ناصر فکوهی، استاد دانشگاه تهران در روزنامه شرق نوشت:
«نمایشی» که در طول ١٥ سالی که از یازده سپتامبر میگذرد امروز به بخشی تفکیک ناپذیر و «طبیعی» و «متعارف» از حافظه جمعی جهان شده است؛ از تصاویر هولناک شکنجه زندانیان عرب در زندان ابوغریب و گونتانامو به دست آمریکاییها، تا گردن بریدنها، سوزندانها و شکنجههایی که تکفیریها (اغلب جوانان فقرزده و توحشیافته در حاشیههای شهرهای ثروتمند غربی) به صورت زنده روی شبکههای اجتماعی قرار میدادند و میدهند.
امروز این نمایشیشدن خشونت در حادترین اشکالش بدل به یکی از روایتهای پسامدرن جهان شده است به شکلی که شاید بتوان از ژانری جدید از نمایش و اجرا سخن گفت که کنشگران و وقایعاش برخلاف نمایشهای خیالین و مناسکی آدمها و روابط کاملا واقعی هستند: دردها، نعرهها و اشکها و بدنهایی حقیقی که میسوزند و تکهتکه میشوند و زیر ضربات توحش له میشوند.
اما نکتهای ظریف نیز در این سازوکارگذار از خشونتهای حقیقی در زمان و مکان، اما ناپیدا و گذرا و غیرقابلمشاهده و بازنمایی این خشونت و قابلیت تکرارشوندگی آن در قالب تصاویر شبکههای اینترنتی و تلویزیونی وجود دارد. اینکه این نمایشی شدن نه فرایندی عمومی و کامل بلکه کاملا گزینشی بوده است.
هنوز شبکهای را سراغ نداریم که توانسته باشد تصاویر گستردهای در سطح زمین یعنی در مقیاس واقعی و انسانی از هزاران هزار بمبی که آمریکاییها بر سر مردم این منطقه ریختهاند به ما ارائه کند، از بدنها و اندامهای تکهتکه شده و لاشههای خونآلود و تجزیهشدن زنان، مردان و کودکانی که چیزی جزء آن نمیخواستند که یک زندگی آرام و ساده و حتی فقیرانه داشته باشند؛ هنوز شبکهای وجود ندارد که گردنزدنهای وحشیانه سعودیها را در ملأعام به نمایش بگذارد، یا تصویری دقیق و شفاف و مستقیم از اعدامها در زندانهای آمریکا به ما نشان دهد و این در حالی است که تصاویر خشونتهای داعشی همه رسانهها را پرکردهاند.
منطق خشونت تصویری از این رو قابل تأمل است. خشونت سپتامبر را میتوان گونهای از نمایشیشدن خشونت دانست که از این پس به صورتی کاملا حسابشده و گزینشی عاملی برای مشروعیت بخشیدن به خشونتهایی ولو بزرگتر اما غیرقابلنمایش شده و خواهد شد.
از این روست که میتوان گفت، اگر خون هزاران قربانی یازدهم سپتامبر برای آن ریخته شده باشد که بهانهای به تروریسم دولتی برای کشتار، بیخانمانی و شکنجه و بردگی میلیونها قربانی در ١٠ سال اخیر و مشروعیتی به آنها بدهد -گزارهای که بسیار به واقعیت نزدیک است- میتوان برای همه کسانی که عزیزی را در این حمله از دست دادند دو بار تأسف خورد، یکبار از آن رو که قربانی ماجرائی شدند که نزدیکانشان هیچ نقشی در آن نداشتند و بار دیگر از آن رو که با نام و یاد آن قربانیان، سلاحهایی بیرحم مشروعیت یافته ساخته شد تا میلیونها انسان بیگناه دیگر را به هلاکت برسانند. نمایش سیاست، یا سیاستِ نمایش، اوجی است در وقاحتی که برای آن پایانی متصور نمیتوان شد.
یازدهــم سپتامبر ٢٠٠١ (٢٠ شهریــور ١٣٨٠) یادآور حملات تروریستی به برجهای تجارت جهانی نیویورک، فروپاشی آنها و کشتار هزاران کارمند بیگناه از دهها ملیت مختلف است. یازدهم سپتامبر همچنین، آغاز موج خشونتهای دولتی- نظامی آمریکا در دوره جدید و بیسابقهای است که به بهانه «مقابله» با این حملات و زیر لوای «جنگ صلیبی جدید» زمانی شروع شد که هنوز حتی منشأ دقیق حملات معلوم نبود.
افغانستان با خاک یکسان شد و با فاصلهای نه چندان طولانی، همین سرنوشت بر سرملت عراق آمد تا پس از مدتی تعداد بیشتری از مردمان خاورمیانه و شمال آفریقا، زندگی و آینده خود را برای همیشه نابود شده ببینند و در خاک و خون بغلتند. صدها هزار نفر در فاصله چند سال کشته شدند و میلیونها نفر آواره شدند. میلیونها کیلومترمربع سرزمین از مرزهای چین تا مراکش و تونس، به شکلی سیستماتیک تخریب شدند و به فضاهایی ناامن و مأوای تروریسم بینالمللی و تروریسم دولتی خشونتآمیز قدرتهای بزرگ بدل شدند.
و در نهایت هیولای کوچکی که در دهه ١٩٨٠ در مثلث آمریکا، پاکستان و عربستان سعودی ساخته شده بود (القاعده) هیولایی بزرگ و هولناک آفرید که «داعش» نام گرفت و جنایت سازمانیافته، بیرحمی و وحشیگری و هرزگی را به ابعادی باورنکردنی رساند. اما یازدهم سپتامبر سوای این تعمیمدادن خشونتهای نظامی و تروریستی به کل جهان، جنبه مهم دیگری نیز داشت و آن نمایشیکردن این خشونتها، «میزانسن» کشتارها و بیرحمیها در قابها و کلیشههای هالیوودی بود.