عصرایران؛ علیرضا بهرامی*- زندگی یک ابزار است؛ منتها برای عده کثیری، برای مصرف و برای عده قلیلی، برای خلق. هنرمندان خالقند؛ خالق اثر هنری، اما بحث الهام در زمان خلق اثر هنری باعث این سوء تفاهم و انحراف شده که بسیاری به اشتباه گمان می کنند ایده اثر هنری بر هنرمند وحی می شود و او تنها یک واسطه بااستعداد یا خوش شانس است. برای شاعران این بحث را واردتر می دانند و بیشتر مطرح می کنند.
در عین حال حتما چیزهایی هم درباره زیست شاعر یا هنرمند، شنیده اید؛ مقوله ای که بر اثر هنری خلق شده آنقدر تاثیرگذار است که در نقدهای هنری تخصصی، تاثیرهای جامعه شناسی و حتا روانشناسی را هم در زمینه شخصیت مولف اثر هنری، در لابه لای آن جست و جو و تحلیل می کنند.
پس چگونه ممکن است فردی که در گوشه انزوای خود خزیده، خالق اثر هنری تاثیرگذار و زیبایی دست کم برای مدت طولانی باشد؟ بیخود نیست که بهترین نویسندگان، شاعران، نقاشان و فیلمسازان دنیا، یا تجربه یک جنگ را از سر گذرانده اند، یا بسیار سفر کرده اند یا دوره ای روزنامه نگار بوده اند.
در واقع یک انباشت مطالعاتی را ذخیره کرده اند و در زمان خلق اثری هنری در لا به لای کار، با یک ظرف کوچک خوش سلیقه، از دریاچه ای که اندوخته اند، قدری برداشت کرده اند.
درمجموع هم در جامعه های موفق تر در این زمینه، خالقان، از جمله شاعران و نویسندگان، از رمان نویس ها گرفته تا فیلمنامه و نمایشنامه نویس ها و تا خبرنگاران، همیشه بخشی از دانشی را که دارند روی کاغذ می آورند، درنهایت هم از آنچه که نوشته اند، بخشی را عرضه می کنند، درنتیجه کیفیت کارهایشان از دیگران بهتر است.
این ها را گفتم تا با این استدلال دو یادآوری و توصیه داشته باشم:
یکی اینکه نوروز و فصل های پیش رویی که در پی آن می آیند، فرصت مناسبی است برای سفر، برای مشاهده و تجربه جغرافیا و اتمسفرهای جدید، برای دریافت و انباشت مطالعاتی و حسی. بی شک شاعران و نویسندگان امروز ما خیلی به این مقوله نیاز دارند، چون در این زمینه ضعف هایی دارند.
دیگر اینکه یک نمونه موفق را می خواهم کمی شرح دهم و توصیه کنم.
«عباس صفاری» که در این سال ها جزو شاعران موفق محسوب شده، شاعر عجیبی است. او پیشکسوت است اما حداکثر 15-10 سال است که به عنوان شاعر در جامعه ادبی و در نزد مخاطبان شناخته شده است. سالهاست و از 18 سالگی در خارج از کشور زندگی میکند اما در شعرهایش هم از فضای بومی وطن و بومش دور نیفتاده است. حدود نیم قرن است که بیشتر در ایالات متحده آمریکا و قبل از آن در اروپا زیسته اما همچنان تنها هویت ملی اش ایرانی است و هر چند سال، با گذرنامه ایرانی به کشورش سفر میکند، چون امکان دیگری ندارد، چون نخواسته است که داشته باشد. شاید بر همین مبنای شخصی است که هیچگاه در شعرهایش هم به تفاخر نرسیده و نشانی از چنین حسی وجود ندارد.
حالا پس از چند مجموعه شعر موفق که علاوه بر انتخاب مردمی با مبنای رسیدن به چاپهای چندم، در جایزههای شعر ایران هم منتخب بودهاند، انتشارات آرادمان از این شاعر معاصر کتابی منتشر کرده که در واقع جهان بینی ذهنی پس شعرهایش را به ما نشان میدهد. «قدم زدن در بابِل» مجموعهای از خاطرات، سفرنامهها و تکنگاریهای عباس صفاری است که 53 نوشته را در 326 صفحه شامل میشود.
صفاری در این مجموعه، همانقدر که از ویژگیهای مهاجرت، آثار ادبی و هنری مهاجرت و ویژگیهای طیفهای مختلف مهاجران سخن گفته، از گذشتههای نهچندان دور تهران نیز یاد آورده و برای نمونه، تاثیر سیل سهمگین سال 1341 را بر کودکیاش روایت کرده است. در این مجموعه از چهرههایی چون صادق هدایت، هوشنگ گلشیری، محمدعلی سپانلو، چارلز بوکافسکی، فرهاد مهراد، سیمین بهبهانی، پرویز اتابکی، کریم محمودی، کارل مارکس، لئونارد کوئن، اوکتاویو پاز، آنا آخماتوآ، بورخس، برگمن و... سخن رانده، خاطره روایت کرده و نظر داده است. همچنین از تعدادی از سفرهایش گفته که برخی از آنها انگار مخاطب را به ناکجاآبادی میبرد که روایت صفاری از واقعیتهایشان، ما را به حیرت میرساند.
برای نمونه، سفری که به مکزیک داشته برای دیدن مزار چند قدیس (قدیس مهاجرت غیرقانونی، قدیس ترانزیت مواد مخدر! و...) که درباره یکی از آنها در کتاب آمده است:
«فکر سفر از مطالعهی مطلبی شکل گرفته بود در روزنامهی معتبر لُس آنجلس تایمز که گزارش مفصلی بود از محبوبیت و نفوذ قدیسین غیر رسمی در آمریکای جنوبی؛ قدیسینی که در چند دههی اخیر مورد احترام و ستایش گروهی از لاتینوهای کاتولیک قرار گرفته بودند اما واتیکان آنها را به رسمیت نمیشناخت و احتمالاً روحانیون واتیکان از شنیدن نام آنها نیز خوابشان آشفته میشود....
رانندهی جوان رویش را برمیگرداند و به انگلیسی میپرسد مرکز؟ و من به اسپانیایی میگویم «پانتون نومرو انو» حالت چهرهاش ناگهان تغییر میکند. فکر می کند دستش انداخته ام. از لهجه ام فهمیده مکزیکی نیستم. به قیافه مان هم نمی خورد که گرینگو باشیم. میپرسد کجایی هستید؟ کلمه ایران را که میشنود، بیشتر تعجب میکند و میگوید، تا به حال هیچ ایرانی را به گورستان شماره یک نبرده است. میگویم مادر زنم را آنجا به خاک سپردهاند. میخندد و سعی میکند از لابهلای تاکسیها در ترافیکی شبیه میدان انقلاب تهران خودش را به جاده اصلی برساند...»
صفاری با تشریح داستان گونه این سفرش به مکزیک، این طور تحلیل می کند که بیخود نیست ادبیات آمریکای لاتین را جادویی و رازآلود توصیف کرده اند.
فقط یادتان باشد نسخه های سری دوم چاپ اول «قدم زدن در بابِل» را گیر بیاورید بهتر است؛ چون طبق اعلان ناشر، تعدادی از نسخه های اولیه کتاب ایرادهایی در زمینه لغزش های تایپی و صفحه بندی دارد.
* شاعر و روزنامه نگار