۰۴ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۴ دی ۱۴۰۳ - ۰۶:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۹۵۲۹۴
تاریخ انتشار: ۱۶:۴۸ - ۲۰-۰۶-۱۳۹۲
کد ۲۹۵۲۹۴
انتشار: ۱۶:۴۸ - ۲۰-۰۶-۱۳۹۲

روایتی از آخرین شب زندگی آیت‌الله طالقانی

 یکی از روزنامه‌نگاران قدیمی و از دوستان مرحوم آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، آخرین شب زندگی آیت‌الله را در صفحه شخصی خود روایت کرده است.

به گزارش پارسینه، محمد حیدری می‌نویسد: «من به احتمال بسیار بالا، آخرین کسی بودم که اندکی پیش از درگذشت آیت‌الله محمود طالقانی با ایشان گفت‌وگوی مفصلی داشتم. داستان این دیدار و گفت‌وگوهای من با آن شادروان مفصل است اما فشرده‌ای از آن را در اینجا می‌آورم:

پس از انقلاب، از دفتر آیت‌الله طالقانی چند بار تماس‌هایی با من گرفته شد. رئیس دفتر ایشان شخصی بود به نام آقای علی بابایی (روانش شاد) که پرسش‌هایی را در مورد مسائل کشور از سوی آیت‌الله با من در میان می‌گذاشت. این آقای علی بابایی که بعدها دانستم در میدان باغشاه (حر) دفتری و مغازه‌ای دارد، روحیه‌ای انقلابی داشت و مردم‌دار و از خشونت بیزار بود و از افراط‌های آن روزها نیز دل پرخونی داشت.

بیشترین تماس‌های ما مربوط به جنگ و برادرکشی در کردستان بود که آیت‌الله طالقانی را سخت نگران کرده بود. حتی به پیشنهاد مرحوم آیت‌الله یک کمیته در روزنامه اطلاعات تشکیل دادیم که ایشان خانم اعظم طالقانی را به نمایندگی از خود برای شرکت در این کمیته معرفی کرده بود و شادروان داریوش فروهر نیز از سوی دولت موقت عضو دیگر این کمیته بود.

روزی رئیس دفتر آیت‌الله طالقانی تلفنی تماس گرفت و گفت آقای طالقانی مایل است اگر بتوانید، عصر امروز به دیدار ایشان بیایید. و من عصر آن روز، به منزل ایشان رفتم.

همزمان با ورود من، مصاحبه آیت‌الله طالقانی با یک هیات مطبوعاتی شوروی آغاز شد. من نیز در آن جلسه که عکس آن روز بعد چاپ شد، حضور داشتم و فقط پرسش‌ها و پاسخ‌ها را می‌شنیدم. مصاحبه طولانی شد و هنگامی به پایان رسید که زمان نماز شب فرا رسیده بود.

با رفتن روزنامه‌نگاران شوروی، آقای علی بابایی به من گفت: «آقا رفتند نماز بخوانند. بعد از نماز با شما صحبت می‌کنند.» و مرا به یک اتاق هشت‌دری که جز یک صندلی لهستانی اثاثیه دیگری نداشت، راهنمایی کرد.

اندکی بعد از ساعت هشت شب آیت‌الله طالقانی وارد اتاق شد و روی آن تک‌صندلی نشست. خواست دستور دهد یک صندلی دیگر بیاورند اما ترجیح دادم روی زمین بنشینم.

آیت‌الله طالقانی نگهبان خود را که اسلحه یوزی داشت و او را ترکان می‌نامید فرا خواند و گفت: هیچ‌کس را نگذارید وارد اتاق شود و تلفن‌ها را هم وصل نکنید.

آیت‌الله ابتدا گفت "دلیل اینکه خواستم بیایید این است که به راست‌گویی و غیر سیاسی بودن شما باور دارم" و آنگاه یک سلسله پرسش‌ها در باره مسائل مختلف کشور را از من شروع کرد. در مواردی که آگاهی داشتم جواب می‌دادم، در مواردی که مشکوک بودم شک خود را بیان می‌کردم و در مواردی هم که اطلاع نداشتم، می‌گفتم بی‌اطلاعم.

ساعت از 10 شب گذشته بود که آیت‌الله طالقانی آقای ترکان را - که من حس می‌کردم در تمام این مدت گوش به در چسبانده و حرف‌های ما را می‌شنود - فرا خواند و دستور داد شام بیاورند. شام چلو خورش قیمه بود.

هنگام خوردن آن و تا پایان این دیدار که تا ساعت نیم روز بعد ادامه یافت، پرسش و پاسخ‌ها ادامه داشت. در یک ساعت آخر، به توصیه آیت‌الله طالقانی، من برداشت‌ها و تحلیل‌های شخصی خودم را از شرایط کشور بیان کردم.

وقتی گفت‌وگوها تمام شد و من آماده رفتن شدم، آیت‌الله طالقانی همان آقای ترکان را صدا زد تا ترتیب رفتن مرا به خانه‌ام بدهد و در همان حال گفت: در نماز جمعه این هفته ملاحظه‌کاری را کنار می‌گذارم و خیلی از مسائل را بیان می‌کنم.

پنج ساعت و نیم بعد که آماده می‌شدم از خانه‌ام به دفتر روزنامه اطلاعات بروم، از اخبار صبحگاهی تلویزیون خبر درگذشت آیت‌الله طالقانی را شنیدم. آن روز تنها روزنامه اطلاعات بود که تیتر زد: آیت‌الله طالقانی به ملکوت اعلی پیوست.»
ارسال به دوستان