قانون: یکسال پس از انقلاب اسلامی در ایران، در دیهای دورافتاده، نزدیکِ دژ اسطورهای رودخانِ گیلان، در خانوادهای کشاورز پا به هستی نهاد. هر چند زندگی بر این خانوادهی روستایی سخت گرفته بود، اما او آموخته بود، به جای هراسیدن از سختیها با آنها پنجه بیافکند و رودریشان بایستد. همین مشق، او را برانگیخت تا بیش از آنکه به درد بیندیشد، راه درمان بنمایاند و از این روست که از زبان مرغ سحر، به جای نالیدن از غم و شِکوه از جور زمان، نغمههای شادمانه میسراید.
از هشت سالگی، رو به نقاشی آورد و از 10 سالگی، چکامهسرایی را آغازید. هنرِ آوازیاش زمانی شناخته شد که بسان چاووشیخوانان کهنسال در شبهای نزدیک به فرازآمدن نوروز، برای همسایگانش، نوروزیخوانی میکرد. اما روستای کوچک «احمد سرگوراب» کجا و روح بلندپرواز جوینده او کجا؟!
به رشت رفت تا در هنرستانی در آن شهر، کوششهای هنریاش را پی گیرد. با توشهای که از آنجا به دست آورد، راهی پایتخت شد تا در دانشگاه، موسیقی بخواند. پرداخت شهریهی دانشگاه او را واداشت تا دست به هر کارِ شرافتمندانهای بزند. از فروش نقاشیهایش و دستفروشی در کنار خیابانهای تهران گرفته تا کارگری و پیک موتوری و کارتنخوابی؛ اینها، آن سختیهایی است که او تجربه کرد و خم به ابرو نیاورد؛ چراکه ایمانی استوار در دل و آرمانی بزرگ در سر داشت.
اندکاندک به انجمنهای ادبی راه یافت و در این مسیر با بزرگانی چون دکتر علیقلی محمودیبختیاری، استاد محمود طیاری، استاد علیاکبر براتی و استاد هوشنگ ابتهاج (سایه) آشنا شد. آنان از ورای هنر خنیاگری، دانش و اندیشههایش را در ادب پارسی و عرفان ایرانی ژرفتر کردند و از او خنیاگری ساختند که ادامهدهندهی راه رامشگران بزرگ این سرزمین، چون باربد و نکیسا باشد.
24 سال بیش نداشت که با این توشههای گرانبار، گروه مستان را راهاندازی کرد و برای مردم ایران خواند و از آنجا که آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند، بسیار زود در دلهای ایرانیانِ هنردوست خانه کرد. پیشباز بیمانند از اجراهای او در درون و بُرون ایران، نشانهی ژرفنای اندیشهی اوست؛ اندیشهای جهانی که برآمده از دلِ فرهنگ ایران است.
سخن از «پرواز همای» آهنگساز، چکامهسرا، خواننده و سرپرست گروه مستان است. او که شنیدن کارهایش برای ایرانیانِ نژاده، خنیای رودکی، میهنپرستی فردوسی، خرافهستیزی خیام، خردگرایی ناصرخسرو، عرفان مولانا، رندی حافظ، طنز عبید، آزادگی و آزادیخواهی عارف، شور و شیدایی علیاکبر خان شیدا را یکجا جلوهگر میکند.
آوازِ پرواز همای، فریاد نسلی است که پس از انقلاب به دنیا آمد، در جنگ بالید و از توفانهای سیاسیِ اواخر دههی 70 و 80 خورشیدی عبور کرد تا خویشتن را یافت و به خودآگاهی رسید و اکنون در پی خواستهایش است.
از همای تاکنون، ملاقات با دوزخیان، این چه جهانیست؟، سرزمین بیکران، پروردگار مست، عجب آب گلآلودی، مهپاره، سرباز، اپرای موسی و شبان و مرغ سحر ناله سر مکن که دو کار آخر به همراه هنرمند پرآوازه، شهداد روحانی بوده و اپرای عشق و عقل و آدمی به دست علاقهمندان رسیده است.
همای بعد از ظهر 27 امرداد، مهمان قانون بود و آنچه در پی میآید، حاصل این گفتوشنود است.
بسیار از مخاطبان ما پرسیدهاند، مگر همای در ایران است؟! راستی مگر همای، ایران است؟خُب! بله، ما در ایران هستیم (میخندد).
شاید این پرسش را از این بابت پرسیدهاند که شما کارهای هنری خود را در خارج از کشور انجام میدهید، اما زندگی شما در داخل ایران جریان دارد، این زیست دوگانه از چه روست؟اینکه آدمی بخواهد در وطن خودش کنسرت برگزار کند، اما موقعیت برای او فراهم نباشد یا محدودیتهای اجتماعی این اجازه را به او ندهد؛ اینها چند دلیل دارد. کمی به شیطنتهای خود ما در زمینهی ادبیات برمیگردد. پیامهایی که در کار ماست، انتقاداتی که در کار ما هست یا سوژههایی که ما داریم، به هر حال محدودیتهای اینجا اجازه نمیدهد که بتوانیم به راحتی آنها را بیان کنیم. البته ما در ایران هم کنسرت داشتیم و کارمان را از اینجا شروع کردیم، اما چهارسال بود که اجازه اجرای برنامه در ایران را نداشتیم و الان در تلاشیم که بتوانیم مجوز بگیریم و همینجا برنامههای خود را اجرا کنیم.
امیدوارم این مشکلات مرتفع شود و این خبر خیلی خوبی خواهد بود ...این نوید را میدهم که این فضا در حال فراهمشدن است.
به تازگی از یک تور بزرگ اروپایی به ایران برگشتهاید. از این تور برای ما بگویید.شاید مهمترین تور این سالهای گذشته ما، همین تور اروپایی بود که از 29 آوریل شروع شد. در این تور، ما چهار برنامه بزرگ با ارکستر سمفونیک و حدود 12 برنامه با گروه مستان داشتیم. دو برنامه، متفاوت بود؛ یک برنامه، اپرای «عشق و عقل و آدمی» بود که با ارکستری بزرگ، برای اولین بار روی صحنه میرفت و کار دیگرمان هم با گروه مستان با عنوان «بانوی ایرانی» بود که در مورد زن ایرانی و جایگاهش بود و آنچه در هزار سال گذشته با آن مواجه بوده است.
استقبال چطور بود؟خدا را شکر، خیلی خوب بود. همهی کنسرتهای ما معمولاً با استقبال خوبی روبهرو بودهاند. این کنسرتها هم از این قاعده مستثنی نبودند. در یکی-دو شهر فقط اطلاعرسانی خوب نبود، اما در بقیه شهرها عالی بود.
اکثر حاضران، هممیهنان ایرانی بودند یا خارجیها هم حضور داشتند؟این دفعه بیشتر خارجیها حضور داشتند؛ به دلیل اینکه ارکستر سمفونیک داشتیم. هر سال که میرویم، تنوع بیشتری از لحاظ مخاطبان به وجود میآید، بالطبع هر سال هم خارجیها، بیشتر آشنا میشوند و بیشتر به برنامهها میآیند.
با چه گروههای خارجیای در این تور همکاری داشتید؟ما در این تور با ارکستر سمفونیک مجلسی (=ارکستر بزرگ بالای 60-50 نفر) "The low land orchestra" به معنای «ارکستر سرزمینهای پست» همکاری داشتیم که نوازندگان مختلفی از کشورهای بلژیک و هلند در آن مینواختند. رهبر ما آقای والتر پروست بود و چهار اجرای پشت سر هم با این ارکستر در اروپا داشتیم.
همکاری یک گروه ایرانی با یک گروه خارجی، آنهم با دو سبک متفاوت موسیقیایی، چه دستاوردهایی هم برای شما و هم برای آن گروه خارجی داشت؟برای گروه خارجی که خب، آنان تصور میکردند، قرار است نتی جلوی خود بگذارند و آن را بنوازند؛ یعنی یک برنامهای طبق آداب خودشان مینوازند و میروند. از طرف دیگر تصور میکردند که این کار خیلی برای آنان آسان است، اما وقتی پای تمرین رفتیم و کار را آغاز کردیم، تازه آنان دریافتند که ریتمهای ایرانی و نوع موسیقی ایرانی و اثرگذاری موسیقی ایرانی با موسیقی کلاسیک متفاوت است.
روز اول و دوم در تمرین با مشکلات زیادی مواجه بودیم تا بتوانیم درک خوبی از موسیقی ایرانی به آنان بدهیم، به ویژه ریتم ایرانی. اجرای اول ما متوسط بود، خوب نتوانستیم این میکس را به وجود بیاوریم، اما از اجرای دوم، سوم و چهارم بسیار عالی بودیم. ارکستر، خیلی خوب از پس این ریتمها و موسیقی برآمد. این کار برای آنان خیلی جالب بود و تجربه بسیاری خوبی برای آنها بود؛ خودشان گفتند و در تبلیغات و در رسانههای مختلف هم این را عنوان کردند. خیلی با موسیقی ما ارتباط برقرار کردند، به ویژه با زمینه و سوژه کار که جنگ بین عقل و عشق در درون انسان بود و سه بازیگر داشت. استقبال مردم و ارتباط مردم با این موزیک، خیلی برای آنها جالبتر بود. خودم البته تجربه ارکستر بزرگ با گروه مستان را داشتم، اما این بار چون خودم، آهنگ ارکستر بزرگ و گروه مستان را نوشته بودم و اولین بار بود که آهنگ یک ارکستر بزرگ مینوشتم، برای من خیلی تجربه مهمی بود که خوشبختانه خیلی بازتاب خوبی داشت. روز به روز که کار اجرا میشد من چیزهای جدید به آن اضافه میکردم.
کار که آماده شود، میتوانیم بیشتر در مورد آن صحبت کنیم.
گمان میکنم اپرای «عشق و عقل و آدمی»، نقطهعطفی در موسیقی معاصر ایران به شمار آید، نظر شما چیست؟ببینید البته در تاریخ موسیقی کلاسیک ایرانی، از این دستکارها انجام شده است؛ یعنی برای ارکستر بزرگ نوشتند، اما هیچ وقت تم، داستان یا سوژهای نبود. البته از داستانهای شاهنامه یا مولانا، خانم پری صابری یا لوریس چکناواریان چیزهایی نوشته بودند و قبل از انقلاب هم آقای احمد پژمان، بیژن و منیژه و داستانهای دیگری را نوشتند، اما هیچ وقت، این کارها اجرا نشد و نمیتوان چندان در مورد آنها سخن گفت.
و البته آقای حسین دهلوی...بله آقای دهلوی هم چیزهایی نوشتند، اما ما چیزی ندیدیم که بخواهیم در مورد آن حرف بزنیم. یا حداقل اگر نوشتند بر روی صحنه نیامده و اجرا نشده است. مردم هم چیزی نشنیدهاند.
کارهای ما در واقع «از تولید به مصرف» است! بلافاصله بعد از نوشتن، کار را برای اجرا میبرم و کار در اجرا، روز به روز رشد میکند و اگر در ایران نتوانستم اجرا کنم در خارج، بر روی صحنه میبرم. میتوان گفت که برای اولین بار است که این تم و این نوع سوژه در موسیقی ایرانی اجرا میشود. نمایشهای موزیکال در اروپا، گاهی تا یکی-دو سال روی صحنه است و بازیگران بدل نیز دارد. اگر این کار اخیر ما نیز در ایران اجرا رود، شاید بتوان به آسانی آن را دو-سه ماه، روی صحنه نگه داشت.
شما چگونه به چنین سبکی از موسیقی ایرانی رسیدهاید و چه چیز شما را بر آن داشته است تا این راه را ادامه دهید؟البته سبک من، آوازخوانی موسیقی ایرانی یا خوانندگی است، اما برای اینکه کارم یکنواخت نشود و تنوع داشته باشد، همیشه به دنبال شیوهای بودهام که بتوانم یک کار تازهای انجام دهم و از طرفی، اینکه خودم نمایش خوانده بودم و بخشی از دوران زندگیام را مشغول نمایش و تئاتر بودم و به موسیقی نیز علاقمند بودم، همیشه دلم میخواست ترکیبی از موسیقی و نمایش در کنار هم قرار بگیرد. اسم این شیوه را نیز «نوایش» گذاشتهام.
این واژه برساخته خود شماست؟بله، اگر نام ایرانی بخواهیم برای آن بگذاریم، همین نوایش مناسب است. ضمن اینکه وقتی در گذشته به اروپا و امریکا سفر داشتم، به دیدن برنامههای اپرا میرفتم و میدیدم که این اپرا چقدر در خارج از ایران طرفدار دارد. مردم آخر هفتههای خود را صرف اپرادیدن میکنند؛ چون اپرا هم برای آنان جنبه تجاری و هم جنبه هنری دارد و مردم برای آن وقت میگذارند. اما ما در ایران چیزی به عنوان اپرا نداریم. بیشتر دعوا بین هنرمندان داریم تا پرداختن به چنین قضایایی. برای همین تصمیم گرفتم این کار را با تمام دشواریهایش شروع کنم. حتی در مقابل نقدهای بسیار زیادی هم قرار گرفتم. کار اولم «موسی و شبان» بود که مردم خیلی با آن ارتباط برقرار کردند، کار دوم را هم آغاز کردم و خوشبختانه خیلی اثرگذار بود.
بنابراین طبق آنچه که شما اشاره کردید، نبودن اپرا در ایران بیش از همه به همکارینکردن میان هنرمندان برمیگردد؟خیر، ببینید، ما داشتیم.
بله، مرادم رونقنداشتن بود.اگر بخواهیم شیوه خیلی ابتدایی آن را در نظر بگیریم، ما نمایش موزیکال در ایران داریم که نام آن «تعزیه» است. در این نمایش، موسیقی و بازیگری در کنار هم قرار گرفته است، اما ابتدایی و به شیوه مذهبی اجرا میشود. این هم برمیگردد به اینکه از دوره صفویه به بعد، نوعی نگاه مذهبی خیلی بستهای حاکم شد و حتی موسیقی را حرام میدانستند و حتی اگر دست کسی، ساز میدیدند، او را محاکمه میکردند. در این میان، هنرمندان تصمیم گرفتند، موسیقی را حفظ کنند. به همین دلیل آن را در قالب مذهب آوردند و با بیان نگرشهای مذهبی سعی کردند، موسیقی را حفظ کنند و برای نگهداشتن موسیقی، به نظر من چه تدبیر خوبی اندیشیدند. در این حین موسیقی ما کمی شکل غمانگیز به خود گرفت؛ چون به دلیل اتفاقات و حادثههای مذهبی که در تاریخ ما وجود داشته است و برای بیان آنها، ناخودآگاه شکل غمانگیز و مذهبی به خودش میگیرد. این شکل موسیقی و ردیفها سینه به سینه توسط تعزیهخوانان حفظ شد. خیلی از ردیفهای آوازی همین الان در خاطر تعزیهخوانان قدیمی وجود دارد که البته نسل آنان نیز در حال منقرضشدن است؛ یعنی تعزیه هم در حال حاضر متاسفانه وضعیت خوبی در ایران ندارد. این هم یک سنتی است که از سالهای قبل بوده است.
بنابراین فکر میکنم که همین شیوه قدیمی تعزیه، میتواند یک اپرا باشد. اگر از زمان صفویه؛ یعنی از آن موقع که به این موسیقی پرداختیم، این، شکل تعزیه به خود نمیگرفت، اکنون شاید یک اپرای خیلی مدرن در ایران وجود داشت، اما خب به شکل خیلی سنتی و تعزیهوار ادامه پیدا کرد. الان هم شاید به ذهن کسی نرسیده بود که چنین کاری کند. ما اپرای عروسکی داشتیم که آقای چکناواریان نوشتهاند، خیلی خوب هم نوشتهاند یا هنرمندانی، اپرای شمس و مولانا را به شکل عروسکی روی صحنه بردند و از صدای خوانندگان جوان همسن و سال خود ما استفاده کردند، اما اپرا هنوز جلوه و جایگاه خودش را در موسیقی ما پیدا نکرده، شاید به خاطر بستهبودن فضای موسیقی یا نبودن امکانات یا نبودن سالن مناسب اپرا در ایران، چنین اتفاقی افتاده است. علاوه بر این هم، ما از لحاظ تاریخی و فرهنگی با اروپا خیلی متفاوتیم. گرایش به سمت اروپا وجود نداشته، دغدغههای دیگری نیز وجود داشته که به آنها پرداخته شده است.
البته این پرسش دال بر تحقیر فرهنگ ایرانی نیست. همین تعزیه هم که شما به درستی اشاره کردید، یک شبه به وجود نیامده و ریشه در آیینهای کهن هزارساله در این سرزمین دارد.بله، من در واقع اعتبار آن را فراتر هم میدانم و میگویم که تعزیه در واقع اپرای ایرانی است.
ولی از ژانر مذهبی...از نوع مذهبی و متاسفانه آنهم در حال از بین رفتن است. سالهای نه چندان دور، تعزیهخوانان با یکدیگر میچرخیدند و شهرهای مختلف را میدیدند. در هر شهری، توقف داشتند و برنامه اجرا میکردند. جالب است که موسیقی در آن وجود داشت و جالبتر اینکه سازی که در آن استفاده میشد، ساز کلاسیک بود. یعنی یا کلارینت یا ترومپت استفاده میشد و این جالب است؛ چون در موسیقی اپرا هم از سازهای کلاسیک استفاده میشود. ترومپت یا کلارینت، سازهایی بود که در تعزیه استفاده میشد، بازی هم که وجود داشت، طراحی لباس خیلی جالبی هم داشتند و لباسهای تاریخی و جنگی میپوشیدند. نکته جالب دیگر این بود که هر نفر، نقش سه نفر را بازی میکرد. شعرهایی که در آن خوانده میشد، 50 درصدش مذهبی و 50 درصدش ادبی بود؛ یعنی شعری خاص برای آن گفته میشد. پس میتوان نام اپرا بر روی آن نهاد. درست است که صحنهی تئاتر نداشت، جنبه موزیکال آن از لحاظ ارکستراسیون چندان خوب نبود، اما بیتردید نوع خیلی کوچک و خفیفشده اپرا بود.
در حقیقت میتوان گفت که علت استقبال مردم از کارهای شما، این نوآوری است که در سنت گذشتگان کردهاید ...خب، هر چیزی که تازه باشد، مردم از آن استقبال میکنند.
شاید هم صرفاً تازگی نبوده است و محتوای کار شما هم به هر روی اهمیت دارد.بله، مردم از نوع کارهای من یک شناختی داشتند. معتقدم حالا که به یک محبوبیتی رسیدهام، کار من فقط این نیست که از آن محبوبیت استفاده مالی کنم. من اگر نوآوری کنم، مردم از من میپذیرند. شاید اگر کسی بخواهد برای اولین بار این کار را بکند، چندان با استقبال مواجه نشود. ولی خب، از من میپذیرند و من میتوانم با فکر و کیفیت خوب این کار را برای مردم شنیدنی جلوه دهم.
یعنی در اینجا هدف شما از موسیقی این بود که میخواستید، یک فرهنگ را از طریق موسیقی نشان دهید.بدون شک، اول از همه علاقه شخصی من به موسیقی، سبب پیگیری این مسیر شد. هر کسی به هر حال گرایشهایی دارد. من شخصاً به هنر خیلی علاقه داشتم. با نقاشی شروع کردم، با شعر ادامه دادم، وارد تئاتر شدم و پس از آن، موسیقی و همه اینها را در طولانیمدت به شکل حرفهای کار کردم و برای آنها وقت گذاشتم. بعد که به درکی از هنر رسیدم، تصمیم گرفتم از هنر به مثابه یک ابزار برای رساندن پیامی امروزی استفاده کنم.
تنها چاره هنرمند برای اینکه راه خود را ادامه دهد، این است که سوژههای خوب و پیام خوب برای شنیدن داشته باشد. وظیفهام این است که یک پیام خوب را آماده کنم و به گوش مردم برسانم.