۰۴ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۴ دی ۱۴۰۳ - ۰۴:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۸۸۰۷۸
تعداد نظرات: ۱۷ نظر
تاریخ انتشار: ۱۳:۲۹ - ۱۷-۰۵-۱۴۰۳
کد ۹۸۸۰۷۸
انتشار: ۱۳:۲۹ - ۱۷-۰۵-۱۴۰۳

چرا پدرم موقع عکس گرفتن با پدربزرگ زانوهایش را خم می کرد؟

چرا پدرم موقع عکس گرفتن با پدربزرگ زانوهایش را خم می کرد؟
چقدر تفاوت بود بین آنها که بچه‌هایشان را طوری تربیت کرده بودند که با هر رفت و آمد بزرگترها، حتی به دستشویی، به احترامشان تمام قد از جایشان بلند می‌شدند؛ با آنها که حتی یک حرف و کلام ساده و معمولی را با تندخویی و بی‌اعتنایی و بی‌توجهی به بزرگترها می‌زدند.
عصرایران ؛ دکتر محسن زندی - چند وقت پیش پدرم عکس‌های قدیمی آلبومش را بیرون آورده بود و به من نشان می‌داد. عکس‌هایی از دوران نوجوانی و جوانی خودش در کنار پدرش. 
 
چیزی گفت که هنوز هم نتوانسته‌ام این حجم از ادب و توجه و احترام را درک کنم.
در تمام عکس‌ها زانوهایش را شکسته بود تا هم قدِ پدرِ کوتاه قدش باشد. می‌گفت آنقدر حواسم به احترام و جایگاه پدرم بود که همیشه در کنارش طوری می‌ایستادم تا بلندتر از او به نظر نرسم؛ و مهم‌تر آنکه او احساس نکند بلندتر از او هستم.
 
راستش هر چقدر سنم بالاتر می‌رود و بادِ چرخِ نخوت و تکبر و همه‌چیز دانیِ ایام جوانی‌ام کمتر می‌شود، به اهمیت وجود بزرگسالان و حفظ جایگاهشان در هر خانواده‌ای بیشتر پی می‌برم.
 
بزرگترها اساس و بنیان و محور هر خانواده‌ای هستند. وقتی می‌میرند یا جایگاهشان را از دست می‌دهند، خیمه آن خانواده از هم می‌پاشد. چه بسیار خانواده‌هایی را دیده‌ایم که حتی با وجود فرهیختگی و صمیمیت اعضای آن، بعد از مرگ والدین از هم دور شده‌اند. حتی اگر سالی یک بار هم دور هم جمع شوند، دیگر خانواده نیستند؛ بلکه ازدحامی از تنهایانند.
 
پدرم همیشه به مادربزرگ ساکت و نحیف و رنجورم اشاره می‌کرد و می‌گفت: همین یک مشت پوست و استخوان را می‌بینی که چگونه همه را دور خودش جمع کرده؟ اگر روزی نباشد دیگر این جمع پا نخواهد گرفت.
و دقیقاً همان شد که می‌گفت.
 
به جرات می‌گویم  یکی از آیتم‌های به شدت تاثیرگذار بر خانواده بودن یک خانواده و نه اینکه صرفاً ازدحامی از تنهایان باشند، میزان ادب و احترام و حفظ جایگاه بزرگترها در هر خانواده‌ای بود.
 
چقدر تفاوت بود بین آنها که بچه‌هایشان را طوری تربیت کرده بودند که با هر رفت و آمد بزرگترها، حتی به دستشویی، به احترامشان تمام قد از جایشان بلند می‌شدند؛ با آنها که حتی یک حرف و کلام ساده و معمولی را با تندخویی و بی‌اعتنایی و بی‌توجهی به بزرگترها می‌زدند.
 
نه اینکه بزرگترها هیشه درست می‌گویند، یا همیشه بیشتر و بهتر می‌فهمند، یا هیچ‌گاه حرف زور و بی‌حساب نمی‌زنند، و گاهی ناخواسته و خواسته آسیب نمی‌رسانند. 
 
ابداً منظورم این نیست. مقصودم حفظ جایگاه و شأن آنها، محبت، ادب، احسان، خشوع باطنی و ظاهری به آنها، حفظ بزرگی‌شان در هر خانه؛ و ازین مهمتر، القای این حسِ بزرگی و ادب و جایگاه به آنها، حتی در صورت مخالفت با نظرشان است. 
این وضعیتی است که سودش به جیب همه می‌رود.
 
سالخورده‌ای که در برابر خود غبارِ غمناک مرگ را می‌بیند، دل‌خوشی‌ای جز ثمره‌ها و محصولات باغش ندارد. چه مصیبت دردناکی‌ست آنکه در برابرش هم باغی سوخته از گذشته می‌بیند و هم پایانِ آینده را.
 
پدرم که خودش یک کشاورز و باغدار حرفه‌ای است همیشه درخت‌ها را کج و معوج و نادرست می‌کاشت. می‌پرسیدم چرا این کار را می‌کنی وقتی می‌دانی غلط است؟
 
می‌گفت: می‌دانم غلط است. اما پدرم این‌گونه خوشش می‌آید. چرا باید برای ۴ کیلو میوه بیشتر، دلش را بشکنم و بعدش سال‌ها حسرتش را بخورم؟
 
و البته پدرش هم همیشه از او راضی بود و از دیدنش لذت می‌برد و دعایش می‌کرد. با اینکه ۲۰ سال از مرگش گذشته است هنوز هم پدرم با احترام و جلالت از او یاد می‌کند و اشک در چشمانش حلقه می‌زند. 
 
به راستی این ادب چیست که مولانا می‌گوید:
 
از خدا جوییم توفیقِ ادب
بی‌ادب، محروم گشت از لطفِ رب
 
بی‌ادب، تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
 
از ادب پُر نور گشته‌ست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک
 
دوست بسیار ثروتمندی دارم که از هر لحاظ انسان موفق و حسرت‌انگیزی است. یک‌بار خاطره‌ای تعریف می‌کرد که هروقت آن را تعریف می‌کنم گریه‌ام می‌گیرد.
 
می‌گفت: مادری داشتم که سال‌ها زمین‌گیر بود و لگن زیرش می‌گرفتیم برای دفع ادرار و مدفوع. مادرم که بسیار ماخوذ به حیا بود، از شدت خجالت، ادرار و مدفوعش را تا آنجا که ممکن بود نگه می‌داشت که نکند ما را به زحمت بیندازد. هر ساعت هم از خدا مرگش را می‌خواست تا از رنجِ این سرشکستگی و سربار بودن رها شود.
 
هر چقدر به او می‌گفتم که مادرجان این کار را نکن. ما وظیفه‌مان است حفظ و نگهداری از تو؛ به خرجش نمی‌رفت که نمی‌رفت. 
 
یک روز بعد از دفع ادرارش در لگن، مشتم را پر از آن کردم و به صورتم مالیدم و التماس کردم که تا زنده است توفیق خدمتگزاری به خودش را از ما نگیرد. و این کار را به خاطر ما بکند. ماییم که محتاج اویم، و نه او محتاج ما.
 
با این کارم بهت زده شد و شروع به گریه کرد. از عمق جان دعایم کرد و همان دعا شد توشه دنیا و آخرت من.
 
آری. بزرگترها مثل هوایی هستند که نفس می‌کشیم. تا هست قدرش را نمی‌دانیم، اما وقتی نیست، احساس خفگی بیچاره‌مان می‌کند:
 
هر که جز ماهی زِ آبش سیر شد
هر که بی‌ روزی است، روزش دیر شد
 
*انسانیات
برچسب ها: پدربزرگ ، زانو ، احترام
ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۱۷
در انتظار بررسی: ۵
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۵۴ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
0
23
سلام
بسیار عالی نوشتید،کاش تا زمانی ککه بزرگتر هامون در قید حیات هستند قدرشون رو بدونیم.
دمتون گرم
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۵۹ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
0
15
دقیقا درسته
ناشناس
Turkey
۱۴:۳۷ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
15
1
احترام آری ولی سیستم مورد نظرشما خطرناک است و من قربانی آن هستم.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۶:۳۳ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
عمق مطلب رو درک نکردی دوست عزیز
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۳۷ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
0
15
خدا امواتتون رو بیامرزه...
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۴۹ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
0
17
داشتن فرزندی ناسپاس ،ازدندان افعی تیزتر وبرنده تراست.( شاه لیر شکسپیر)
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۵۴ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
0
16
یاد پدرم به خیر....
سروش
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۵۶ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
0
21
من که پدرم در جوانی فوت شد ومن کم سن وسال بودم ولی یادمه جلوی پدرش همیشه پیراهن میپوشید محال بود با زیرپیراهن و لباس ناجور بیاد با اینکه خیلی سال از فوت پدرم میگذره میفهمم قدیمها خیلی حرمت واحترام بود
ناشناس
Germany
۱۵:۲۳ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
0
2
چقدر خوبه که به این موارد خیلی مهم توجه دارید. برخلاف بعضی از به اصطلاح خبرگزاری ها که صرفا خط سیاسی خودشون رو دنبال می کنند.
نادر
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۲۸ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
0
4
به به.
در مدح بزرگان هر چه بنویسیم بازم کمه.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۳۹ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
0
4
زنده باد.
خدا کند که به آن مرحله از فهم و شعور این فضیلت برسیم.
ناشناس
Canada
۱۷:۱۸ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
0
3
عالی بود. ممنون.
علی
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۵۴ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
0
3
بسیارلذت بردم واموزنده بودخیلی تشکر
خسته از آدم ها
Germany
۱۷:۵۹ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
0
4
اگر پدرم زنده بود هرگزنمیگذاشت خواهر و برادر بزرگترم خانه باصفای قدیمی با حیاط و باغچه باصفاترش را به قیمت ناچیزی بفروشند.وقتی او فوت کرد نقاب از چهره خواهرو برادرم کناررفت و ذات طمعکارشان نمایان شد.لعنت به این پول و مال دنیا !
پالیزبان
Iran (Islamic Republic of)
۲۳:۵۸ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
0
0
درود بر شما. بسیار زیبا و عالی نوشتین. دست مریزاد
رضا
United States of America
۰۰:۴۸ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۸
0
0
عالی ، مطلب خوبی و مفیدی بود ، خداوند به همه ما توفیق خدمت و احترام به بزرگترها رو بده انشااله .
بزرگترها فقط و فقط به احترام و توجه ما نیازمندند و قطعا" دعای خیر اونها تو زندگیمون تاثیرات شگرفی داره .
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۲:۴۹ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۸
0
0
با حقیقت ِنگاشته شما گریه کردم خدا پدر بزرگوارتان را اجر بی پایان عطا کند و قلبتان را روشن و نورانی بدارد که همچنان قلب ها را روشن کنید ... همچنان قلب ها را روشن کنید