ناصر فکوهی در شرق نوشت: هفتههاست گروهی از مسئولان پیشین که بیلان مصیبتباری از حضور هشتساله خود در قوه مجریه برای کشور بر جای گذاشتند، شروع به اجرای برنامههایی نمایشی کردهاند که هریک از مسئولان دیگر، مطبوعات و رسانهها و حتی طرفداران خود آنها تلاش میکنند عقلانیتی را که وجود ندارد، به صورت منفی یا مثبت در آن بجویند تا بتوانند آن را درک کنند. در رفتارهای این گروه که از رئیس دولت پوپولیستِ پیشین و معاونانش که اغلب تحت تعقیب قضائی هستند، نوعی نبود عقلانیت و لودگی و مسخرگی مشاهده میشود.
شکل بروز آن، گاه بهدستگرفتن زنبیل پلاستیکی قرمزرنگ اقشار فقیر قدیم برای حمل مدارک خود به دادگاه و گاه به سخرهگرفتن یک رسم قدیمی و قابل احترام یعنی بستنشستن در مکانی مقدس بوده است؛ اما آیا میتوان این نبود عقلانیت را معادل ناآگاهی از گرایشهای سودجویانه یا تمایل به گریز از پاسخدهی و شانهخالیکردن از زیر بار مسئولیت خطاهای گذشته دانست؟ مسلما چنین نیست و درست برعکس، این دراماتیزهکردن به معنای نمایشیکردن، به مضحکهگرفتنها و سخنرانیهای جنجالی، به قصد دقیق همین منظور اخیر انجام میشود؛ اما بحث ما در این یادداشت به موضوع این گروه مربوط نمیشود.
فراهمشدن زمینه حضور احمدینژاد در قدرت، موضوعی بود که تاوان بزرگی نیز بابت آن پرداخت شد. مسئله ما این نیست؛ زیرا در همان زمان به این موضوع در یادداشتها و مقالات متعدد پرداختیم که همگی در دسترس و قابل مراجعه و ارزیابی هستند و یک خط از آنها نیز نیاز به تغییر ندارد.
مسئله یادداشت ما در اینجا هشدار نسبت به آن است که وقوع خطایی به نام احمدینژاد در تجربه ایران پس از انقلاب به معنای ضمانتیافتن ما از تکرار پوپولیسمهایی از نوع خود او یا از انواع دیگر پوپولیسم که به همان اندازه میتوانند زیانبار باشند، نیست. برای این منظور چند مثال در جهان کنونی و تاریخ معاصر خواهم آورد که در آنها قصد مقایسه شخصیتها یا موقعیتها نیست؛ بلکه منظور آن است که هیچ کشوری با هیچ موقعیتی نمیتواند خود را برای همیشه و در هر شرایطی از خطر پوپولیسم مصون بداند و برای اینکه استدلال خود را روشن کنیم، ابتدا از خود پوپولیسم و معنای آن شروع میکنیم. پوپولیسم در سادهترین معنای آن یعنی یک گفتمان و عملکرد سیاسی که به جای تدوین یک برنامه سیاسی مدیریتی مناسب، هدف خود را ارائه راهکارهایی ساده و به نظر کاملا کاربردپذیر برای مسائلی پیچیده قرار میدهد تا مردم را به سوی خود جذب کند. برای آنکه هر نوع از پوپولیسمی بتواند موفق شود، ابتدا باید ساختارهای پیچیده واقعیت را نفی کرده و اصولا «پیچیدگی واقعیت» را یک «توطئه» بنامد. همه مشکلات را به مسائلی کوچک و به سهولت حلشدنی تعریف کند که برای آنها راهحلهایی ساده و سریع وجود دارد؛ اما باز هم «توطئه»ای اجازه انجام این راهحلها را نمیدهد. پوپولیسم، نیاز به عقلهایی فروکاسته به ذهنیتهای سادهاندیش یا کنشگرانی اجتماعی دارد که از سر استیصال حاضر باشند این سادهاندیشی را حتی به خود تحمیل کنند.
اینکه با هر زحمتی شده، خود را گول بزنند تا جای ناامیدی مطلقی که وجودشان را گرفته و زندگی را برایشان ناممکن کرده است، بهنوعی امید واهی بدهند.
به عبارت دیگر برای پوپولیسم باید مخاطبانی داشت که یا واقعا راهحلهای مضحکی را که برای حل مسائل و مشکلات پیشنهاد میشود، واقعی و نه واهی بدانند یا با وجود داشتن شعور، حاضر شوند این واهینبودن را بپذیرند. پس از این مرحله، دوران خطرناکی آغاز میشود که همه چشم امید به «تصادف» و گردهمآمدن «شانسها» میبندند که شاید واقعا راهحلهای مطرحشده با وجود همه پیشبینیها و همه عقلانیتها به جایی برسند. به عبارت دیگر همه حاضرند چشم بر عقل خود ببندند و همه شانسها را به امید واهی بدهند. نتیجه نیز همیشه یکی و همیشه روشن است: افسردگی، سرخوردگی، زیان شدید و نیاز به شروعکردن کار از جایی بسیار پیشتر از نقطه شروع. تاریخ سیاسی جهان آکنده از این پوپولیسمهای گوناگون است؛ سادهلوحی و پوپولیسم استعماری که این تصور را گسترش میداد که میتوان به سرزمینهای دیگر رفت، آنها را غارت کرد، مردمانش را کشت و بعد به خانه بازگشت و همه چیز را به فراموشی سپرد و هرگز تصورش را هم نمیکرد که روزی بلاهایی را که در سرزمینهای دور بر سر مردمان آورده میشود، در کوچه و خیابانهای پاریس و لندن بر سر خودشان بیاید. سادهلوحی و پوپولیسم که به این توهم دامن میزد و میزند که میتواند نابرابری را به موتور یک مصرف مهارنشدنی تبدیل کند و پیوسته آن را افزایش دهد و با این کار برای ابد توسعهای بیپایان را تضمین کند؛ بیآنکه خشونت اختلافات طبقاتی در ثروت و قدرت، چنین جهان دیوانهای را به نابودی سوق دهد.
سادهلوحی و پوپولیسم توتالیتاریستی (مارکسیستی و فاشیستی) که این توهم را گسترش میدادند که راهحل مشکلات بزرگ انسانی، پیشگرفتن یک الگوی پیشساخته «انسان» (پرولتری یا فاشیستی) و بازتولید همه آدمها براساسآن (البته بر ساختار یک دروغ بزرگ که خود نیز میدانستند) است. سادهلوحی و پوپولیسمهای آمریکای لاتینی در تمام قرن بیستم و حتی ابتدای قرن بیستویکم بر پایه کاریزمای یک فرد قدرتمند ضدپارلمانتاریست و ضدسیاست حرفهای که نتایج فاجعهبارش را از دیکتاتوری ژنرالها تا پوپولیسم چپ مدل کوبایی امروز در کشورهای مختلف این قاره میبینیم و سرانجام پوپولیسم مخرب و همان اندازه سطحینگرانه نولیبرالی که فاجعه و مصیبت و کابوسی به نام ترامپ را به وجود آورد و بر سر آمریکا و جهان خراب کرد.
این مدلها لزوما به هم مربوط نیستند و از ساختارهای گاه بسیار متفاوتی تبعیت میکنند؛ اما منطق درونیشان یکی است. این امر متأسفانه نشاندهنده قدرتی است که ساختارهای خیال نسبت به ساختارهای منطق در خود دارند و این به معنای آن نیست که خیال را باید کنار گذاشت؛ اما به این معناست که اگر نتوانیم خیال را در زندگی خویش بهگونهای که شایسته آن است، رشد دهیم، بیشک در دامی خواهیم افتاد که پیش پایمان میگسترد. پوپولیسم خطری نبوده و نیست که از سر جامعه ما گذشته باشد؛ جوامعی با صدها سال پیشینه دموکراسی، امروز گرفتار پوپولیسم هستند.
جوامعی با سنتهای دیرینه عقلانیت و فلسفه دچار پوپولیسم شدهاند و تنها و تنها یک راه برای مقابله با پوپولیسم و بازگشت آن وجود دارد و آن جدیگرفتن مقابله دائم با احتمال این بازگشت با افزودن پیوسته به امکانات و قابلیتهایی که امکان اندیشیدن و مبادله فرهنگها و تجارب را بهویژه در حوزه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی هرچه بیشتر کند. تاریخ و شناخت آن در قالبهای تحلیلی و نه در قالبهای کلیشهای و تقویمی (کاری که همیشه ما کردهایم) امری ضروری برای همه ما به شمار میرود. درسهایی که تاریخ هر پهنهای برای خود و برای دیگر پهنههای فرهنگی دارد، بیشمار است؛ اما برای آموختن و آموزاندن این درسها نیاز به رسانهها، مطبوعات، شبکهها و انجمنهای آزاد مستقل و باورمند به آزادی، برابری، صداقت و اخلاق است.