عصمت الملوک دولتشاهی آخرین و محبوبترین همسر رضاشاه بود و این محبوبیت همچنان تا پایان عمر رضاشاه ادامه یافت. وی پس از تبعید رضاشاه همراه با او به جزیره موریس رفت، اما پس از مدت کوتاهی به ایران بازگشت. جالب است که عصمت الملوک پس از وقوع انقلاب نیز در کشور ماند و در مرداد سال ۱۳۷۴ در تهران درگذشت.
به گزارش رویداد24، رضاشاه پهلوی در طول زندگی خود چهار بار ازدواج کرد و آخرین و محبوبترین همسر وی عصمتالملوک دولتشاهی بود. رضاخان قبل از ازدواج با مادر محمدرضا شاه، یعنی تاجالملوک آیرملو، همسر دیگری داشت و زمانی که با ارتش قزاقها در همدان مستقر بود، با دخترعموی خود، مریم سوادکوهی، ازدواج کرده و از او صاحب یک دختر به نام «همدمالسلطنه» شده بود. رضاخان یک سال پس از زندگی با مریم سوادکوهی، از او جدا شد.
همسر بعدی رضاخان «تاجالملوک آیرملو» بود که خانوادهاش از مهاجرانی بودند که پس از انقلاب بلشویکی روسیه از آذربایجان به ایران آمدند. تاجالملوک دختر «میرپنج تیمورخان آیرملو»، از صاحبمنصبان ارشد ارتش قزاق بود. از آنجایی که تاجالملوک مادر محمدرضا پهلوی بود، او را «ملکهی مادر» میخواندند.
رضاخان در سال ۱۳۰۰، و در حالی که با کودتای سوم اسفند قدرتی بیش از پیش گرفته بود، بدون اینکه از تاجالملوک جدا شود، با توران امیرسلیمانی ازدواج کرد. توران از خاندان قاجار بود و حاصل ازدواج آنها غلامرضا پهلوی، یعنی برادر کوچکتر محمدرضا پهلوی بود.
طبعا هدف رضاخان از این ازدواج نزدیک شدن به خاندان قاجار بود. توران نیز به این ازدواج اشتیاقی نداشت (در آن زمان توران ۱۷ ساله و رضاخان ۴۷ ساله بود). به همین دلیل زندگی مشترک آنها یک سال بیشتر دوام نیاورد.
تاج الملوک نیز بدون اینکه از رضاشاه جدا شود، در خانه دیگری سکونت گزید چرا که روابط عاطفی آنها کاملا به پایان رسیده بود.
رضاخان یک سال پس از جدایی از توران، با عصمتالملوک دولتشاهی ازدواج کرد. رضاخان سردار سپه، که تازه به منصب ریاست وزرایی رسیده بود، تا پایان عمر با عصمت دولتشاهی زندگی کرد و او را بسیار دوست داشت. همچنین ملکه عصمت مادر عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا، حمیدرضا و فاطمه پهلوی بود.
عصمت دولتشاهی در سال ۱۲۸۴ خورشیدی به دنیا آمد. پدربزرگش ملقب به مشکوهالدوله، از طوایف قاجار بود و از همین رو در دوره قاجاریه سمتهای درباری داشت. پدرش، غلامعلی میرزای مجللالدوله، نیز به کارهای دولتی مشغول بود.
از آنجایی که عصمتالملوک نوه فتحعلیشاه قاجار بود، خانوادهاش جملگی در دستگاه دولتی بودند و رضاشاه از این طریق با آنها ارتباط داشت. در سال ۱۳۰۲ رضاخان ضمن صحبت با سرهنگ پاشاخان اظهار داشت که «شنیدهام همسر شما خواهر شایستهای دارد. من تصمیم به ازدواج با او گرفتهام، میل دارم شما در این مورد اقدام کنید.»
سرلشکر خدایار و سرهنگ پاشاخان بلافاصله با خواهر همسر خود، دوشیزه عصمت الملوک دولتشاهی، و شاهزاده مجللالدوله در این باب مذاکره نمودند و پس از تهیه مقدمات امر، مراسم عقد و عروسی در منزل ابتهاج السلطنه، مادربزرگ دوشیزه عصمت دولتشاهی، انجام یافت.
خود عصمت دولتشاهی ازدواجش را اینگونه روایت میکند: «موقعی که ۱۳ یا ۱۴ ساله بودم خواستگاران زیادی داشتم که یکی از آنها سردارسپه بود. خواستگاری او از من از طریق کریم آقا بوذرجمهری و خواهرزاده و همسر برادر سردارسپه انجام گرفت. پدرم هم به جهت روابط صمیمانهای که با سردارسپه داشت مایل بود از میان خواستگاران متعدد با او ازدواج کنم. من حتی یک عکس هم از سردارسپه ندیده بودم و نمیدانستم آیا او هم مرا دیده بود یا نه؟ ولی، چون پدرم خیلی از رضاخان تعریف میکرد و میگفت او مرد با استعداد و خوبی است، من هم نتوانستم حرفی بزنم و توصیهی او را گوش کردم.»
طبعا تاجالملوک به این ازدواج راضی نبود. دولتشاهی چنین ادامه میدهد: «شب عروسی، او دم در حیاط ایستاده بود و چون از موضوع خیلی ناراحت بود، مرتب فحش میداد و جیغ میکشید. او نمیخواست هوو داشته باشد. چند نفر را هم با خود آورده بود تا به نحوی مجلس عروسی را به هم بزنند، اما سردار سپه متوجه شد و به چند سرباز دستور داد او را از مجلس خارج کنند و به خانهاش ببرند…»
توجه ویژه رضاشاه نسبت به عصمت دولتشاهی، حسد تاجالملوک را بر میانگیخت و درگیریهایی را پدید میآورد. به ویژه آنکه رضاخان پس از به سلطنت رسیدن قسمت بیرونی منزل فرمانفرما را که در محوطه کاخ مرمر قرار داشت و تاجالملوک در قسمت جنوبی آن ساکن بود، برای عصمت دولتشاهی خریداری کرد و امر همسایگی نیز بر شدت قضایا افزود.
حسین فردوست در این باره مینویسد: «زمانی که من به دربار وارد شدم، هجوم مادر محمدرضا پهلوی به عصمت دولتشاهی در اوج بود. در آن زمان دیوارهای قبلی داخل باغ سعد آباد را برداشته بودند و برای هر یک از اعضای خانواده پهلوی ساختمانی درست کرده بودند.
ندیمههای مشهدی مادر محمدرضا پهلوی به دستور او با چوب و چماق به ساختمان عصمت حمله میبردند. به محض اینکه عصمت از حمله باخبر میشد درهای ساختمان را قفل میکرد و خود در اتاقی مخفی میشد و از آنجا به رضاشاه خبر میداد.
رضاشاه قدم زنان، آرام آرام خود را به ساختمان عصمت نزدیک میکرد و مشهدیها با دیدن او پا به فرار میگذاشتند. آنها پس از فرار مورد مواخذه مادر محمدرضا قرار میگرفتند که به آنها میگفت: ترسوها، رضا که ترس نداره! و به زبان ترکی میگفت: کول باشیان (خاک بر سرتان).»
خود دولتشاهی نیز اینگونه روایت میکند که: «او به رابطه من و شاه حسادت میکرد. رضاشاه به من سفارش کرد از او دوری کنم و هیچ معاشرتی با او نداشته باشم. تاج الملوک بعضی وقتها افرادی را میفرستاد با من دعوا کنند. حتی بچههای خود را برای دعوا میفرستاد. وقتی که در نزدیکی کاخ مرمر زندگی میکردم، یک روز محمدرضا آمد و گفت: «از اینجا بلند شوید؛ اینجا خانه ماست.» با این همه هیچ وقت به هدف خود نرسید و نتوانست نظر شاه را از من برگرداند.»
عصمت دولتشاهی درباره زندگی خود با رضاشاه میگوید: «باید اذعان کنم بعد از ازدواج با من به حدی محبت میکرد که اجازه نمیداد کوچکترین ناراحتیای برای من پیش بیاید. این رفتار تنها در ایران و زمان سلطنت او نبود بلکه در مدتی که با هم در جزیره موریس بودم نهایت توجه را به من داشت… پدرم در زمان سلطنت او به ریاست تشریفات دربار منصوب شد. رضاشاه با خواهرم، عزتالسلطنه، هم روابط خوبی داشت. نمیدانم در کجا بود که خواهرم از او پذیرایی خوبی کرده بود و رضاشاه همیشه از او تعریف میکرد. من هم هیچ وقت از رضاشاه بی احترامی ندیدم و حتی یک بار مرا «تو» خطاب نکرد.
من هیچ وقت از او تقاضای شخصی نداشتم، اما او در زمانی که خودش سلطنت میکرد مقرری ماهانهای به میزان هزار تومان برایم در نظر گرفته بود. به طور کلی زمانی که در تهران بودیم کمتر به اندرون میآمد. چه وقتی که سردار سپه بود چه موقعی که تاجگذاری کرد و شاه شد خیلی کم حرف میزد و معمولا مطالب خود را در یک جمله بیان میکرد و هیچ وقت هم منتظر جواب نمیشد… رضاشاه بیشتر وقت خود را با رجال سیاسی و لشکری سپری میکرد. تمام کارهایش روی نظم بود. دو خواهر داشت که با من رفت و آمد داشتند و معاشرت میکردند، اما به مادر ولیعهد دستور داده بود با من معاشرت نکند.»
زندگی رضاشاه در کنار عصمت دولتشاهی به همین منوال و با آرامش سپری میشد، تا اینکه متفقین به ایران حمله کردند و رضاشاه مجبور به کنارهگیری از سلطنت شد.
پس از اشغال ایران و تبعید رضاشاه به جزیره موریس، عصمت دولتشاهی نیز همراه با وی به جزیره موریس رفت. وی حدود هشت ماه در آنجا کنار رضاشاه ماند و نهایتا به دلیل بد بودن آب و هوا و ضعف جسمانی، با دستور رضاشاه به ایران بازگشت. رضاشاه همزمان تلگرافی هم به تهران فرستاد و از سرتیپ صفاری خواست تا به کارهای عصمت دولتشاهی رسیدگی کند و همواره اطمینان حاصل کند همسر محبوب شاه کم و کسری نخواهد داشت.
در واقع یکی از نگرانیهای رضاشاه در ایام پایانی عمر، وضعیت عصمت دولتشاهی بود. وی در نامهها و تلگرافهایی که به ایران میفرستاد نگرانی خود را بیان میکرد و دیگران را به مراقبت از عصمت دولتشاهی توصیه مینمود؛ این مسئله حتی درباره تاجالملوک نیز صادق است.
تاجالملوک، در نبود رضاشاه، مسئولیت امور درونی خانواده سلطنتی را بر عده گرفته بود و رضاشاه در یکی از نامههایش به وی، نامهای که که لحنی وصیتگونه دارد، از تاجالملوک میخواهد که نسبت به عصمت دولتشاهی رفتاری مهربانانه داشته باشد.
رضاشاه در این نامه، نسبت به گلایههای تاج الملوک از زندگی مشترکشان، ابتدا از او عذرخواهی کرده و علت این مسائل و مشکلات در زندگی مشترکشان را ناشی از بیست سال کشورداری خویش میداند و دربارهی عصمت دولتشاهی مینویسد: «هرچند اطمینان دارم طرز رفتار شما با مادر شاهپور عبدالرضا [عصمت دولتشاهی] کاملا محبتآمیز است، ولی من از شما انتظار دارم در غیبت من از او حمایت کرده و برای اینکه من از فشار خارج شوم، غالبا او را طرف محبت خود قرار بدهید.
همچنین نسبت به وضعیت تحصیلی و اخلاقی شاهپورها و فاطمه [فرزندان عصمت دولتشاهی] هم خودتان کسب اطلاعات نموده و مراقبت نمائید که به وجود شما دلگرم باشند. در خاتمه سلامت و سعادت یکایک افراد فامیل را از خداوند خواستار بوده و امیدوارم که آرزوی تجدید دیدار که همه در آن شریک هستند، به خواست خدا و به هدف اجابت رسیده و جبران محرومیتها بشود.»
عصمت دولتشاهی پس از بازگشت به ایران معاشرت زیادی با خاندان پهلوی نداشت و مشغول زندگی و فرزندان خودش بود. البته در مراسم رسمی حضور داشت و شاه جدید همواره حمایتش میکرد؛ به قول خودش: «گاهی محمدرضاشاه احوالم را میپرسید و نسبت به من لطف داشت.»
عصمت دولتشاهی در سال ۱۳۷۳ و حدود یک سال پیش از مرگش، چند مصاحبه با مورخان انجام داد و در یکی از آنها به این پرسش که چرا پس از انقلاب از ایران نرفته است چنین پاسخ داد: «جایی را نداشتم که بروم قبل از انقلاب در خیابان هفتم سعد آباد خانهای داشتم و آنجا زندگی میکردم. بعد از انقلاب خانه و ماشینها را مصادره کردند.
بعد از آن به خانه حمیدرضا در خیابان زعفرانیه، رو به روی سفارت کویت رفتم و مدت سه سال در آنجا زندگی میکردم. تا اینکه آنجا هم مصادره شد و بعد از آن، بنیاد این خانه را که میبینید در خیابان پسیان در اختیارم قرار داده و قرار است تا زمانی که زندهام اینجا باشم. الان حتى فرزندانم دیگر با من تماس نمیگیرند. نمیدانم چرا. شاید ملاحظه میکنند یا میترسند. هیچکدام از فرزندانم از خودشان سوال نمیکنند که آیا از اول همین اندازه بودند یا اینکه کمکم بزرگ شده اند. در حال حاضر دلخوشی من محبتی است که همسایههای این ساختمان نسبت به من دارند.»
عصمت دولتشاهی در چهارم مرداد ماه سال ۱۳۷۴ در ۹۰ سالگی درگذشت.