چقدر برای اینکه نمرهی ما به جای هجده، بیست باشد هزینه کردهایم؟ چقدر برای اینکه به جای نود درصد کلمات یک متن انگلیسی، تمام کلمات را بفهمیم و بدانیم باید هزینه کنیم؟ چقدر برای اینکه کتاب ما به جای دو غلط در هر پنجاه صفحه، یک غلط در هر پنجاه صفحه داشته باشد باید انرژی بگذاریم؟ مرز بین کمالگرایی و گرایش به کمال کجاست؟ وقتی که میدانم اولی شکلی از بیماری و دومی عاملی برای موفقیت است…
در ایتالیا زندگی میکرد. اقتصاد خوانده بود و حوزههای آمار و مهندسی و جامعهشناسی را هم دوست داشت. در بررسیهای جغرافیاییش فهمید که یک پنجم جمعیت ایتالیا، مالک چهارپنجم زمینهای این کشور هستند و چهار پنجم جمعیت باقیمانده، تنها از یک پنجم آن خاک، سهم بردهاند. وقتی به خانه برگشت، نخود فرنگی های داخل باغچهاش را روبرویش گذاشت و به نخود پاک کردن مشغول شد و به این شکل مطمئن شد که ۸۰٪ نخود فرنگیها از ۲۰ درصد پوستهها به دست میآیند. همین نگاه ظریف و دقت اولیه بود که باعث شد بعدها بخشی از توزیعهای متمرکز را با نام او صدا کنند و امروز چیزی به نام «اصل پارتو» داشته باشیم.
اگر چه زمانی که بررسیهای او الهام بخش پیشنهاد اصل ۲۰/۸۰ شد، صرفاً یک پیشنهاد شهودی بود اما بعدها، مطالعات نشان دادند که بسیاری از توزیعها از این قانون تبعیت میکنند. هشتاد و بیست، عددهای قطعی و ثابت شده نیستند. ممکن است در جای خاصی این ترکیب ۹۰ و ۱۰ باشد. حتی حاصلجمع هم قرار نیست ۱۰۰ باشد. ممکن است شما در کسب و کار خود بگویید: ۷۰٪ درآمد من را ۵٪ مشتریان تامین میکنند و قانون پارتو برای شما به شکل ۷۰ / ۵ وجود داشته باشد. یا ممکن است یک فعال فیس بوک بگوید: ۶۵٪ از کل پیامهای استتوس که روی صفحهی من ظاهر میشوند توسط ۷٪ از دوستانم نوشته شدهاند.
مصداقهای ۲۰ / ۸۰ کم نیستند. همه جا میتوان نمونههایی از آنها را پیدا کرد. اما چرا باید در بزرگسالی، به هزار شکل این قانون را به انسانها یادآوری کنند؟ چرا باید مشاوران در کنار مدیران قرار بگیرند و به آنها بگویند که بهتر است از بخشی از محصولات یا خدمات یا مشتریان خود صرف نظر کنند؟ دلایل متعددی را میتوان برای این مسئله جستجو کرد. اما بیایید به یکی از مصداقهای آموزش نادرست در دوران مدرسه فکر کنیم:
وقتی برای امتحان درس میخوانیم. مادر یا پدرمان میآیند و میپرسند: «خوب درس خوندی؟ یعنی بیست میشی؟». کمتر پیش آمد که بپرسند: «فکر میکنی بالای ۱۶ میشی؟» یا اینکه «فکر میکنی بالای ۱۸ میشی؟». تفاوت این سه سوال در چیست؟ برای اینکه بالای ۱۶ شویم، اگر مثلاً ده ساعت درس خواندن کافی بود، برای نمرهی بالای ۱۸، شاید ۲۰ ساعت لازم بوده و برای اطمینان از نمرهی ۲۰، احتمالاً بیش از ۶۰ ساعت درس خواندن مورد نیاز بوده است. در مورد شیوهی نمره دهی «بد و خوب و عالی و ممتاز» هم ماجرا چندان متفاوت نیست. پدر و مادران به ما نگفتند که اگر به جای ۶۰ ساعت درس خواندن، بیست ساعت درس بخوانی و نمرهات بالاترین نمره نشود، آیا برای آن چهل ساعت برنامهی بهتری داری؟
کمالگرایی یعنی اینکه هر کاری را یا انجام ندهیم یا به بهترین شکل و در حد کمالش انجام دهیم.
گرایش به کمال، یعنی برای هر کاری در حد بهینه وقت بگذاریم حتی اگر به جای نخستین بودن، دومین باشیم. چون موفقیت و رشد و رضایت در زندگی، به معنای انجام دادن یک کار به شکل ۱۰۰٪ ایدهآل نیست. شاید با پذیرفتن یک استاندارد قابل قبول و مناسب (مثلاً کیفیت ۹۵٪ به جای ۱۰۰٪) بتوان در چند زمینه رشد کرد و به این شکل «گرایش به کمال» را در جنبههای بیشتری از زندگی مد نظر قرار داد. البته بدیهی است که باید استاندارد انتخاب شده هم، به اندازهی کافی بالا باشد. دانشآموزی که قانون استاندارد نمره را ۱۰ و ۱۴ میگذارد، رشد و موفقیت و کمال را به کلی از دست خواهد داد.
تمرین برای فرزندان:
در چه جاهایی خودتان به اشتباه یا به اجبار پدر و مادر، بیش از حد انرژی گذاشتهاید که میشد در مصرف آن انرژی صرفهجویی کرد و آن را برای هدفهای بهتر و توانمندیهای بهتری صرف کرد؟ (در کنار پاسخ خود بنویسید- فرزند:)
تمرین برای والدین:
یک بار دیگر، به تشویقها و تنبیهها و
فشارها و توصیههایتان به فرزندانتان فکر کنید. فکر میکنید در کدام مورد
به جای «گرایش به موفقیت و کمال» آنها را به «بیماری کمالگرایی» سوق
دادهاید؟ (در کنار پاسخ خود بنویسید- مادر: یا پدر:)
منبع: سایت متمم (محل توسعه مهارت های من)