جام جم در گزارشی نوشت:
یک: پابلو
نرودا مجموعه شعری دارد با این عنوان: «هوا را از من بگیر، اما خندهات را
نه». این عبارت لطیف و عاشقانه با جایگزینی واژه دیگری به جای «خنده»
میتواند مبدأ دهها و صدها عبارت دیگر هم باشد؛ از جمله این که بهواسطه
آن بر یکی از جدیترین عارضههای زندگی شهری انگشت بگذاریم و بگوییم «هوا
را از من بگیر، اما صندلی را نه.»
دو:
چشمانتان را ببندید و تجسم کنید. امروز تصور خانه، اداره، مدرسه، دانشگاه،
سینما، بوستان، رستوران، اتوبوس، تاکسی، قطار، هواپیما، مطب، کلینیک،
بیمارستان، زندان، دادگاه و در شکل کلی تر آن، تصور مکان بدون صندلی برای
ما عجیب و غریب نیست؟ صندلی ـ با همه اشکال و اجناس متنوع آن ـ برای همه ما
یک معنی بیشتر ندارد؛ دعوت به نشستن. صندلی فقط یک خواسته از ما دارد؛ این
که بنشینیم. به این ترتیب ما آدم های شیفته زندگی شهری با کمال میل ـ یا
حتی بدون کمال میل ـ خواست صندلی ها را اجابت می کنیم و رویشان می نشینیم
اما سوال حیاتی این است: چند دقیقه یا ساعت روی صندلی بنشینیم؟
سه:
احتمالا شما هم تجربه مسافرت های طولانی با اتوبوس را از سر گذرانده اید.
مسافرت هایی که در آن ساعت ها مجبور بوده اید بر صندلی اتوبوس تکیه بزنید و
سرانجام در مقصد وقتی می خواستید از اتوبوس پیاده شوید، متوجه شده اید به
شکل صندلی درآمده اید، یعنی ستون فقرات و پاهایتان شکل صندلی به خود گرفته
اند و به صورت محسوس از تاخوردگی صندلی تا خورده اند، مثل وقتی که آدم
پارچه ای به خیاط می دهد و کت و شلوار می گیرد، عضله داده اید و شکل صندلی
را تحویل گرفته اید.
چهار: حالا
آدم هایی را تصور کنید که هر روز 12 ساعت یا حتی بیشتر روی صندلی اتوبوس
می نشینند. شاید باور نکنید آدمی پیدا شود که حاضر باشد هر روز هفته و ماه،
تجربه نشستن 12 ساعته بر صندلی اتوبوس را از سر بگذراند. بله! هیچ کس حاضر
نیست، اما در عین حال همه ما هر روز این تجربه را از سر می گذرانیم. ما هر
روز ساعت ها سوار این اتوبوس ها می شویم، با این تفاوت که این اتوبوس ها
قرار نیست جایی بروند. آنها اتوبوس هایی است که سر جای خودشان در اتوبوس ها
و خیابان ها ایستاده اند و ما گاهی روزانه بیش از 12 ساعت روی صندلی
هایشان می نشینیم. این اتوبوس ها، محل کار و ادارات ما هستند.
پنج:
اگر یک پاک کن جادویی داشتم، به واسطه این پاک کن، خیلی از این صندلی ها
را از خانه ها، مدرسه ها، ادارات و دانشگاه ها پاک می کردم. آن وقت آدم ها
مجبور بودند راه بروند و درس بخوانند. راه بروند و کار کنند. راه بروند و
فکر کنند. راه بروند و جلسه برگزار کنند. راه بروند و بنویسند.
شش:
من به شکل صندلی درآمده ام، تو هم همین طور، او هم همین طور، ما، شما،
ایشان به شکل صندلی درآمده ایم. به شکل صندلی درآمدن، اتفاق فراگیری است.
بنابراین کسی متوجه نیست مگر این که کسی از بیرون بیاید ـ کسی که هنوز به
شکل صندلی درنیامده است ـ و متوجه این تغییر شود.
هفت: در
زندگی امروز، دست و پا برای بسیاری از ما اعضای تزئینی و دکوراتیو به حساب
می آید. بدون تعارف اگر این دست و پا را نداشته باشیم خلل چندانی در زندگی
بسیاری از ما به وجود نمی آید. مگر اتفاق عجیب و غریبی بیفتد که ما ماهی
یا سالی یکبار شنا کنیم، بدویم یا پیاده روی کنیم و به واسطه شنا، دویدن یا
پیاده روی، دست و پایمان را دوباره حس کنیم و با کارکردهای ذاتی شان آشنا
شویم.
هشت: همکاری دارم که
در هر فصل سال، بهانه ای موجه و متناسب با آن فصل برای ورزش نکردن می
تراشد. بهار می گوید به گرده گل ها آلرژی دارم و نمی توانم در هوای آزاد
نفس بکشم، چه برسد به ورزش. تابستان از گرمای هوا می نالد و بوی تند عرق
آدم ها. پاییز و زمستان هم وارونگی هوا را پیش می کشد. می گوید ورزش در این
هوا سم مهلک است؛ هم برای قلب، هم برای ریه.