۳۰ آذر ۱۴۰۴
به روز شده در: ۳۰ آذر ۱۴۰۴ - ۲۲:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۱۱۳۱۱۴
تاریخ انتشار: ۲۰:۳۹ - ۲۱-۰۸-۱۴۰۴
کد ۱۱۱۳۱۱۴
انتشار: ۲۰:۳۹ - ۲۱-۰۸-۱۴۰۴

ماجرای فیروز کریمی و غول یک چشم

ماجرای فیروز کریمی و غول یک چشم
شب شد و موقع شام بود که آبگوشت داشتیم. من گوشت کوبیده خودم را خوردم. بعد چشمم همش دنبال گوشت داخل بشقاب برادرم بود. یک ذره هم از غذای خودم لذت نبردم.

عصرایران - فیروزکریمی مربی دوست داشتنی فوتبال کشورمان به تازگی در مصاحبه ای با طنز منحصر به فرد خود علت بی علاقگی خود به کتاب را این گونه بیان کرده است:

من اصلا به مطالعه علاقه نداشتم. اگر اشتباه نکنم کلاس چهارم دبستان بودم که یک کتابی بود به نام «اولیس و غول یک چشم» که کلا 4 یا 5 صفحه بود. داستان یک غول بزرگی بود که فقط یک چشم داشت. هر صفحه عکس داشت که کنارش درشت توضیحاتی را هم نوشته بود. بچه های هم کلاس من می رفتند کتابخانه و شناسنامه را به متصدی می داند و کتاب را امانت می گرفتند. خب بزرگتر ها تو فامیل و محل هر بچه ای را می دیدند که کتابی در دست داشت او را تشویق می کرد و می گفت: «باریک الله باید کتاب بخوانید»

خب من دیدم اوضاع این طوری است من هم رفتم شناسنامه خودم را بردم کتابخانه.

متصدی کتابخانه از من پرسید: «چه کتابی می خواهی؟»

من هم کتاب «اولیس و غول یک چشم» را نشان دادم. شناسنامه را دادم و کتاب را گرفتم و آمدم خانه.

کتاب اولیس و غول یک چشم

شب شد و موقع شام بود که آبگوشت داشتیم. من گوشت کوبیده خودم را خوردم. بعد چشمم همش دنبال گوشت داخل بشقاب برادرم بود. یک ذره هم از غذای خودم لذت نبردم. برادرم را فرستادم دنبال نخود سیاه. تا رفت من گوشت داخل بشقابتش را برداشتم و خوردم وقتی برگشت آمد نگاه کرد گفت: «چرا گوشت بشقاب من کم شده؟»

بعد شروع کرد به گریه کردن و بعد خیلی عصبانی شد و رفت کتاب امانتی من یعنی «اولیس و غول یک چشم» را از روی تاقچه برداشت و کج و کوله اش کرد. من دویدم و از دستش گرفتم و شب گذاشتم زیر تشکم موقع خواب تا صاف بشه. صبح وقتی از خواب بلند شدم کتاب را برداشتم بردم کتابخانه. متصدی وقتی دید کتاب خراب شده ناراحت شد و گفت:« این چیه ورداشتی آوردی؟بردار ببر. باید پدرت را بیاری اینجا»

من هم برگشتم خانه برای پدرم داستان را تعریف کردم. یک کتک مفصلی خوردم. 

بعد با پدرم رفتیم کتابخانه. پدرم برای این که خسارتی ندهد یک کتک مفصل دیگر هم آنجا به ما زد. متصدی هم سراسیمه شد و پرید جلوی بابام و شروع کرد به التماس کردن که آقا تو را به خدا بچه را کتک نزن.

بعدهم برگشتیم خانه و پدرم عصبانی به مادرم گفت: « این بچه ات را تحویل بگیر که آبروی ما را برده است.» خلاصه یک فصل هم جلوی مادرم ما را کتک زد.»

خلاصه برای یک کتاب چند صفحه یا ما 3 بار کتک مفصل خوردیم بعد شما توقع د اردی من از کتاب خوشم بیاید؟

ارسال به دوستان
رئیس اتحادیه طلا: بانک مرکزی حسابم را مسدود کرد سرلشکر موسوی: ترور یهودیان عملیات فریب رژیم صهیونی برای القای یهودی ستیزی است سفر ایلان ماسک به دبی و دیدار با ولیعهد (عکس) میدری: افزایش حقوق کارگران خواست همه ماست اما با محدودیت مالی روبرو هستیم کشف دستگاه جاسوسی رژیم صهیونیستی توسط ارتش لبنان واکنش نویدکیا به شگفتی در نقش‌جهان؛ عذرخواهی محرم از هواداران بابت حذف از جام حذفی حمله عربستان به مناطق مرزی یمن عراقچی: احتمال حمله‌ای جدید را رد نمی‌کنیم/ برای هرگونه حمله احتمالی کاملا آماده هستیم نماینده حزب‌الله: در قاموس ما جایی برای تسلیم شدن نیست تداوم صدرنشینی مقتدرانه بارسلونا در ال‌مادریگال؛ پیروزی شیرین کاتالان‌ها مقابل ویارئال ۱۰ نفره پایان دوران دوری کاپیتان؛ امید عالیشاه آماده بازگشت به ترکیب سرخ‌پوشان وداع تلخ سپاهان با جام حذفی؛ رویای سه‌گانه طلایی‌پوشان نقش بر آب شد انتقام سخت خیبر در نصف‌جهان؛ ارتش رحمتی چگونه غول اصفهانی را شکار کرد؟ شبکه ۱۲ اسرائیل: حماس قدرت خود را در غزه بازیابی کرده و در حال جذب اعضای جدید است خط‌ونشان منصوریان در بغداد؛ نخستین پیروزی «الطلبه» پیش از دربی بزرگ
نظرسنجی
طنز «مهران مدیری» را بیشتر دوست دارید یا طنز «رضا عطاران» را؟