۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۱۷:۳۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۳۲۱۴۹۶
تاریخ انتشار: ۰۸:۳۷ - ۲۹-۱۱-۱۳۹۲
کد ۳۲۱۴۹۶
انتشار: ۰۸:۳۷ - ۲۹-۱۱-۱۳۹۲

طبقه بندی تیپ های شخصیتی افراد سلطه جو

گاهی یک فرد بیمار به دکتر معالج می گوید: «از دست تو دیوانه شدم» ولی لبخند می زند. یک پزشک در نخستین سال های طبابت درمی یابد که نباید به گفتار افراد به اندازه ی هستی آنان اعتماد داشته باشد. او بیشتر «به زبان حرکات» توجه دارد. اگر گوینده (بیمار) سلطه جو نبود می بایست آن گونه که ادعا می کند- عصبانی- باشد.
سلطه جویی چیست و سلطه جو کیست ؟
انسان مدرن سنجیده ولی فاقد عاطفه است، درست مانند یک عروسک خیمه شب بازی. قابل اعتماد است، اما در زندگی هیچ گونه هدف، آرزو، خواسته و علاقه ای ندارد. زندگی اش بی اندازه خسته کننده، تهی و بی معنی است. وی دیگران را کنترل می کند و تحت سلطه جویی قرار می دهد و خود نیز در تارهای سلطه جویی اش گرفتار می شود.

درک و قبول این حقیقت که انسان مردن مرده و دارای شخصیتی دروغین است و مفهوم زنده بودن و انسان بودن را از دست داده است برای ما مشکل است. با وجود این، چنان چه انسان به مخاطره تن بدهد، بیدار و زنده شود، می تواند مجدداً انسانیت خود را احساس کند و از مردگی و سلطه جویی عمدی، به خویشتن سازی آزاد و سازنده راه یابد. سلطه جو شخصی است که دیگران را استثمار می کند، مورد استفاده قرار می دهد، و خودش و دیگران را به عنوان «اشیا»، کنترل می کند.

هدف مشاوره و روان درمانی این است که فرد سلطه جو تبدیل به فردی خویشتن ساز شود: کسی که خود و دیگران را «اشیا» نمی داند بلکه انسان ها را به عنوان «اشخاص» می شناسد و شکست خود و سلطه جویی های خود را به قابلیت ها و رشد مثبت تبدیل کرده است.

انسان سلطه جو یک فروشنده ی اتومبیل است که به ما اتومبیلی را می فروشد بدون این که واقعاً قصد خرید آن را داشته باشیم یا یک پدر مسئول است که در مورد دانشکده و شغل آینده ی پسرش مستبدانه تصمیم می گیرد بدون این که به نظر و علائق او اهمیت بدهد. او استاد دانشمندی است که مطالب درسی خود را به صورت تکراری و بدون اظهار عقیده ی شخصی عیناً نقل می کند.

کودک بشاشی است که تملق پدربزرگش را می گوید تا با او بازی کند، یک دختر منشی اغواگر است که زیرکانه حواس رئیس خود را از توجه به املای غلط لغات پرت می کند، و بالاخره مهمان خسته ای است که با دلخوری می گوید: «مهمانی عالی بود.» در حالی که می توانست به سادگی بگوید: «از این که ما را دعوت کردید، متشکرم.»

انسان سلطه جو نوجوانی است که بزرگترها را برای یک ساعت دویست دلاری که برای غواصی لازم دارد، اغوا می کند یا تاجر محترمی است که موقعیت خود را در گرو تعداد ساعات و کارآمدی کارکنانی می داند که آن ها را با دادن دستمزد خریده و اجیر کرده است. سلطه جویان فراوانند.

همه ی ما سلطه جو هستیم. ما هشیارانه، به طور نیمه آگاه تمام حیله های دروغین را به کار می بریم تا حیات طبیعی و واقعی خودمان را پنهان کنیم و در این جریان، خود و هم نوعان خود را به سطح اشیا تنزل دهیم تا قابل کنترل شوند.

به طور کلی سلطه جو را می توان این طور تعریف کرد: شخصی که با روش های غیراخلاقی، خود و دیگران را به عنوان اشیا استثمار، استفاده یا کنترل می کند. هر چند هر کس تا اندازه ای سلطه جو است، اما روان شناسی انسان مدرن عقیده دارد که از این سلطه جویی ها می توان قابلیت های مثبتی که آن را «خویشتن سازی» می نامند، به وجود آورد.

نقطه ی مقابل فرد سلطه جو، فرد خویشتن ساز است که می توان او را این طور تعریف کرد: شخصی که خود و دیگران را به عنوان افراد یا موجوداتی با قابلیت های بی مانند قدر می نهد و خویشتن واقعی خود را آشکار می کند. تضاد در این است که قسمتی از وجود هر یک از ما سلطه جو و قسمت دیگر خویشتن ساز است، اما قادر هستیم به طور مستمر در جهت خویشتن سازی حرکت کنیم.

انسان خویشتن ساز به احساساتش اعتماد دارد، احتیاجات و ترجیحات خود را ابراز می دارد، به خواسته ها و رفتارهای ناشایست خود اقرار می کند، از مقابله با دشمن دانا لذت می برد، در هنگام ضرورت واقعاً کمک می کند و علاوه بر صفات برجسته ی دیگر به طور صادقانه و سازنده پرخاشگر است.

طبقه بندی تیپ های شخصیتی افراد سلطه جو
انسان سلطه جو کسی است که خود و دیگران را به عنوان «اشیا» استثمار و کنترل می کند، و برای نیل به منافع شخصی مورد استفاده قرار می دهد. سایر افراد بشر را به صورت اشیایی می نگرد که می تواند آن ها را بشناسد، تحت تأثیر قرار دهد و به آن ها سلطه جویی پیدا کند.

تفکر سلطه جویانه، به شیء بودن تمایل داد و ما را از شخصیت عاری می کند و آن را از ما می گیرد، به همین جهت ما از آن تنفر داریم.

از آن جا که در درون هر یک از ما یک انسان سلطه جو وجود دارد بهتر است توجه بیشتری به آن معطوف داریم.

1- دیکتاتور

در بیان قدرت اغراق می کند. وی مسلط می شود، دستور می دهد، اعمال قدرت می کند و خلاصه به هر کاری که به کنترل قربانیان منتهی گردد متوسل می شود. انواع دیکتاتورها را می توان در شخصیت مادران مقتدر، پدران مقتدر، مدیران مستبد و کارفرمایان جست و جو کرد.

2- آدم ضعیف

اغلب قربانیِ دیکتاتور یا قطب مخالف آن است. آدم ضعیف برای کنار آمدن با دیکتاتور مهارت زیادی کسب می کند. وی در بیان حساسیت های خود اغراق می کند. وی فراموش می کند، کر می شود و بی اندازه ساکت است. انواع آدم های ضعیف را می توان در گروه غصه خورها، احمق های روباه صفت، تسلیم شوندگان، گیج ها و کسانی که خصوصیت انزواطلبان را دارند، جست و جو کرد.

3- حسابگر

وی گول می زند، دروغ می گوید و همواره سعی می کند دیگران را تحمیق کند و تحت کنترل درآورد. انواع حسابگران را می توان در گروه های فروشندگان قدرتمند و پرنفوذ، اغواگران، هنرمندان بی شخصیت، سیاهکاران و روشنفکرنماها جست و جو کرد.

4- شخص وابسته

قطب مخالف حسابگر است. وی در میزان وابستگی خویش اغراق می کند و می خواهد او را هدایت و تحمیق و از او مراقبت کنند. او به دیگران اجازه می دهد تا به جایش کار کنند. انگل ها، مویه گران، همیشه کودک ها، مهرطلب ها و افراد بیچاره نمونه هایی از وابسته ها هستند.

5- قلدر

(زیردست آزار) در مورد عصبانیت، بیدادگری و عدم مهربانی خویش اغراق می کند. وی با توسل به تهدید، دیگران را کنترل می کند. وی انسانی تحقیرگر، متنفر، مسخره کننده و ترساننده است. نمونه های این قبیل افراد زن های عیب جو می باشند.

6- آدم خوب

در مورد عشق و میزان مراقبت از دیگران اغراق می کند و دیگران را با پنبه به سر می برد. از یک دیدگاه کنار آمدن با این فرد مشکل تر از کنار آمدن با افراد قلدر است. آدم نمی تواند با گروه آدم خوب ها پیکار کند. نمونه های دیگر این گروه عبارتند از: خشنودها، ملایم ها، بی آزارها، خارج گودنشین ها، بی تفاوت ها و انسان های سازمانی.

7- قضاوتگر

در مورد قدرت انتقادگری خود اغراق می کند. وی به همه کس بدبین و گفتارش سرزنش آمیز و توأم با رنجش و تنفر است و گناه دیگران را بسیار دیر می بخشد. نمونه های دیگر این گروه عبارتند از: دانا، ملامت گر، زودرنج، گردن کلفت رسواگر، دادستان و وکیل مدافع.

8- هواخواه

نقطه ی مقابل قضاوتگر است. وی در مورد قدرت حمایت خویش اغراق می کند و نسبت به اشتباه دیگران قضاوت نمی کند. وی دیگران را نابود می کند، بی اندازه با دیگران اظهار همدردی می کند و به کسانی که تحت حمایت خویش گرفته اجازه ی به پا خاستن و رشد کردن را نمی دهد. وی به جای آن که به خواسته های شخصی خویش توجه کند، فقط به فکر خواسته های دیگران است. از جمله نمونه های این گروه باید مدافع، ناراحت به خاطر دیگران، وحشت زده به خاطر دیگران، رنج کشیده به خاطر دیگران، مظلوم ها، یاری دهندگان و افراد غیر خودخواه را نام برد.

کسی که به یکی از گروه های فوق تعلق دارد نقطه ی مقابل آن را به افرادی که در اطرافش هستند نسبت می دهد و از آن ها به عنوان هدف استفاده می کند؛ مثلاً اکثر زنان مویه گر، شوهری انتخاب می کنند که دیکتاتور باشد و سپس او را با استفاده از حیله های پنهانی تحت نفوذ در می آورند.

ما در گروه درمانی افرادی را که به یکی از گروه های فوق متعلق هستند، جدا می کنیم و افراد مشابه را در مقابل هم قرار می دهیم. با توجه به این که در وجود هر کس همه ی گونه های سلطه جویی وجود دارد، از هر کس می خواهیم در مواجه به دیگری به طور واژگون رفتار و برخلاف او عمل می کند. گروه درمانی با آینه قرار دادن افراد برای همدیگر، سلطه جویی را در آن ها کم می کند.

دلایل سلطه جویی چیست؟ چه عواملی باعث می شود تا اشخاص سلطه جو بشوند؟

اولین دلیل سلطه جویی:

بشر عقیده دارد که رستگاری در اعتماد به دیگران است و برای حمایت از خویش به خودش تکیه نمی کند. در عین حال انسان امروزی صد در صد به دیگران اعتماد ندارد و در ضمن حمایت از خویش، به دیگران خیانت می کند. گویی وی بر گرده ی آن ها سوار است و بر دیگران فرمانروایی دارد و سعی می کند در عین حال آن ها را به حرکت وادار کند، یا به عبارت دیگر وی سرنشین صندلی عقب اتومبیل است که خود رانندگی نمی کند ولی به جای راندن وسیله ی نقلیه، راننده را به حرکت وادار می کند.

دومین دلیل سلطه جویی:

ما تصور می کنیم که هرچه کامل تر و بی عیب تر جلوه کنیم مردم بیشتر ما را دوست خواهند داشت. اما عکس این مطلب بیشتر صادق است. هرچه بیشتر حاضر شویم نقاط ضعف خود را به عنوان یک انسان بپذیریم بیشتر دوست داشتنی می شویم.

سومین دلیل سلطه جویی:

از آن جا که نمی توان آن چه را حاکم بر اتفاقات و حوادث است کنترل کرد، فرد هیچ گونه قدرت کنترل کننده ای بر حوادث ندارد. بیمار با توجه به غیر قابل پیش بینی بودن زندگی ناامید می شود و به این اعتقاد می رسد که نمی تواند در حوادثی که برایش رخ می دهند، تأثیری بر جای بگذارد. ناچار خود را دربست به صورت اجسام درمی آورد.

به این جهت انسان سلطه جوی منفی به گردابی می افتد که ناتوانی و بیچارگی اش را تشدید می کند. از نظر انسان عادی ممکن است چنین تصوری ایجاد شود که سلطه جوی منفی به طور اتوماتیک به صورت قربانی سلطه جوی مثبت درمی آید. در حالی که چنین نیست. این یکی از حیله های رذیلانه ی سلطه جوی منفی است. از طرف دیگر سلطه جوی مثبت سایر مردم را به صورت «قربانیان» خود درآورده، از ناتوانی آنان بهره برداری می کند و به طور آشکار از کنترل آن ها خشنود می شود.

یک انسان سلطه جوی واقعاً مثبت ممکن است با بیان ساده فریاد بکشد: «آن چه من می گویم انجام بده و چیزی هم نپرس.» نمونه ی این را در داد و ستد می توان یافت: «پنجاه و یک درصد موجودی مال من است و چون من می خواهم باید آن ها این یونیفورم را بپوشند.» حتی در آموزش و پرورش هم این حیله ها رخنه کرده است. بنیانگذار کالجی که یک وقت در آن تدریس می کردم همیشه می گفت: «من ترجیح می دهم که رنگ ساختمان ها آبی باشد؛ زیرا این رنگی است که دوست دارم.»

چهارمین دلیل سلطه جویی:

دلیل دیگر سلطه جویی را در افرادی با مشکل اسکیزوفرنی می بینیم که از داشتن ارتباط متقابل نزدیک با دیگران وحشت دارند و از این گونه ارتباطات پرهیز می کنند. در بعضی موارد افراد برای تنظیم عواطف خود به بازی هایی متوسل می شوند و در نتیجه از صمیمی شدن دوری می کنند.

پنجمین دلیل سلطه جویی:

هر یک از ما در مراحل مختلف رشد و نمو، فرضیه های غیرمنطقی زیادی یاد می گیریم مانند مورد تأیید قرار گرفتن از طرف دیگران که از احتیاجات اساسی هر فرد است. سلطه جوی منفی کسی است که نمی خواهد مورد اعتماد دیگران باشد و شرافتمندانه زندگی کند، بلکه در عوض سعی می کند همه را تأیید و راضی کند زیرا زندگی خود را بر این فرضیه ی غلط بنا نهاده است که دیگران را خوشحال کند.

ششمین دلیل سلطه جویی:

یک همسرِ سلطه جو، تمام هستی خود را صرف مبارزه برای مسئول نشان دادن شوهر دیکتاتورش در مقابل زندگی خود می کند. این تا حدی در مورد همه ی افراد متأهل صدق می کند، ولی الگوهای رفتاری هر کس متفاوت است. هنگامی که زن به شوهرش می گوید‌: ‌«مرا بزن»، در واقع به بازی می پردازد تا شوهر او را بهتر بشناسد. پس از آن که زن شوهرش را ترغیب کرد به او لگد بزند، سعی می کند شوهرش را قانع کند که به خاطر انجام این عمل آدم پستی است.

روزی زن تقریباً جذاب و جوانی که 25 سال سن داشت با موهای بلوند متمایل به سفید و خوش اندام در دفتر کارم نشسته بود. وی امیدوار بود که بتواند خود را یک «دختر خوب» جلوه بدهد؛ زیرا دائماً با مردانی که با او به خشونت رفتار کرده اند و نسبت به او حرکات ناروایی روا داشته اند، در ستیز بوده است. معهذا، از داستانی که تعریف کرد دریافتم که وی طبق یک عادت همواره مردان را با نوعی «اسیربازی» آزار می داده است، لیکن آن چه واقعاً در این زن دیدم عشوه گری دائم در زندگی و مخالفت در مقابل مردانی بود که به دام می افتادند. وی البته انکار می کرد که خصوصیت آزارگری دارد. او در مواجهه با همه ی مردم پیروز بود و در استفاده از حیله های خود هیچ وقت شکست نمی خورد.


رفتار سلطه جویانه در برابر رفتار خلاقه

مسئله ی سلطه جویی را چگونه می توان مطرح کرد؟

انسان سلطه جو به این هدف طبیعت را درک می کند که بتواند آن را کنترل کند. این انسان سلطه جو می تواند من، تو، دیگران و به طور کلی همه افراد جامعه باشد.

به این ترتیب، کودک تازه پا به زودی کودکانه حرف زدن یا پاسخ دادن به ایما و اشاره ی بزرگ تر ها را فرا می گیرد و برای رسیدن به آن چه می خواهد یک نوع خشم یا غیظ نشان می دهد. پس از آن، محیط برایش به صورت یک آموزگار ثابت در می آید و او را تشویق و ترغیب می کند تا هنر سلطه جویی را فرابگیرد.ميگنا دات آي آر،به این جهت، تعجبی نیست اگر نوجوان که انسان مدرن است تصور کند زندگی باید امکانات ادامه ی حیات را به او بدهد و نسبت به او ابراز علاقه کند، و او باید خود را از کشمکش های زندگی برکنار نگاه دارد و با توسل به حیله های دزدانه از رفتار اغواگرانه ی خویش سود ببرد. نمونه ی این گونه رفتار را در همه جا می توان دید. کودک تعدادی از آن ها را از پدر فرا می گیرد، پدری که به نوبه خود خویشتن را مسئول خانواده می داند ولی در نهان به قدرت مطلق احتیاج دارد، مقداری را هم از مادر می آموزد، مادری که او هم به نوبه خود ریاکانه سعی می کند سمبل عفاف و پرهیزکاری باشد.

چرا یک پدر باید در امر مهم تربیت فرزند به چنین ترفیع مقامی توجه داشته باشد؟ اگر مثلاً در مورد دوستان پسرش کنجکاو است و عقاید صادقانه ی خود را در این مورد اظهار کرده چرا باید علایق و محبت ظاهراً صادقانه ی خود را با سلطه جویی درآمیزد و بگوید: «اگر اصرار داری با این ولگردها سرو کار داشته باشی و نهایت کارت به زندان ختم شود، از من انتظار کمک نداشته باش.» برای این امر دلایل پنهان و نامرئی وجود دارد، لیکن بهتر است پدر این نکته را بیاموزد که به طور جدی به پسرش بگوید: «پسر، تو قدرت تعقل و قضاوت داری. اگر می خواهی به زندان بروی برو، و بدان موقعی که به خانه برگردی باز هم تو را دوست خواهیم داشت چون فرزند ما هستی».

این کار بهتر است ولی احتمال وقوع آن در خانواده های سلطه جوی قرن ما بعید به نظر می رسد. گذشته از همه ی این ها یک انسان سلطه جو نمی خواهد هیچ کس، حتی کسانی را که دوست دارد، به احساسات درونی وی پی ببرند.

گاهی یک فرد بیمار به دکتر معالج می گوید: «از دست تو دیوانه شدم» ولی لبخند می زند. یک پزشک در نخستین سال های طبابت درمی یابد که نباید به گفتار افراد به اندازه ی هستی آنان اعتماد داشته باشد. او بیشتر «به زبان حرکات» توجه دارد. اگر گوینده (بیمار) سلطه جو نبود می بایست آن گونه که ادعا می کند- عصبانی- باشد.

می بایست مشت هایش را گره کرده و چشمانش از خشم برافروخته باشد. به این جهت پزشک معالج گفتار او را نوعی ابراز سلطه جویی تلقی می کند. ممکن است انسان با کلمات دروغ بگوید ولی بدن او هیچ وقت دروغ نمی گوید.

نوع دیگری از سلطه جو را «مویه گر» می خوانند. موقعی که با چنین انسانی مواجه می شوید پانزده دقیقه ی اول را به ذکر وخامت اوضاع تجاری و کسب و کار می گذراند، در حالی که حقیقت ممکن است برعکس این و میزان درآمدش قابل توجه باشد. سلطه جو همیشه اغراق گر یا برعکس از مسئولیت گریزان است.

انسان سلطه جو معمولاً از این گونه حرف های توخالی می زند که:

«آدم خوبی باشید»، «هرگز به کسی آزار نرسانید»، «کاری که من نمی کنم انجام ندهید»، «درستکاری بهترین خط مشی هاست»، چه کسی همیشه خوب است و هیچ وقت آزارش به دیگران نمی رسد؟

انسانی هم که سلطه جو نیست ممکن است در معرض اذیت و آزار قرار بگیرد و چنین جملاتی را به کار بندد.

از طرف دیگر انسان سلطه جو از احساسات قلبی خویش اطلاعات محدودی دارد. به نظر وی دوران کودکی و جوانی زمان شوخی و خوشی و رشد و کسب دانش، است. موقعی که به سن «بلوغ» می رسد از زندگی کناره گیری می کند. در این حالت او در واقع می خورد و می خوابد، بدون آن که از ماهیت هستی خویش اطلاعی داشته باشد.

انسان سلطه جو همگام با احتیاجی که به کنترل کردن دارد به کنترل شدن نیز محتاج است. بشر قرن های متمادی سعی کرده با توسل به سیستم کنترل اخلاقی و با استفاده از مفاهیم «خوب» و «بد» اسرار را کشف کند.

وی مقاماتی را جست و جو می کند که برایش خوب و بد را مشخص کنند. تضاد در این است که این امر به نتیجه ی خاصی منتهی می شود و آن، این که «خوب» چیزی است که مطلوب مقامات و «بد» منفور مقامات است. مهم تر از آن مفاهیم اخلاقی خوب و بد به روان شناسی طرد منتهی می شوند، زیرا فرد باید بداند کدام قسمت از رفتارش خوب بوده و روی هم رفته باید خوب باشد و بعد سعی کند بدها را بشناسد و آن ها را طرد یا انکار کند.

به چه کسی می توان خویشتن ساز گفت؟

من رفتار دفاع از خود را یک رفتار سلطه جویانه و رفتار خلاقه را یک رفتار خویشتن ساز، تعریف می کنم. رفتار خویشتن ساز نوعی رفتار سلطه جویانه است که به صورت خلاقه تری ظاهر می گردد. همه ی ما سلطه جو هستیم لیکن به جای آن که رفتار سلطه جویانه ی خود را ترک کنیم، باید آن را تغییر دهیم و به رفتار خویشتن ساز تبدیل کنیم. برای انجام این کار لازم نیست چیزی را از خود طرد کنیم.

انسان سلطه جو از اطلاعاتی که در مورد انسان دارد به عنوان گریز گاهی برای خرابکاری اجتماعی و رفتارهای ویرانگر سود می جوید. او هر چند از عالم کودکان پا فراتر گذاشته ولی هنوز می گوید: «نمی توانم جلو خودم را بگیرم.»، «این کار وظیفه ی بزرگ ترهاست.» زیرا خیلی خجالتی هستم، زیرا سرم به کار خودم گرم است، زیرا مادرم از من دوری کرده است، زیرا، زیرا، زیرا...
ارسال به دوستان