اعتماد/ اسماعيل كهرم
مدرسهها تعطيل شده بودند، جوانها دستهدسته راهي خانه ميشدند. سه چهار نفر جلوي بنده راه ميرفتند.
به رديفي از شمشادها رسيدند. دست خود را روي برگ شمشادها به حركت درآوردند. نفر اول بياختيار و كاملا ناآگاه چند برگ را كند، يكي دو دقيقه در دست خود نگه داشت و سپس آن را روي زمين ريخت! من ناظر اين اتفاق بودم.
دو نفر همزمان اين كار را كردند. آنها را صدا كردم برگهاي روي زمين را نشان آنها دادم و به آرامي گفتم اين برگها براي گياه حكم اندامهاي بدن ما را دارند موجب فتوسنتز ميشوند و.... جوانها سريع گفتند معذرت ميخواهيم. فكر كردم از شمشادها بايد عذرخواهي ميكردند، نه از من.
عازم سفر علمي با دانشجويان بوديم. ساعت ١٢ شب، مقابل دانشگاه منتظر اتوبوسها بوديم. بالاخره آمدند و ميخواستيم سوار شويم. دانشجوي بلندقامتي باز هم بياختيار دست خود را دراز و شاخهاي را از درخت چنار جوان كشيد و كند.
اينجا من ميتوانستم فرياد بزنم. تماشاچي هم داشتم. بچهها نگاه ميكردند. جوان بلندقامت متعجب شد، به دستش اشاره كردم.
خودش نگاه كرد و گفت: «آهان» و شاخه را رها كرد. طبيعت اين همه انرژي و ماده خرج ميكند كه چند برگ، شاخه و جوانه توليد كند و آنوقت يك نفر آن را ميشكند. به اين سادگي و بدون هيچ فايدهاي؟ آن هم يك دانشجوي فوقليسانس!!!
يادم ميآيد كه در يك هتل بسيار مجلل (مهاراجه- بمبئي) در سالن اصلي هتل، ميز گرد بسيار بزرگي قرار داشت كه كوهي از انواع ميوههاي داخلي و خارجي روي آن قرار داشت. بسياري از اين ميوهها را نميشناختم.
مدير داخلي هتل به من گفت كه هر روز ميوههاي تازه را روي ميز قرار ميدهيم. گفتم اينها كه همه سالم هستند. با آنها چه ميكنيد؟ گفت مقداري را ميفروشيم و آنها كه لك دارند به فقرا ميدهيم. سر ميز شام متوجه اسراف بيحد در تهيه و توزيع غذا بودم.
اينها را كه نميشد فروخت! مدير هتل به سادگي گفت آنها را ميريزيم دور! با آن همه فقر و گرسنگي در هند؟ مدير گفت كافي است يك بشقاب برنج اينجا به كسي بدهيم و فردا چند هزار نفر پشت ديوار تجمع كنند و آرامش شما را بهم بزنند!چندي قبل يكي از دوستان چند نفري را دعوت كرده بود.
جمعا هشت نفر ميشديم. خانم خانه براي حدود ٤٠ نفر وعده ديده بود. فكر كردم در هندوستان هتلهاي درجه يك از اين اسرافها ميكنند و ما در خانههايمان. به راستي چرا؟
در فرودگاه لندن بايد چند ساعتي را منتظر ميماندم. نميدانستم چه كنم؟ خانمي آراسته با لبخند نزديك شد. گفت ميدانيد مسافر سبز يعني چه؟ گفتم نه. فرمي را نشان من داد و گفت وقت داريد اين را پر كنيد؟ رفتم و چند دقيقهاي من را مشغول كرد.
سوالها متنوع و داهيانه طرح شده بودند. مثلا با تاكسي به هتل ميرويد يا اتوبوس؟ هر جواب نمرهاي داشت مثلا نمره تاكسي كمتر از اتوبوس بود چون در اتوبوس چندين نفر سفر ميكردند و سوخت و انرژي كمتري مصرف ميشد.
مثلا سوال ميكردند كه ميل داريد هر روز ملافهتان عوض شود؟ ميل داريد هر روز لباستان در هتل خشكشويي شود؟ از ليوان پلاستيكي استفاده ميكنيد. ميل داريد هر بار كه حمام ميگيريد حولههايتان شسته شوند؟ دمپايي حمام چه؟
بعدا كه خانم سوالهاي بنده را ارزيابي كرد خوشبختانه قبول شدم! هفته پيش كه در هتلي در اصفهان بودم يادداشتي را روي تختخواب ديدم، نوشته بود: اگر ميل نداريد ملافه شما هر روز عوض شود، اين كارت را روي تخت بگذاريد. خوشحال شدم، موج فراگير دنيا در حفظ محيط زيست به ايران هم رسيده است. چه خوب.