۰۵ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۳۳۵۲۲
تاریخ انتشار: ۱۳:۲۹ - ۰۴-۰۷-۱۳۹۱
کد ۲۳۳۵۲۲
انتشار: ۱۳:۲۹ - ۰۴-۰۷-۱۳۹۱

خاطرات فرمانده عملیات حمله به اچ3

فرج الله برات پور
عنوان «حمله به H3» یا «حمله به الولید» برای نسل سوم انقلاب اسلامی چندان آشنا نیست؛ شاید این عبارت را فقط یکبار و آن هم در فیلم های سینمایی هفته دفاع مقدس در تلویزیون شنیده باشند و به این فکر نکرده باشند که آنچه در قاب شیشه‌ای دیده‌اند روزی در عالم واقع توسط خلبانان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به وقوع پیوسته است. عملیاتی که این خلبانان برای انجام آن، مسافتی سه برابر حد عادی را طی کردند و در مرز عراق و اردن، بیش از 48 هواپیما و تجهیزات نظامی پیشرفته رژیم بعث عراق را سرنگون کردند.

برای ما جذاب بود تا در مورد این عملیات بیشتر بدانیم و از جزئیات آن مطلع شویم؛ ایام دفاع مقدس فرصت خوبی بود تا به این کنجکاوی پاسخ دهیم و با خلبانان این عملیات مهم به گفت و گو بنشینیم. آنچه در پی می‌آید، گفت و گوی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران با سرتیپ2 خلبان «فرج الله براتو پور» لیدر دسته پروازی عملیات مذکور است. وی در این مصاحبه از حال و هوای انقلاب، آغاز جنگ و ملاقاتش با امام(س) پس از انجام عملیات می‌گوید:

آقای برات پور! لطفا در ابتدا بفرمایید که از چه زمانی وارد نیروی هوایی شدید و تحصیلات خود را در کجا گذراندید؟

بنده در سال 1324 در کنگاور متولد شدم و دو سال داشتم که به کرمانشاه رفتیم و تا مقطع دیپلم در آنجا درس خواندم. بعد از دیپلم به دانشکده خلبانی آمدم و در مهر 1347 پس از گذراندن تحصیلات در ایران و آمریکا به درجه ستوان دومی نایل شدم که بعد از آن شروع به پرواز با هواپیمای F5 در رادارهای تاکتیکی کردم. تا سال 1351 با آن هواپیماها 1000 ساعت پرواز داشتم. از آن سال به بعد پرواز با هواپیمای F4 را آموزش دیدم. مهر سال1357 هم برای آموزش های مدیریتی به امریکا رفتم و دو ماه مانده به انقلاب به کشور برگشتم.

می‌توانید از حال و هوای انقلاب در آن ایام و بازتابی که در میان خلبانان داشت، برای ما بگویید؟

وقتی ما می‌خواستیم به ایران بیاییم؛ یکی از مدیران آمریکایی ما که رابط میان نیروی هوایی و ارتش آمریکا بود، نزد ما آمد و گفت «شما افسر ارشد هستید؛ انقلاب در حال پیروزی است. ما به شما کار می‌دهیم و شما می‌توانید برای فروختن منزل و جمع کردن وسایل زندگی به ایران بروید و برگردید». اما من قبول نکردم و گفتم وطنم ایران است و حتی اگر بمیرم، دوست دارم آنجا باشم.

دقیقا کی برگشتید؟

آبان ماه. اوایل آذرماه هم در پایگاه ششم شکاری بوشهر مشغول شدم. انقلاب هم در جریان بود و در نزدیکی پیروزی، یک روز در میدان صبحگاه همه بچه‌‌ها شروع به "مرگ بر شاه" گفتن کردند. وقتی انقلاب پیروز شد، چون من دوره‌های مدیریت نگه‌داری را در آمریکا دیده بودم، مرا به جای شهید کشواد که معاون لجستیکی پایگاه بوشهر انتخاب کردند. آن سمت آن زمان با توجه به خواسته‌های پرسنل، کار پرمشغله‌ای بود. بعد از یکسال، پس از جریانات پاوه که شهید نوژه شهید شد، سرلشکر باقری فرمانده وقت نیروی هوایی از من خواست که به همدان بروم. او بلافاصله هواپیمایی به بوشهر فرستاد و من با خانواده به همدان رفتم. در همدان هم معاون لجستیکی بودم و هم اینکه پرواز می‌کردم؛ تا اینکه کودتای نوژه اتفاق افتاد و از آن پس معاونت عملیاتی پایگاه را هم بر عهده گرفتم (یعنی همزمان مسئولیت دو معاونت را داشتم). تا اینکه در روز 31 شهریور حمله عراق اتفاق افتاد. البته ما از قبل اطلاع داشتیم و از چهار پنج ماه قبل هواپیماهای پایگاه‌های مختلف شکاری گشت می‌زدند و بر اساس مشاهدات، به تهران گزارش می‌دادیم که عراق در حال جاده سازی و سنگربندی در مرز است.

یعنی شما مطمئن بودید که جنگ اتفاق می‌افتد؟

بله، ما در اول شهریور ماه مطمئن بودیم که جنگ اتفاق می‌افتد و گزارش آن را هم داده بودیم که عراق آماده جنگ است. حتی در آن ایام عراق برخی نقاط مرزی ما را گرفته بود و برخی مواضع مانند شهر مهران، پاسگاه‌ها و... را نیز هدف قرار داده بود. اما مسئولان توجهی به این اخبار نمی‌کردند. حتی یکبار 6 فروند هواپیما با لیدری خودم و به دستور فرماندهان ارتش نقطه‌ای را بمباران کردیم تا نیروی زمینی برود آن را پس بگیرد، اما آنها عقب نشینی نکردند. دلیل این بود که ما در ارتش فرماندهی قوی نداشتیم و در تقسیم نیروها مشکل بود. مثلا یک نیروی فنی، به آشپزخانه رفته بود! در سطح فرماندهی هم خیلی از فرماندهان جابجا و برخی نیز اعدام شده بودند. بنابراین سیستم ارتش به هم خورده بود. در حالی که اگر ارتش در آن زمان قدرت و نظم فعلی را داشت عراق جرات نمی‌کرد به ایران حمله کند. در طول تاریخ می‌بینیم که هرگاه وحدت ضعیف شده و اختلاف زیاده شده است، دشمنان به ما حمله کرده اند. در آن هنگام هم صدام فکر کرد مردم با نظام نیستند، نیروهای مسلح هم ضعیف هستند و ظرف یک هفته به تهران می‌رسند. اما وقتی حمله اتفاق افتاد همه ملت حواس‌شان جمع شد. اصلاً چرا آمریکا الآن به ایران حمله نمی‌کند؟ زیرا ملت ما با هر گرایش و سلیقه ای، در هنگام جنگ مقابل دشمن  متحد می‌شوند. ما خلبانانی داشتیم که از ارتش اخراج شده بودند، اما وقتی جنگ شد همه برگشتند و گفتند هیچ پولی نمی‌خواهیم و فقط می‌خواهیم برای کشورمان بجنگیم. آن روزها تمام فشار جنگ هم روی نیروی هوایی بود که متاسفانه اسمی هم از آن نیست. نیروی هوایی روزانه حدود 350 تا 400 سورتی پرواز انجام می‌داد. من که مسئول پایگاه همدان بودم، یادم است در یک روز 105 سورتی پرواز انجام دادیم. پس بی‌خود نبود که عراق در یک باتلاق گیر کرد؛ این نیروی هوایی بود که ارتش عراق را زمین گیر کرد. در حالی که در حالت عادی یکی از وظایف نیروی هوایی حمایت از نیروی زمینی است و کار اصلی اش برتری هوایی و هدف قرار دادن فرودگاه‌ها، پایگاه‌های هوایی؛ مخابرات و.. است. اما به خاطر اینکه ما در نیروی هوایی بیش از حدود وظایف کار کردیم، در همان  ماه اول جنگ بیشترین تلفات را دادیم و بعد از آن بود که نیروی زمینی و سایر نیروها مانند بسیجی های عزیز که قهرمانان و دلاوران جنگ بودند، وارد شدند.

بعد از پایگاه همدان، مسئولیتهای دیگری پیدا کردید؟

بعد از آن در مهرماه سال 1360 جانشین پایگاه ششم شکاری بوشهر شدم. سال 1362 به دانشکده فرماندهی ستاد رفتم و سپس به مدت دو سال فرمانده پایگاه همدان شدم. بعد از آن به مدت 5 سال و نیم فرمانده منطقه هوایی شیراز بودم و در آخر هم به مدت 4 سال ونیم رئیس اداره بازرسی نیروی هوایی شدم تا این که بازنشسته شدم.

عملیات حمله به H3 چه زمانی انجام شد؟

آن عملیات در 15 فروردین 1360 انجام شد. این عملیات دو بار دیگر می‌خواست انجام شود که نشد؛ دفعه اول در آبان ماه 59 بود و به دلیل لو رفتن؛ در میانه انجام، متوقف شد. مرتبه دوم هم رهبری دسته با سرهنگ گلچین فرمانده پایگاه همدان و از بهترین خلبانان آن دوره بود. در مرحله سوم، شهید فکوری، بنده و سرهنگ گلچین و یکی دیگر از دوستان را خواست و گفت که این عملیات باید انجام شود.

اصلا هدف آن عملیات چه بود؟

ما اطلاع پیدا کرده بودیم که عراق یک‌سری از هواپیماهای ساخت انگلیس با ارزش خود را در 3 پایگاه نزدیک مرز اردن مستقر کرده است تا در وقت لزوم از آنها استفاده کند. آن هواپیماها عبارت بود از هواپیمای استراتژیک توپولوف 22 که می‌توانست از بغداد برود و مشهد را موشک باران کند و برگردد، میگ 25، سوخو 24، میگ22 و... . ما برای این کار 2 هزار کیلومتر باید می‌رفتیم و 2 هزار کیلومتر هم برمی‌گشتیم؛ از طرفی در سوریه هم نمی‌توانستیم فرود بیاییم و باید برمی‌گشتیم. فرماندهان جنگ هم مخالف سوخت‌گیری در سوریه بودند و لذا باید در شرق و غرب عراق خودمان دو بار از هواپیمای مادر در ارتفاع پایین سوخت گیری می‌کردیم. در نهایت این عملیات حدود 450 دقیقه طول کشید و خدا را شاکریم که لطف او شامل حالمان شد و با وجود طی کردن این مسیر طولانی توانستیم دشمن را غافل‌گیر کنیم و تازه وقتی که آنجا را زدیم، عراق فهمید. البته یکی از هواپیماها با خلبانی شهید خزایی هنگام برگشت به دلیل مشکل فنی در تبریز فرود آمد.

آقای برات پور! ارتباط معنوی خلبانان و اعضای نیروی هوایی با حضرت امام(س) چگونه بود؟ آیا با ایشان دیدار داشتید؟

ایشان در جریان ماموریت‌ها بودند. ما روز 18 فروردین یعنی سه روز بعد از عملیات به دیدن امام رفتیم، بنده، شهید فکوری و سرهنگ بهرام هوشیار از طراحان عملیات در این دیدار حضور داشتیم. من در آن دیدار نقشه‌ای را باز کردم و محل رفت و برگشت و جزئیات عملیات را بر روی نقشه نشان دادم. ایشان خیلی خوشحال و شاد بودند و دعا کردند. حضرت امام در قلب ماست؛ علاقه به امام را بر اساس ظاهر افراد نمی‌توان تشخیص داد، بلکه این علاقه باید در قلب هرکس جای داشته باشد. من در آن دیدار جلوی پای ایشان نشستم و می‌خواستم عکس بگیرم که ایشان گفتند بیا کنارم بنشین و عکس بگیر. بعد از آن عکس تکی، بقیه هم آمدند و عکس دسته جمعی گرفتند. اما من اولین نفری بودم که در آن جمع روی ماه ایشان را بوسیدم. یکی از خلبانان حاضر در عملیات به نام آقای حیدر صفری همین دیروز به من گفت که حضرت امام به شهید بابایی گفته بودند که «من هرچه در مورد این عملیات بیشتر فکر می‌کنم، بیشتر به اهمیت آن پی می‌برم».

 چه هواپیماهایی در عملیات شرکت داشتند؟

مجموعا 54 هواپیما از 4 پایگاه هوایی در عملیات شرکت داشتند. از پایگاه اصفهان هوایمای F14 بود که در مرز پاسداری می‌دادند، 4 هواپیمای مادر جمبوجت 747 از تهران که بنزین می‌دادند (دو فروند در شرق عراق و دو فروند دیگر در غرب عراق) و هواپیمای شنود C130 روی دریاچه ارومیه گشت می‌زد تا حملات احتمالی عراق را اطلاع دهد. از پایگاه همدان هواپیماهای F5 و از پایگاه تبریز نیزF4 در عملیات شرکت داشت که عملیات ایذایی انجام می‌دادند (توسط شهیدان اردستانی، توکلی و آقای شفیع حسینی پور که اکنون در قید حیات هستند) و پایگاه کرکوک را زدند تا فکر کنند هدف اصلی کرکوک بوده است. به دلیل همین عدم تشخیص عملیات اصلی دو تن از نیروهای پدافند هوایی عراق توسط صدام اعدام شدند. مجموعا حدود 115 کادر پروازی در عملیات شرکت داشتند. برای اولین بار بود که در دنیا در ارتفاع پایین از هواپیما سوخت گیری شد و حتی در پیشرفته ترین کشورهای دنیا چنین عملیاتی امکان انجام نداشت. در آن عملیات 48 فروند هواپیمای عراقی، دو آشیانه و دو رادار از بین رفت. اما الحمدلله ما آسیب چندانی ندیدیم و کسی هم شهید نشد. واقعا در آن روزها همه دنیا در مورد آن عملیات صحبت می‌کردند.

شما ملاقات دیگری با امام نداشتید؟

خیر، همان یک ملاقات بود. اما یک خاطره جالبی دارم که بیان می‌کنم. یکبار من فرمانده پایگاه همدان بودم که اخبار اعلام کرد، نمایندگان اقلیت‌های مذهبی به ملاقات امام رفتند. من به دوستان گفتم «حتی اقلیتهای مذهبی هم سالی یکبار به دیدن امام می‌روند، اما ما محرومیم؛ چقدر ما بدبختیم!» همان شب امام به خواب من آمد و به شانه‌ام زد و گفت «پسرم تو همیشه با من هستی!» بعد از آن خواب دیگر هوس نکردم به دیدن امام بروم!

منبع: پرتال امام خمینی
ارسال به دوستان