چند سالی هست که انواع و اقسام اظهار نظرها را درباره پیری جمعیت ایران میشنویم از متخصص و غیرمتخصص همگی بر این نکته توافق دارند که زاد و ولد کم و جمعیت به سمت سالخوردگی میرود.
هادی معیرینژاد در ادامه یادداشت خود در وبلاگ خبرآنلاین مینویسد: بر اساس این پیش فرض عد ای افزایش جمعیت را هدف میدانند و بخش رسمی جامعه هم که تابع این نظریه است این هدف را در جزئیات و سازمانهای مربوطهاش دنبال میکند.
اما جدا از این مسایل که گاه پهلو به پهلوی سیاست میزند و گاه در اظهار نظرهای مردمی شکاف تئوریک میان بخش عمومی و رسمی جامعه را نشان میدهد، نکته که مغفول میماند جایگاه سالمندیست.
در این کش و قوس کسی نمیپرسد اگر جمعیت به همین منوال جلو رفت و نرخ رشد در همین حد ثابت ماند و جمعیت به سمت سالخوردگی ناگزیر رفت آیا جامعه ما برای مواجهه با سالمندی تجهیز شده است؟
در کشورهای اروپایی که جمعیت سالخوردهای دارند قوانین و رویکرد کلی جامعه بر این پیشفرض استوار است که جامعه به کار سالمندان نیاز دارد امید بالای زندگی و سن بالای بازنشستگی و تایید همگانی مبنی برکار ، رانندگی و ....در نهایت حیات اجتماعی فعال یک سالمند همگی بیانگر وجود این ایده کلی هست که سالمندی بخشی از واقعیت اجتماعی جهان غرب است و توانمندسازی سالمندان وظیفه ایست که جامعه غربی آن را بر دوش خود احساس میکند.
اما در کشور ما علیرغم دستورات اکید در فرهنگ و سنت و مذهب ما، مخصوصا در چند سال اخیر نگاه به سالمندی نگاهی منفی و توام با رویکردهای ابزاری است.
تقریبا در اظهار نظرهای اکثر مسئولان مملکتی سالمند مساویست با آفتاب لب بام . مساویست با ناتوانی و آماده شدن برای سفر آخرت. این مسئولان دائما با نگاهی ابزاری سالمندان را نشان جمعیت جوان میدهند و میگویند اگر ازدواج نکنید و بچهدار نشوید عاقبت شما و جمعیت کشورتان میشود این در نگاه این مسئولین جامعهای خوب است که همه در آن جوان باشند و سالمندان کم و در گوشهای به حل جدول یا اگر سالمتر باشند در گوشه پارک به گفتن خاطرات جنگ جهانی دوم با دیگر دوستان خود مشغول باشند. این در حالیست که جامعهای که رو به سالمندی میرود باید خود را به سمت توانمندسازی سالمندان ببرد و نگاه خود را به مقوله سالمندی اصلاح کند.
سیاستگذاران اجتماعی ما همواره دنبالهروی حوادث پیش آمده هستند و میگذارد تا حادثه از در بیاید و بعد برنامهریزی کنند. در مقوله انفجار جمعیت در دهه 60 نیز همین اتفاق افتاد و در مقوله کاهش نرخ رشد هم همین اتفاق میافتد.
تاسیس انواع و اقسام دانشگاه و افزایش ظرفیت آنان و حفظ مدت سربازی در حدود دو سال همگی ناشی از این سیاست بود که جمعیت جویای کار متولد دهه 60 را حداقل یک چند سالی به خود مشغول کنند حالا نیز طرحهایی مثل بازنشستگی پیش از موعد و عدم همسانسازی حقوق بازنشستگان و عدم کارایی بیمههای درمانی این قشر و بالاخره عدم کفاف مداخل سالمند برای یک زندگی آبرومند همگی نشانگر دنبالهروی دولتمردان ما از این پاردایم ذهنی است که دیگر سالمندان را باید از چرخه حیات اجتماعی خارج کرد.
حاصل این نگاه میشود پیشنهاداتی مثل آن که پدر و مادرها برای حمایت از ازدواج، خانه خود را به زوجهای جوان بدهند و خودشان بروند اجاره نشینی!!
مخلص کلام اینکه جامعه ما به دلایل خاص جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی قطعا به سمت پیری جمعیت خواهد رفت در این میان مسئولان جامعه باید تکلیف خود را یا با مقوله مهاجرت به داخل مشخص کنند و یا با توانمندسازی سالمندان بتوانند کارایی جمعیت بومی کشور را تا حد امکان بالا ببرند چرا که نگاه ابزاری به مقوله سالمندی و کاستن از ارزشهای آنان در ازای جوان کردن جمعیت مطمئنا سیاست ناکارآمد و البته غیرمدنی است.