به گمان من اصولگرایان با یک باور غلط «خودنظامپنداری» مواجهند. یعنی اینکه اصولگرایان همواره در موضعگیریهای سیاسی خود به شکلی رفتار میکنند که ما در اصل نظام حل شدهایم و جدا از نظام نیستیم. این نکته علاوه بر اینکه اصولگرایان را در بازبینی و تغییر مکرر گفتمان تضعیف میکند و سبب رکودشان میشود، سبب دشمنتراشی نیز میشود چراکه در نوع افراطی این دیدگاه و با این پیشزمینه که اصولگرایی یعنی نظام، گاه نتیجهگیری میشود که کسی که اصولگرا نیست پس ضدنظام است و این به شدت اشتباه است.
محبیان به عنوان یک اصولگرا در تمام دوران ۸ ساله حاکمیت اصلاحطلبان بر دولت، با نگارش بیش از سه هزار مقاله در چارچوب ادبیات خاص خود در صف مقدم نبرد قلمی و نظری با آنان بود و در همان حال به چهره محبوب نشریات اصلاحطلب تبدیل شد که برخلاف چهرههای شاخص جناح اصولگرا با آنان مصاحبه و گفتوگو میکرد.
به گزارش روزنامه آرمان، محبیان با حضور در دانشگاهها به شاخصترین چهره اصولگرا مبدل شد که در مناظرات با رقیب سیاسی اصلاحطلب شرکت کرده و با خلق ادبیات مدرن برای اصولگرایان، خود و جناح اصولگرا را جناح منتقد دولت نامید.
وی در سال ۱۳۸۵ حزب نواندیشان ایران اسلامی را تاسیس کرد که به گفته او قصد دارد حزب پیشگام در حوزه تئوریپردازی جناح اصولگرا باشد؛ حزبی که ضمن دفاع از آزادی و دموکراسی در حوزه اقتصاد گرایشی نیمه سوسیالیستی داشته و شدیدا از عدالت اجتماعی دفاع میکند.
این نظریهپرداز محافظهکار پس از روی کار آمدن دولت محمود احمدینژاد نیز سیاست حمایت منتقدانه از وی را در پیش گرفت. با این وجود و با روی کار آمد دولت آقای روحانی که درصدد اشاعه گفتمان عقلانیت، تدبیر و تعادل سیاسی درکشور است نیاز به بازخوانی و تحلیل رفتار شناسی جریانهای سیاسی ایران آینده، بیش از هر زمان دیگری مشهود است. جایی که همه گروههای سیاسی از افراطها و تفریطها خسته شدهاند. در این شرایط بهترین راه چاره تولید و تولد یک گفتمان جدید تعادل محور سیاسی، در جهت شکوفایی جامعه مدنی در ایران است. برای تبیین این موضوع با دکتر امیر محبیان، استاد دانشگاه و یکی از تئوریسینهای برجسته سیاسی کشور گفتوگو کردیم که متن آن را از نظر میگذرانید.
در طول هشت سالی که محمود احمدینژاد سکاندار مهمترین قوه از قوای سه گانه کشور بود، جریانهای سیاسی به هر نحوی از صحنه تصمیمگیری دور مانده بودند. در این زمینه اصلاحطلبان اما در چالش شدیدتری قرار داشتند. به گمان شما با روی کارآمدن دولت تدبیر محور آقای روحانی ماهیت جریان اصلاحطلبی دچار دگردیسی خواهد شد؟ اصلاحطلبان برای حضور در صحنه اول تاثیرگذاری سیاسی از چه راههایی وارد خواهند شد؟
گفتمان اصلاحطلبی یک گفتمان صرفا سیاسی نیست که با روی کارآمدن دولتها بتوانیم بگوییم میداندار بوده یا در حاشیه قرار داشته است. به گمان من بار جامعهشناسی و جنبههای اجتماعی اصلاحطلبی همواره بر جنبههای سیاسی آن چربیده است. به هر حال تاریخچه اصلاحطلبی این نکته را به ما نشان میدهد که اصلاحات بدنه و قلب جامعه را دچار تردید میکند تا به سمت تغییر سوق دهد.
با این وجود در انتخابات ریاستجمهوری اخیر بهدلیل اینکه محمدرضا عارف که یک شخصیت اصیل اصلاحطلب است به سود رئیسجمهور منتخب کنار کشیده است میتوان گفت که جریان اصلاحطلبی به خواستههای خود رسیده است و در آینده برنامه و سیاستهای جدیدی عرضه خواهد کرد. جریان اصلاحات تلاش میکند از ثمرات و مزایای سیاسی دولت روحانی استفاده کند اما حاضر نیست هزینههای آن را پرداخت کند.
اصلاحطلبان همچنین تلاش خواهند کرد بحرانهای درون گروهی اصولگرایان را به رخ بکشند و در مقابل به بازپروری گفتمان خود خواهند پرداخت. آنها از مدیریت شورای شهر وارد میشوند و به نظر میرسد توانایی به دست آوردن شهرداری را نیز داشته باشند. به هر حال شهرداری تهران تاکنون یک رئیسجمهور را که احمدینژاد باشد تحویل داده و یک نفر دوم انتخابات که محمدباقر قالیباف است. به همین دلیل از اهمیت بالایی در فضای سیاسی کشور برخوردار شده است.
اصلاحطلبان در گام بعدی برای بهدستگیری صندلیهای مجلس خیز برمیدارند. همچنین تلاش میکنند با استفاده از افراد کمتر شناخته شده در کابینه، سیاستهای خود را دنبال کنند؛ اما فشارها را به سمت خود کاهش دهند. درنهایت بهنظرم اصلاحطلبان به تغییر موازنه سیاسی در کشور میاندیشند.
علاوه بر سیاستهایی که برای اصلاحطلبان ارزیابی کردید،فکر میکنید برای تحقق مطالبات سیاسی خود از ابزارهایی کاربردی مانند احزاب، NGOها و رسانهها نیز بهره میبرند؟
بهنظرم رسانههای اصلاحطلب حتی در زمان دولت احمدینژاد بهعنوان یک دولت اصولگرا نیز از درجه تاثیرگذاری بالایی برخوردار بودند. با این وجود در دولت آقای روحانی توان رسانهای اصلاحطلبان گستردهتر و قویتر خواهد بود. رسانههای اصلاحطلب هدف خود را مانند همیشه بدنه جامعه قرار میدهند تا با جراحی، زخمهای اجتماعی را درمان و پارادایم فکری خود را برجای آن بگذارند. تلاش جریان اصلاحات از مسیر رسانه این خواهد بود که بهصورت غیرمستقیم دولت آینده را هدایت کنند یا اینکه مانع شوند که سیاستهای دولت روحانی از ریل مطالبات آنها خارج شود. اصلاحطلبان تلاش خواهند کردن موانع ایجاد احزاب را از بین ببرند و با مهیاسازی زمینه رشد NGOها به گسترش آنها کمک خواهند کرد. همچنین این احتمال را نیز باید در نظر گرفت که به تاسیس احزاب جدیدی دست بزنند. چنان که این روزها گویا مطرح شده که آقای عارف در صدد ایجاد یک حزب فراگیر سیاسی است.
در مقابل وضعیت اصولگرایان را در دولت آینده چگونه ارزیابی میکنید؟ به هر حال این واقعیت تلخ برای اصولگرایان پدید آمده که آنان با تمام هزینههایی که برای از دست ندادن قوه مجریه انجام دادند، اگر نگوییم شکست خوردند، قطعا به نتیجه مطلوب نرسیدند. آیا اصولگرایان به بازخوانی، بازپروری و اصلاح از درون خواهند پرداخت یا اینکه همچنان در فضای مدنی با یک ژست پیروز حاضر خواهند شد؟
اصولگرایان سریعا باید وارد فاز تحلیل و آنالیز تفصیلی شرایط شوند والا زنجیره اشتباهات بیپایان آنها را به گذشته وصل کرده و از تاثیرگذاری برآینده دور خواهد کرد. یکی از مهمترین نکات در این راستا ضرورت شناسایی و تفکیک ناشناختههای ناشناخته از ناشناختههای شناخته است. بهعبارت بهتر هم ناتوانیهای خود در شناخت اجتماعی را برطرف کنند و هم آنچه را فکر میکنند میدانند ولی نمیدانند؛ تحلیل، ارزیابی و شناسایی کنند. یعنی آن مواضعی را که شناختشان مبتنی بر آرزویشان و نه تحلیل واقعی شرایط است، تحلیل کنند، زیرا فریبنده و خطرناکترین بخش تحلیل آن دادههایی است که درست میپنداریم، ولی بهواقع از آنرو آنها را پذیرفتهایم که با مدل ذهنی ما همخوان است و نه واقعیت و این همان خودفریبی است.
از سوی دیگر اصولگرایان فاقد سیستمهای هشداردهنده مناسب در متن جامعه هستند؛ بههمین دلیل مرتبا در حال غافلگیری در برابر تغییرات اجتماعی هستند. یکی دیگر از ضروریات برای جریان اصولگرا، مهندسی الزامات است؛ شکست در شناسایی الزامات، یک جریان را به فنا خواهد کشاند. یکی از مهمترین نکات در مهندسی الزامات تفکیک اصول ناب از اصول ترکیبپذیر است؛ به عبارتی جداسازی اصول بنیادین و اصول انعطافپذیر.
اصولگرایان نباید همه اصول خود را بنیادین شمارند زیرا برخورد نامنعطف با اصول موجب تحجر شده و در مواجهه با جامعه قادر به مدیریت درست نیستند. سعهصدر همین شناسایی و تفکیک اصول بنیادین از اصول غیربنیادین است. از دلایل دیگر شکست اصولگرایان عدم بهکارگیری تکنیکهای ارزیابی و بازنگری در تئوری شناخت اجتماعیشان است.
اصولگرایان ضروری است به تحولات اجتماعی نگاهی سهبعدی داشته باشند. ابعاد این مدل توجه به بازیگران سیاسی، شرایط محیطی و زمان و تحول ارزشهای اجتماعی است. متأسفانه اصولگرایان همیشه نیروی پیشران استراتژیک خود را درون حلقه قدرت جستهاند و همین امر نگرش آنها را بیشتر از مردم به حاکمیت نزدیک کرده است. باید نیروی پیشران اصولگرایان را از حلقههای قدرت به درون اجتماع انتقال داد. در این صورت در تحلیلها از آرزوها دور شده و به واقعیت نزدیک خواهند شد.
متاسفانه الان فکتهای تحلیلی اصولگرایان بیشتر به اخبار پنهان مبتنی بر شناسایی تمایلات عاملان و حاملان قدرت اتکا دارد تا دادههای ساده و آشکار بیان شده بر زبان مردم. اصولگرایان و همچنین اصلاحطلبان نمیتوانند تحلیل درستی از مدل رفتاری تودهها داشته باشند. مگر آنکه روانشناسی ضمیر آگاه و ناخودآگاه تودهها را مورد تحلیل قرار دهند.
شیوه تقابل هر کدام از این جریانها را در فضای مدنی دولت آینده چگونه ارزیابی میکنید؟ در فضای سیاسی جدیدی که به احتمال در دولت آقای روحانی تجربه خواهیم کرد جریان اصولگرا و جریان اصلاحطلب در زمانهایی که رقیب در بحران قرار دارد چه واکنشی از خود نشان خواهند داد.آیا مانند گذشته ما باید منتظر اقدامات رادیکال و یک فضای رادیکالیزه باشیم یا اینکه نوع و جنس گفتمان مواجهه با رقیب بازتعریف خواهد شد؟
بدون شک یکی از بزرگترین مشکلات جامعهپذیری سیاسی ما در ایران این نکته است که همواره رفتارها و گفتارهای رادیکال با اقدامی مشابه پاسخ داده میشود. در هر زمان که رادیکالیزم سیاسی با رادیکالیسم پاسخ گفته شده برای ما تبعات زیاد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی داشته است و ما را از اهداف اصلی جامعه مدنی دور کرده است. به گمان من اصولگرایان با یک باور غلط «خودنظامپنداری» مواجهند. یعنی اینکه اصولگرایان همواره در موضعگیریهای سیاسی خود به شکلی رفتار میکنند که ما در اصل نظام حل شدهایم و جدا از نظام نیستیم.
این نکته علاوه بر اینکه اصولگرایان را در بازبینی و تغییر مکرر گفتمان تضعیف میکند و سبب رکودشان میشود، سبب دشمنتراشی نیز میشود چراکه در نوع افراطی این دیدگاه و با این پیشزمینه که اصولگرایی یعنی نظام، گاه نتیجهگیری میشود که کسی که اصولگرا نیست پس ضدنظام است و این به شدت اشتباه است.
این نوعی تنزل و تقلیلگرایی برای یک نظام سیاسی است که به یک جناح بسنده شود و با قانون اساسی نیز منافات دارد. در مقابل اصلاحطلبی نیز در نوع افراطی خود، با زیرسوال بردن جنبههای مدرن و امروزی گفتمان اصولگرایی، هر زمان که برای تغییرات گاه دسته چندمی جامعه با بنبست مواجه میشود؛ با حمله به گفتمان کلی اصولگرایی به فرافکنی با عنوان مبارزه با تحجر و تحجریسم دست میزند. درمان هرکدام از این مشکلات مدنی، تعریف دقیق گفتمان، شیوه تفکر متعادل و البته تعامل است. در شرایطی که تعامل و عقلانیت در بین این دو جریان حاکم باشد ما با نوعی پویایی سیاسی و فضای خلاقانه و پیشبرنده مواجه خواهیم بود که یک فضای فراغت و تنفس گونه را به ساختارهای سیاسی القا میکند.
برای ایجاد فضایی تعامل گونه و پویا مابین دو جریان غالب سیاسی کشور باید در چه مسیری گام برداریم؟
بهنظرم وقت آن رسیده که ما برخی چیزها را در فضای سیاسی کشور تجربه کنیم یا اینکه در راه رسیدن به آنها حرکت کنیم. مهمترین آنها تکنیکهای ارزیابی و بازیابی است. ما باید بین مبانی و اصول ناب و مبانی و اصول انعطافپذیر تفاوت قائل شویم. ما نباید با شعارهای دهان پرکن سطح انتظارات مردم را بالا ببریم و پس از آن از عهده برآورده کردن آنها برنیاییم. بهجای آن میتوان با یک استراتژی تعریف شده به موفقیتهایی رسید و سپس مردم را درجریان گذاشت.
این کار علاوه بر اینکه مشروعیتآفرین است، ضد هیجانزدگی و حرکتهایی ایذایی برای گمراه کردن توده نیز محسوب میشود. ما هنوز نتوانستهایم از تئوریهای مدیریتی ممتاز بینالمللی در کشور استفاده کنیم. همچنین نتوانستهایم از پتانسیل روشنفکران و روحانیون خود استفاده کنیم.برای مثال حوزههای علمیه ما یک منبع اصیل اصولگرایی است. ما کجا توانستهایم از این منبع غنی مطالعاتی استفاده کنیم؟
عملکرد هشتساله محمود احمدینژاد و دولتش را چگونه ارزیابی میکنید؟
بهنظرم مهمترین نکته در این زمینه بیانصافی نکردن است. ما باید در تحلیل مسائل کشور آن هم با چنین اهمیت و ظرافتی، نهایت انصاف و دقت را لحاظ کنیم. نمیخواهم بگویم احمدینژاد نقطه منفی یا مثبت نداشته است بلکه منظورم این است که باید با دید انصاف به عملکرد وی و دولتش نگریست. هستند کسانی که با بیمبالاتی و بدون در نظر گرفتن شرایط سخت مدیریت اجرایی کشور دست به انتقادهای تند و غیرکارشناسی میزنند. احمدینژاد به هر حال فعالیت بیش از حد معمولی از خود نشان داد. جسارت و ریسکپذیری بالایی داشت.
در هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم، نظام برای اقدامات و برنامههای وی سرمایه و هزینه پرداخت کرده است. با این وجود، حرفهایی که آقای احمدینژاد در سال 84 و 88 میزد با یکدیگر یکی نیست. همانطور که مواضع او در سال 92 با سال 88 یکی نبود چراکه او نیز درحال تحول است بنابراین نمیتوان صرفا با یک نقشه از پیش ترسیم شده حرکت کرد و نسبت به جریانات اجتماعی و حتی افراد قضاوت کرد. در مورد جامعه نیز همینگونه است و دائم در حال تغییر به سر میبرد. جامعه ما در سال 57 و 67 یکی نبود همانطور که دهه 70 با دهه 90 متفاوت است بنابراین تحلیلها باید دائما در حال بروز شدن باشد.
ما خیلی از تحولات را در طول زمان درنظر نمیگیریم و وقتی دوم خرداد شکست میخوریم، برخی افراد به کما میروند اما وقتی یک جریان اصولگرا هم روی کار میآید، فکر میکنند همیشه همینگونه است و در واقع تحولات را نمیبینند که نیازهای جامعه تغییر کرده است. دلیل اینکه مردم در سال 84 به احمدینژادی که رویکرد آرمانگرایی داشت رای دادند این بود که پتانسیل انبساط اجتماعی در زمان آقای خاتمی بالفعل شده بود. یعنی مردم دیگر حساسیت سابق را نسبت به انبساط اجتماعی نداشتند.
احمدینژاد هم معتقد بود که نیازهای مردم در رابطه با انبساط اجتماعی برطرف شده اما شکم مردم را نمیتوانید سیر کنید و اقتصاد را رها کردهاید بنابراین با تغییرات اجتماعی صورت گرفته و رشد جامعه این جابهجایی صورت گرفت. در دوم خرداد 76 با تغییر ترکیب جمعیتی و نیز کاهش سن رای دادن یک ظرفیت عظیم اجتماعی پای کار آمد که بخشی از اینها در پی انبساط اجتماعی بودند. 8 سال گذشت و جوانی که در دوران دوم خرداد 20 ساله بود سال 84 یک جوان 28 ساله شده و به آستانه ازدواج رسیده بود از این رو مطالبه جامعه به تقاضای وضعیت بهتر زندگی بهویژه در حوزه اقتصادی تغییر کرد. بهعبارتی مطالبهشان برای انبساط اجتماعی تخلیه شده و از این رو نیازشان تغییر کرد. زمان احمدینژاد نیز این اتفاق رخ داد؛ آقای حسن روحانی شعار اصلیاش انبساط اجتماعی نیست بلکه مباحث اقتصادی است اما پیام دارد که به طور مثال بیان میکند در دیپلماسی میتوان موانع اقتصاد را برطرف کرد. به عبارتی حسن روحانی ادامه رویکرد کلان به مطالبات از احمدینژاد است اما با زبان دیگر.
به نظر شما احمدینژاد پس از دوران ریاستجمهوری در صحنه اول سیاسی کشور باقی میماند یا اینکه در حاشیه به سر خواهد برد؟ این احتمال وجود دارد که احمدینژاد یک مسئولیت مهم سیاسی داشته باشد؟
درباره جایگاه سیاسی آقای احمدینژاد پس از ریاستجمهوری دهم چند سناریو وجود دارد. یکی اینکه وی بهعنوان فردی که قبلا رئیسجمهور بوده در یک سمت رسمی و قانونی نظیر عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام قرار بگیرد و فعالیتی فراتر از آن نداشته باشد.
دوم اینکه رئیس دولتهای نهم و دهم بهعنوان رهبر یک حزب یا جریان سیاسی وارد صحنه شود و یک تیم متشکلی را به عنوان یک حزب برای خود فراهم کند و تلاش کند که در انتخابات ریاستجمهوری آینده یا مجالس آتی نقش داشته باشد.
سوم اینکه احمدینژاد بهعنوان فردی که در سالهای آخر ریاستجمهوری خود با تنشهایی روبهرو بوده در یک موضع مخالف، در جایگاهی قرار بگیرد که وجهی از انتقاد را دارد و موضع اپوزیسیونی داخل نظام است.
چهارم اینکه وی بعد از انتخابات ریاستجمهوری عزلت سیاسی اتخاذ کند و دیگر در صحنه سیاست حضور نداشته باشد. پنجم اینکه به ظاهر در صحنه سیاسی نباشد و در حاشیه قرار بگیرد، اما هدایت نامرئی بعضی از جریانهای هوادار خود را بر عهده بگیرد.