تهران امروز: ناپدري كه متهم به قتل فرزندخوانده 6 ساله خود است، در جلسه محاكمه گفت قصد ادب كردن مقتول را داشته است.
در ابتداي جلسه محاكمه سيدرضايي نماينده دادستان تهران با خواندن كيفرخواست خطاب به قضات شعبه 74 دادگاه كيفري استان تهران گفت: 5ارديبشهت ماه 89روز ماموران پليس از فوت كودكي به نام دانيال در بيمارستان الغدير تهران با خبر شدند. هر چند مادر دانيال به كادر بيمارستان گفته بود كودكش به خاطر خونريزي شديد بيني جان خود را از دست داده است اما وجود زخمهاي روي بدن اين كودك مرگ وي را به شدت مشكوك نشان ميداد.
بررسيهاي اوليه حكايت از آن داشت بدن اين كودك بارها به وسيله اجسام داغ سوزانده شده و آثار فراواني از كبودي روي نقاط مختلف بدن وي وجود دارد. گزارش پزشكي قانوني نيز علت مرگ را خونريزي شديد مغزي به خاطر وارد شدن ضربه شديد به سر وي اعلام كرد.
به همين خاطر پروندهاي براي اين مرگ مشكوك تشكيل شد. در ادامه تحقيقات ميداني ماموران نشان داد دانيال به كرات از سوي ناپدري و مادر خود مورد آزار قرار گرفته است همسايهها به كارآگاهان گفتند بارها صداي گريه اين كودك را شنيدهاند و بعضي از شاهدان هم در اظهاراتي تلخ اعلام كردند بارها و بارها صداي ناپدري دانيال را شنيدهاند كه خطاب به وي گفته است: گريه كن، دوست دارم صداي گريه ات را بشنوم.
نماينده دادستان افزود: ادامه تحقيقات حاكي از آن بود كه عباس، ناپدري دانيال در قتل وي و صديقه مادردانيال در اين كودك آزاري فجيع شركت داشته وهر دو از نظر قانوني مجرم هستند.
در ادامه پدر دانيال به جايگاه آمده و در حالي كه با گريههاي خود جو دادگاه را به شدت متاثر كرده بود به قضات گفت: چيزي به 7 سالگي دانيال نمانده بود و من ميخواستم پس از رسيدن وي به اين سن او را پيش خود ببرم. خيلي وقت بود دانيال را نديده بودم چون صديقه او را از من قايم ميكرد. روز حادثه صديقه با خواهرم تماس گرفته و گفته بود براي دانيال مشكلي پيش آمده و در بيمارستان بستري شده و 500 هزار تومان پول براي درمان وي نياز است.
خود را كه به بيمارستان رسانديم متوجه اتفاق تلخي شديم كه براي پسرم افتاده بود. من كاري به جدايي خود از صديقه ندارم و اينكه او شوهر كرد هم به خودش مربوط است اما اگر او نميخواست دانيال را نگهداري كند بچهام را تحويل من ميداد. من كه از خدايم بود او را خودم نگه دارم. آقاي قاضي دانيال پاره تن من بود و اين زن و مرد او را به بيرحمانهترين شكل از من گرفتند. من از خون او نميگذرم و براي عباس طلب قصاص و براي صديقه طلب مجازات قانوني دارم.
درادامه دادگاه صديقه كه خود متهم به كودك آزاري بود به عنوان يكي از اولياي دم از عباس همسر صيغهاياش به اتهام قتل دانيال شكايت كرده و خواهان قصاص وي شد.
سپس دادگاه از متهم رديف اول خواست به جايگاه آمده و به دفاع از خود پرداخت. عباس اتهام قتل را پذيرفت اما مسئوليت آزار دانيال را بر عهده نگرفت. متهم گفت: دانيال شبها جايش را خيس ميكرد و شب ادراري داشت. آن شب هم همين اتفاق افتاد. من براي اينكه او را تنبيه كنم مجبورش كردم چند ساعت ساكت باشد و حرفي نزند.
پس از چند ساعت كه ميخواستم سر كار بروم او يكمرتبه شروع به فحش دادن به من كرد. من وقتي ديدم دانيال اين فحشهاي زشت را تكرار ميكند با پشت دست به دهن وي زدم كه باعث شد سرش به اوپن آشپزخانه بخورد. بعد از چند دقيقه بود كه او دچار خون دماغ شد. چون اين اتفاق زياد ميافتاد ما نگران نشديم آخر او زياد خون دماغ ميشد. مادرش براي شستن صورتش او را به دستشويي برد اما او بيهوش شده و سرش به كاسه توالت خورد. بلافاصله با اورژانس تماس گرفتيم. من او را از دستشويي بيرون آورده و نبضش را لمس كردم ولي او نبض نداشت. او را احيا كردم ولي فايدهاي نكرد و دستانش شل شد و افتاد. فهميدم مرده است.وقتي هم كه او را به بيمارستان رسانديم اين موضوع تاييد شد.
در اين هنگام قاضي از وي پرسيد شما مدعي هستيد هيچ وقت دانيال را تنبيه بدني نكرده ايد اما كبوديها و سوختگيهاي متعدد بدن وي نشانه وقوع كودك آزاري شديد است؟
متهم پاسخ داد: كبوديها كار من نبود اما بدن دانيال را من سوزاندم تا او تنبيه شود و ديگر فحش ندهد.
قاضي از وي پرسيد: چرا شما مادر دانيال را به عقد دائم خود درنياورده بوديد؟
متهم جواب داد: من قصد داشتم بعد از اينكه دانيال 7 ساله شد و پدرش او را با خود برد اين كار را انجام دهم.
قاضي درباره حمل گاز اشك آور و دستبند از متهم پرسيد كه وي مدعي شد چون بيمار قلبي است اين وسايل را با خود حمل كرده تا بتواند در صورت مورد هجوم قرار گرفتن از خود دفاع كند.
سپس نوبت به صديقه رسيد كه تا از خود در مقابل اتهام كودك آزاري دفاع كند. صديقه به دادگاه گفت: سال 81 بود كه من با شاهرخ پدر دانيال ازدواج كردم. من سر كار ميرفتم و پزشكيار بودم ولي پدر دانيال از من خواست سر كار نروم و قبول كردم. ما از همان ابتدا با هم درگيري داشتيم و بعد از اينكه دانيال به دنيا آمد شاهرخ او را از من گرفته و مرا از خانه بيرون انداخت. بعد از مدتي با پادرمياني بزرگترها با هم آشتي كرديم اما دوباره دعوايمان شد و اين بار من دانيال را برداشته و با خود بردم.
سال 85 از شاهرخ جدا شدم و حضانت دانيال را تا 7 سالگي بر عهده گرفتم. از طريق يكي از دوستانم با عباس آشنا شده و به صيغه وي درآمدم. عباس دروغهاي زيادي به من گفته بود. او اوعده داده بود مرا به استخدام سفارت ايران در سوئيس درآورد. عباس خودش را مامور امنيتي معرفي كرده و با دستبندو گاز اشك آور به خانه ميآمد.او مدعي بود ليسانس حقوق دارد و 10 واحد درس كودكياري پاس كرده و نحوه برخورد با كودكان را بلد است. يكروز كه به خانه آمدم ديدم عباس دارد ترياك ميكشد و چسبي هم روي دست دانيال زده است. پرسيدم چه شده گفت دست دانيال را سوزانده است.
صبح روز حادثه داشتم نماز صبح ميخواندم كه ديدم دانيال خود را خيس كرده است. لباسهايش را عوض كردم و سعي كردم عباس متوجه نشود چرا كه او را آزار ميداد. بر حسب اتفاق عباس بيدار شد و دانيال را مجبور كرد تا صبح بيدار بماند. چند ساعت بعد صبحانه عباس را آوردم و خودم براي شستن ظرفها به آشپزخانه رفتم. يكمرتبه جيغ دانيال را شنيديم خود را به اتاق رساندم و ديدم عباس دانيال را سوزانده است. با عباس جر و بحث كردم كه چرا اين كار را كرده است و رفتم پماد سوختگي بياورم كه ديدم عباس چند ضربه پشت سر هم به دهن دانيال زد كه باعث شد سر دانيال محكم به اوپن بخورد.
در ادامه زن همسايه به عنوان شاهد به جايگاه آمده و گفت من بارها و بارها فرياد عباس را ميشنيدم كه پس از كتك زدن دانيال به او ميگفت گريه كن تا صداي گريهات را بشنوم.
در پايان دادگاه هيات قضات وارد شورشد تا راي خود را درباره اين پرونده صادركند.