اطلاعات - روحالله فردوسی: چرا به وجد نیائیم وقتی که میشنویم، مریم میرزاخانی، بانوی دانشمند
هموطنمان، از سوی اتحادیه جهانی ریاضیات (IMU) مدال فیلدز را از بابت
تحقیقات بنیادینش در ریاضیات دریافت میکند. افتخاری که معادل نوبل در رشته
ریاضیات است نصیب ریاضیدان ایرانی دانشگاه استنفورد میشود یک ایرانی خوش
استعداد و دارای نبوغ منحصر بهفرد که یادآور تاریخ پرافتخار علم و دانش
این سرزمین است و بدون تردید، دنباله نسل دانشمندانی چون حکیم عمرخیام،
ریاضیدان بزرگ ایرانی است که با ارائه راهحلی در معادلات درجهسوم و
مطالعاتش درباره اصل پنجم اقلیدس، به عنوان ریاضیدان برجسته در تاریخ علم
جاویدان گشته است. درست از همین بابت است که دلمان میخواهد بیشتر بدانیم
از این گرامی بانوی ایران زمین، که چه کرد و چه شد که اینگونه برقله بلند
دانش ریاضیات جهان نشست و نام ایران سربلند را، به شیرینی این افتخار
کمنظیر، ورد زبان ملل جهان ساخت البته این بانوی گرامی با برداشتن این گام
بلند، نشان داد که تاریخ، علاوهبر رخدادها و حوادث اجتماعی و فرهنگی، در
زمینه علم و دانش نیز میتواند تکرار شود و با این شگفتی بزرگ، میتوان گفت
که تکرارش باورپذیر نیز شده است.
همینکه میخواهیم به این
افتخار بزرگ ببالیم و با این خبر مسرتبخش، خوش باشیم و ایرانی بودنش را از
طریق شبکههای اجتماعی به رخ جهانیان بکشیم و … اما ناگهان یک سئوال و
پرسش مردافکن ذهنمان را میآزارد و میرنجاندمان و هنگامی که به پاسخ این
پرسش میرسیم، رنج و غممان تورم میکند و سرتا پایمان را به کسالت دچار
میسازد و ما میمانیم و یک رنج تاریخی چندین دههیی، که چرا نخبگان ایران
عزیز، مهاجرت میکنند؟ که چرا، غربت غرب را، به ماندن در این مرز پرگوهر،
ترجیح میدهند؟ در کنار این رخداد خوشآیند، اخبار بدآیند مهاجرت نخبگان
خودنمایی میکند و با سایهاندازی این شوم حادثه سیهروی سیهچشم خیره سر،
دیگر نمیتوانیم خود را بفریبیم و بزنیم خودمان را به راه دیگری که نشاید
گفت راه، که بیراههای است سر به نشیب حسرت گزارده، ناممکن بازگشت و در سیر
تنزل تاریخی، در پیش چشمانمان، نسلی به تصویر کشیده میشوند که در جستجوی
داشتههای بهتر و شایستهتر، چمدانها را همچون چشمهایشان بستهاند و در
حال ترک وطناند و بیآنکه به سرنوشت این ملک پرمهر دل بسوزانند، راهی
سرزمینهایی میشوند که در آنجا، حرمت و جایگاه علم و دانش را میدانند و
قدر و منزلت عالمان و دانشمندان را میشناسند و با جامعهشناسی جوامع بعضاً
جهان سوم، به نیازها و کمبودها و نارساییهای آنان اشراف داشته، به نیکی
میدانند که چگونه سرمایههای انسانی کمتر تجدیدپذیر را، با تأمین
نداشتههای سرزمینشان، به استخدام خود در آورند.
بانویی که
اکنون تنها افتخارش برای ما ایرانیان، این است که فارغالتحصیل سابق
دانشگاه صنعتیشریف بوده و با بررسی وضعیت اکنون او، شجاعانه باید بگوییم
که سهمی در این توفیق بزرگ نداشتهایم و او، بیتعارف، از اکتشافات بزرگ
دانشگاه استنفورد آمریکاست و بدون تردید، عایدات معنوی و علمی این افتخار،
متوجه این دانشگاه است که با سرمایهگذاری توجیهپذیر در شکوفایی
استعدادهایی چون میرزاخانی، نشان دادند که میشود با کنار نهادن مرزهای
جغرافیایی و نادیده گرفتن اختلافات و کشمکشهای ایدئولوژیک، کاری کرد که
استعدادی ناب از مشرق زمین، بتواند معتبرترین جایزه جهانی ریاضیات را
دریافت کند. ما بیآنکه در شکوفایی چنین نابغهای سهیم باشیم، در بوق و
کرنا کردهایم که بانو مریم میرزاخانی یک ایرانی است! ما بیآنکه نقش و سهم
خود را در دفع و مهاجرت چنین نوابغی به نقد بکشیم، از جانب قائممقام
بنیادملی نخبگان، تصمیم به دعوت از این بانوی دانشمند، به عنوان
«دانشآموخته مقطع کارشناسی دانشگاه صنعتیشریف» برای شرکت در سومین سمینار
ریاضی گرفتهایم براین کار درست هیچ اعتراضی نیست، اما آنچه که مورد
اعتراض و نقد است، اینکه، چرا باید این نابغه ریاضیات، پس از کسب چنین
افتخار بزرگی، به یادآورده شود و مورد دعوت قرار گیرد؟ آیا ما میتوانیم
مدعی شویم که در وضعیت علمی اکنون این نخبه ریاضیات سهمی داشتهایم و آیا
پس از گذشت سالیانی دراز از مهاجرت او، دانشآموخته مقطع کارشناسی دانشگاه
صنعتیشریف بودن، میتواند عاملی باشد برای سهیم شدن ما در این افتخار
بینظیر علمی؟ اگر از همان زمانی که بانو مریم میرزاخانی، در سالهای ۱۹۹۴ و
۱۹۹۵، برنده مدال طلای المپیاد ریاضی دانشآموزی شد، به این فکر
میافتادیم که در نگهداشت استعدادهایی اینگونه، کوتاهی و قصور نورزیم و
شرایطی را مهیا سازیم، تا تمامی مراحل تحصیل را در داخل کشور طی کند و با
این سیاست درست، کشور تهی از نخبه نگردد؛ اکنون او و بسیاری همانند او، در
دسترسمان بودند و دبیر سومین سمینار ریاضی، احتمالاً یکی از همین نوابغی
بود که اکنون تنها میتوانیم در یافتن نسبتی با آنها، به ایرانی بودنشان
اکتفاء کنیم. اگر در آن مقطع درست عمل میکردیم، امروز اما این بانوی
نابغه، استاد دانشگاه صنعتیشریف میبود و امتیازات معنوی و علمی این
افتخار به جای دانشگاه استنفورد، نصیب دانشگاه صنعتیشریف میشد. طی دو دهه
گذشته، آنقدر نخبه علمی و دانشگاهی از کشور مهاجرت کردهاند، که عنقریب
است، از گوشهای از این جهان دهکده مانند، صدای انفجار افتخاری دیگر، از
یک ایرانی مهاجرت کرده به گوش برسد و در این میان، سهم ما اما، تنها دقایقی
شادی و پایکوبی است و پس از آن، بار یک عمر تأسف و دریغ را بردوش جامعه
دانشگاهی حس خواهیم کرد.
مهاجرت نخبگان حاصل کنش و واکنشی است که
در درون کشور شکل میگیرد و دارای وجوه و ابعاد مختلفی است که واشکافی آن
میتواند به کثیری از پرسشها در این ارتباط پاسخ دهد. پرسشی که سالهاست در
ذهن نگارنده میجوشد این است که سیاسیون از چه دریچهای به نخبگان
مینگرند؟ بدون تردید، دنیای سیاست، دنیای جذب و دفع موقتی ـ و نه دائمی ـ
هر کنشی است که در مناسبات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، سهم و نقشی هرچند
جزئی دارد و دنیایی نیست که برای علم و بخصوص نخبگان علمی، بدون تاثیرگذاری
مستقیم بر کنشهای سیاسی، قداست و احترام و حرمت قائل باشد. پرواضح است که
سیاسیون، به وابسته سازی جریانهای فعال اجتماعی نیازمندند و از همین رو،
هرچه جریانی وابستهتر باشد، از دیدگاه آنان موثرتر تلقی شده و بیشتر مورد
تشویق و حمایت واقع میشوند. لذا حمایت سیاسیون از نخبگان، به عنوان
کنشگران علمی کشور، مادامی ادامه مییابد، که نخبگان، وابستگی خود را نسبت
به جریانهای وابسته به آنان اعلام بدارند و در جهت توفیق سیاستهای کلان
آنان تلاش کنند. حال اگر کنشی در جهت عکس این روند رخ دهد و نخبگانی مستقل و
آزاد، بخواهند به فعالیت سازنده خود در جهت ساخت درونی جامعه ادامه دهند،
واکنش سیاسیون در قبال اتخاذ چنین تصمیمی از ناحیه نخبگان، به گونهای
خواهد بود که از آن دقیقه به بعد، پدیده مهاجرت متولد خواهد شد.
اما
آیا علت العلل مهاجرت نخبگان، تنها به جاذبههایی مربوط میشود که از سوی
عوامل بیرونی در پیش دید آنان قرار میگیرد و ارتباطی به عوامل داخلی
ندارد؟ پاسخ منفی است. با دقت نظر در اوضاع و احوال چندسال اخیر کشورمان،
میتوان به این پرسش پاسخ گفت. وقتی نخبگان علمی کشور، با بهترین شرایط
ممکن علمی و آموزشی، به دلیل سوءاستفادههایی چون ۳۰۰۰ بورسیه غیرقانونی در
دولت سابق، به حق قانونی خود نمیرسند و به یاس و ناامیدی و سرخوردگی دچار
میشوند. چه راهی برایشان باقی میماند، جز مهاجرت و ترک وطن؟ هنگامی که
در تصمیمگیریها و تصمیمسازیهای خرد و کلان در حوزههای علمی و آموزشی و
آکادمیک،مورد مشورت قرار نمیگیرند و وقعی به آرا و نظریات آنان داده
نمیشود، به چه تصمیمی باید برسند، جز مهاجرت به سرزمینهایی که گوشی شنوا
برای شنودن نظریاتشان دارند. وقتی انگیزه تحقیق و پژوهش در آنان کشته
میشود، وقتی فضای کسل کننده و خواب زده فعالیتهای پژوهشی در سطح
دانشگاهها به آنان تحمیل میشود، وقتی شاهد ورود مسئولین ناوارد به موضوع
آموزش و پژوهش در دانشگاهها هستند، وقتی کم کاری بل بیکاری در پژوهشکدهها
و موسسات تحقیقاتی به دلیل تحریمهای اقتصادی نصبشان میشود، هنگامی که
گزینشهای سلیقهای در اعمال آئیننامههای حمایتی از نخبگان را از نزدیک
لمس میکنند، چه انتخابی برایشان باقی میماند، جز مهاجرت و دلسپرده به
غربت غرب، تا به ناداشتهها و ناشناختهها و نایافتهها و نادانستههای خود
دست یابند و چنین است که کثیری از نخبگان، راه علاج چنین تنگناهایی را، در
مهاجرت میدانند.
برهمین اساس، مکرراً اعلام میشود، که سالیانه
بیش از یکصد و پنجاه هزار فارغالتحصیل از کشور مهاجرت میکنند. هر
دوراندیشی که علم آمار را در حد ابتدایی بداند و متوجه بزرگی عدد ارائه شده
باشد، اذعان میکند که چه فاجعهای در حال رخداد است و چه مصیبتی گریبان
دانشگاهها و مراکز علمی کشور را گرفته است اگر صحت این عدد را به تائید
بگیریم. باید بگوئیم که این آمار، نه تنها فراتر از یک نارضایتی معمول و
مرسوم از سوی نخبگان نسبت به روشهای حمایتی و مدیریتی مسئولان تلقی
میشود. بلکه از حیث تخلیه شدن نیروی انسانی کارآمد و شاخص در کشور، در
درازمدت به یک خطر و تهدید ملی خواهد انجامید. اگر نتوان با متدی علمی،
هریک از نخبگان را با توجه به نوع خدمت و فعالیتی که ارائه میکنند،
ارزشیابی نمود. آنگاه خواهیم دانست که سالیانه چه سرمایه بالقوهای بدون
کمترین حساسیتی از جانب مسئولان، از کشور خارج خواهد شد؛ سرمایهای که به
آسانی نصیب کشورهای غنییی میشود که از حیث وجود افراد شاخص و نخبه،
فقیرند و صرفا از طریق اعتنا به مدلهای مدیریتی موفق و تخصیص بودجهای
متناسب با رویکرد توسعه محور و البته با اعمال سیاستهای تشویقی و ایجاد
جاذبههای مادی و معنوی، به جذب نخبگان کشورهای دارای نیروی انسانی مستعد
میپردازند. متاسفانه برخی از تریبون داران، بجای آنکه در قبال انتظارات
بحق نخبگان، موضعی منطقی و منصفانه داشته باشند، موضوع مهاجرت نخبگان را،
با تفاسیری نامناسب، با مسائل امنیتی گره میزنند، تا شاید رافع قصور و
کوتاهی آنان در خلق چنین اتفاق نامبارکی باشد. برفرض که چنین تفسیری صحیح
باشد. آیا میتوان گفت که مسئولان در قبال نگهداشت سرمایه انسانی نخبه،
باید منفعلانه عمل کنند و به مسئولیت و تعهدملی و میهنی خود پایبند نباشند؟
میدانم که پذیرفتن چنین آمارهایی، ذهنی پذیرا میطلبد، اما با
کمی کنکاش در حوزه تعریف افراد نخبه و شاخص، میتوان در هر صورت به این عدد
و آمار رسید. البته کسانی که به این آمار بیاعتنایند، باید توجه کنند که
تعریف نخبه از منظر تنها نهاد واجد صلاحیت در شناسایی نخبگان، یعنی بنیاد
ملی نخبگان، شامل گروهها و سرشناسههای مختلفی میشود، که اجتماع آنها در
زیر مجموعه بنیاد ملی نخبگان، باور به این عدد را ممکن میسازد. دانشجویان
استعداد برتر و درخشان، مخترعان و مکتشفان، دارندگان مقالات علمی معتبر،
آفرینندگان آثار بدیع و ارزنده ادبی و هنری، برگزیدگان از میان نفرات اول
دانشآموخته رشتههای دانشگاهی، برگزیدگان از میان آزمونهای سراسری،
برگزیدگان المپیادهای علمی معتبر داخلی و جهانی از جمله زیر مجموعههای
مورد تایید بنیاد ملی نخبگان هستند، که فعالیتهای آنان، شرایط احراز نخبگی
و استعداد برتر شدن را مهیا میسازد. البته فارغالتحصیلان دانشگاههای
معتبری چون صنعتی شریف و امیرکبیر و دانشگاه تهران را نباید از قلم انداخت،
که طبق آمارهای رسمی، اکثر آنان همانند بانو مریم میرزاخانی، پس از
گذراندن مقطع کارشناسی، جهت تکمیل تحصیلات، از کشور خارج میشوند. اگر
جمعیتی را که هر سال با همین عنوان معرفی میشوند در نظر بگیریم،
واقعبینانه باید بگوئیم که به همین آمار خواهیم رسید.اگرچه دستاورد علمی
بانو میرزاخانی بازخوردی جهانی دارد و نمیتوان به انحصارش درآورد، اما
تلاش برای حضور بدون مانع و بیدغدغه چنین نوابغی در دانشگاههای کشورمان،
تاثیر بسزایی در الگوپذیری نسل حاضر از چنین دانشمندانی دارد و قطعا با
برآوردن حوائج نخبگان علمی ساکن خارج از کشور، میتوان توان علمی کنونی
کشور را چندین برابر ساخت و دست یابی به سند چشمانداز ۲۰ساله را سرعت
بخشید. یادآور میشوم که نخبگان، باید مورد اقبال دولتها واقع شوند، چرا
که سرمایههای انسانی مفید و موثری تلقی میشوند که واجد بیشترین برونداد
فکری و نظری موثر، نسبت به دیگر حوزههای تاثیرگذار در جامعه هستند. و درست
از همین بابت است که جامعه نیازمند حضور فکری و نظری و فعالیتهای علمی
آنان است و آناناندکه جریان زنده جامعه را نمایندگی میکنند و غرور و عظمت
کشور را به جهانیان یادآور میشوند. با مدیریت صحیح و بهنگام و با شکوفایی
تواناییهای بالقوه نخبگان، میتوان بیشترین فواید را در حوزههای مختلف
به کشور رساند. نخبگان و سرآمدان ثروتهای تمام نشدنی کشورند و هرگونه
سرمایهگذاری روی توان و استعداد و فعالیتهای آنان، به معنای سرمایهگذاری
مطمئن و آیندهنگرانهای است که نه تنها کم ضرر است، بلکه پر منفعت نیز
میباشد. چرا به باورمان نمیرسد، اینکه نیروی انسانی نخبه و کارآمد اعتبار
و آبروی کشور در مجامع جهانیاند و در حوزه علم و فناوریهای نوین، نخبگان
این حوزهاند که میتوانند «دیپلماسی علمی» را فعال کنند و با زبان رایج
علمی با جهانیان وارد دیالوگ و گفتگو شوند و برای کشور و میهن اعتبار و
امنیت به ارمغان آورند.در هر صورت، سیاستهای کلی نظام در سند چشمانداز،
ایجاب میکند تا در تعامل با نخبگان، تجدیدنظرهایی صورت پذیرد و در همین
ارتباط، بر دولت تدبیر و امید فرض است، تا در این خصوص تدبیری به خرج دهد و
روند عملکردی دستگاههای مختلف را به سمتی هدایت کند تا با حمایت از
نخبگان و شایستگان، شاهد کاهش مهاجرت این عزیزان و یا به عبارت دیگر، مانع
از فرار مغزها شویم. کاش با دستور ریاست محترم جمهور به وزارتین مرتبط با
موضوع آموزش و پژوهش، منطق چنین مهاجرتهایی معلوم گردد و راهکارهایی
راهگشا تعریف گردد و اینگونه مانع از تداوم مهاجرت نخبگان گردیم. کاش پیام
تبریک ریاست محترم جمهور به بانو مریم میرزاخانی، در آیندهای نه چندان
دور، به پیام دعوتی تبدیل شود که طی آن، از نخبگان و دانشمندان ایرانی ساکن
خارج از کشور، دعوت به عمل آید تا از این پس، در بستری آرام و ایمن، به
ادامه تحقیقات و فعالیتهای علمیشان بپردازند و دانشجویان ایرانی را از
حسن حضورشان سرشار سازند.