حضار کف زدند و کمی بعد دروازه های صلح به روی 44 فیلم از سراسر دنیا گشوده شد. سال اول تنها سالی بود که هیئت داوران جشنواره شامل نماینده هایی از کشورهای شرکت کننده در آن بود و همچنین تنها سالی بود که در پایان همه خوشحال بودند؛ چون جایزه بزرگ به طور مشترک به یازده فیلم داده شد. گردانندگان فستیوال با این مژده که سال آینده در محلی آبرومندانه تر از کازینوی شهرداری از مهمان ها پذیرایی خواهندکرد، خبرنگارها، فیلمسازها و توزیع کننده های فیلم را که به زحمت تعدادشان به سیصد نفر می رسید بدرقه کردند.
همه اینجا هستند؛ از ستارگان سینما، توریست ها و خبرنگارها تا فروشنده های مجسمه، پوستر، بستنی، تی شرت جشنواره، آدم های علافی که دائما عجله دارند خودشان را به آن سر بولوار برسانند و فکر می کنند آنجا خبری هست و بالاخره زنی که با عکس بزرگ یک دختر جوان که دستش را زیر چانه اش زده این طرف و آن طرف می رود؛ برای او بازیگرانی که هر چند دقیقه یک بار با عینک دودی از هتل خارج می شوند و سوار لیموزین های سیاه رنگشان جمعیت را کنار می زنند، اهمیتی ندارند.
کاپولا، تروفو، ساتیا جیت رای یا هر آدم دیگری که در کن کشف شده هم همین طور. برای او کن جایی است که در آن، سال ها پیش دخترش را گم کرده است. پیرمردی که همشهری او است چند برابر این سال ها را صرف کار دیگری کرده؛ سی سال آزگار هر سال دوازده روز جلوی هتل های کشیک هنرپیشه ها را کشیده و با همه آنهایی که سرشان به تنشان می ارزیده، عکس گرفته و حالا آلبومی دارد که می گویند چیز باارزشی است. ولی آن را نمی خرند.

خیلی ها معتقدند کن از روز اول ابدا برای خوره های فیلم اختراع نشده بود. این البته یک تعارف فرانسوی است. کن از همان اول به عنوان پادزهری برای فستیوال ونیز، برای تجارت، و برای خوره های فیلم، هر سه اختراع شد؛ مخلوطی افسانه ای و سوررئال از هنر و پول. البته در آن سال های اول خیلی افسانه ای و سوررئال نبود. جشنواره هنوز کاخ نداشت، یعنی کاخش نیمه تمام بود.
بدون فرش های قرمزی که از حاشیه بولوار شروع شود و پله ها را بالا برود و بدون سقف. هتل ها تک و توک بودند و هنوز بی ستاره، به جز یکی به نام«دوکپ» که در خلیجی پایین سال قرار داشت و پاتوق پولدارها بود. روزنامه نگارها مجبور بودند کنار دریا را ترجیح بدهند. چون پر بود از اغذیه فروشی های ارزان قیمت دوره گرد. یا «بلوبار» را که یک زیرپله در کاخ جشنواره بود و صاحب برای بازارگرمی، روزنامه نگارها و منتقدها را همین که می رسیدند با یک قهوه مجانی تحویل می گرفت.
در فاصله سال های 1948 تا 1951 جشنواره به خاطر کمبود بودجه و بی پولی بعداز جنگ تعطیل شد. صنعت سینمای فرانسه آشفته ترین روزهایش را می گذارند. در 1952 ساختمان کاخ جشنواره تکمیل شد و حضور چهار وزیر در مراسم افتتاحیه آن رکورد حضور سیاستمدارها را در تاریخچه فستیوال شکست. فرانسوا میتران، کوفی عنان و ژاک شیراک سیاستمداران دیگری هستند که گاهی سر و کله شان در کن پیدا شده است.
کوفی عنان در کن پنجاه و یکم (1998) برای سخنرانی به مناسبت پنجاهمین سالگرد انتشار «اعلامیه حقوق بشر» به این شهر آمد و شیراک که گارد ویژه اش با اسب های اصیل عربی، زرق و برق کن را تکمیل می کرد، به فستیوال پنجاهم (1997) آمد تا نخل طلای نخل طلاها در دست های کارگردان خوشبخت بگذارد.

در طول دهه 50 تا اواخر دهه 60، می توان شکل گیری و شروع افسانه هنر و پول را در کن دید. یا آن طور که انگلیسی ها می گویند مخلوط تعالی و لودگی را. کن در همین سال ها است که ساتیا جیت رای را ب «پاتر پانچالی» کشف می کند. سینمای یونان را با مایکل کوکویانیس، سینمای ژاپن را با کینوگاسا، لهستان را با آندری وایدا و بالاخره خود سینمای فرانسه را با «موج نو» و با دادن جایزه بهترین کارگردانی به فیلم یک منتقد بداخلاق سابق که اغلب با خود کن هم مخالفت کرده بود؛ به نام «فرانسوا تروفو».
در عین حال همه اینها مانع از آن نمی شد که عکاس ها و مردم کوچه و خیابان در بولوار کراوزت دنبال عمرشریف، بریژیت باردو و سوفیا لورن راه نیفتند و همچنین مانع از آن نمی شد که پولدارهای سرشناسی مثل آقاخان با میهمانی های مفصل در ویلای اشرافی اش در کن ستاره های سینما را دور خودش جمع نکند.
خیلی ها این سال ها را سال های نوستالژیک کن می دانند. سال های بی پروایی های اولیه که به خاطر شأن و موقعیت رو به رشد جشنواره برای همیشه از دست رفته است. اما کافی است کمی، فقط کمی، نوستالژیک و رمانتیک نباشیم تا ببینیم که همه چیز سر جایش است. فرانسوی ها خودشان می گویند: «فستیوال فقط بزرگ تر و گستاخ تر شده است».
حالا به جای 150 ژورنالیست، چهار هزار تا دور و بر جشنواره و خبرهایش می پلکند. مراسم پخش جوایز آن به طور زنده در دنیا پخش می شود و بخشی دارد به اسم بازار فیلم که صدها فیلم را در آن برای خرید و فروش نمایش می دهد؛ بیش از 29 هزار شرکت کننده از 75 کشور که هر چیزی را از فیلم های هنری آسیایی و مستقل امریکایی گرفته تا فیلم های مبتذل ارزان قیمت نمایش می دهند، معامله می کنند و می گردانند.
در کنار اداره این سوپرمارکت، کن همچنان به کشف هایش ادامه داد و به بی پروازیی هایش؛ جیم جارموش، اسپایک لی، استیون سودربرگ، جین کمپیون و تارانتینو از کشف های جشنواره کن هستند. و فیلم هایی از اسکورسیزی، آلتمن، کاپولا، وندرس و کوروساوا که حالا جزو با یادماندنی ترین آثار سینما هستند، همگی اولین بار در کن به نمایش درآمده اند، تحسین شده اند و نخل طلا گرفته اند.
تارانتینو سال 1994 وقتی به خاطر «پالپ فیکشن» نخل طلا گرفت، گفت: «اگر کن نبود، دوستداران من در 95 کشور دنیا باید برای پیدا کردنم حداقل ده سال دیگر حوصله به خرج می دادند». در کنار اینها، میهمانی های تا سپیده دم همچنان رونق دارد و وول خوردن و کنه شدن دورو بر ستاره های سینما هم.
بعضی از آنها با یک گروهان محافظ این طرف و آن طرف می روند مثل مدونا. بعضی از آنها دست هاشان را توی جیبشان می کنند و راست راست در خیابان ها می گردند و امضا می دهند؛ مثل راکی یا جری لوییس. او سال 1983 وقتی به کن آمده بود، گفت: «اینجا باید همیشه آهسته راه بروید. چیزی که مردم می خواهند، این است که شما را سیر ببینند. من همیشه در جمعیت آهسته راه می روم، سلام! من اینجا هستم. چطوری رفیق؟»
درواقع در طول 53 دوره جشنواره، اتفاقات معدودی این ترکیب رویایی را بهم ریخته اند. مهم ترین آنها شاید وقایع سال 1968 پاریس باشد که وقتی به ساحل اشرافی کن رسید، جشنواره را نیمه تمام گذاشت. آن سال جشنواره با فیلم «بربادرفته» (نسخه ترمیم شده) افتتاح شد که اسمی نحس بود؛ هر چند روزهای اول همه چیز هنوز سر جایش بود، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
اما در همان روزها، در پاریس دانشجوها اعتراض هاشان را از محوطه دانشگاه ها به خیابان ها کشانده بودند. خیلی ها اعتقاد داشتند فرانسه در آستانه یک انقلاب قرار گرفته است. کمی بعد اتحاد نیم بندی که بین دانشجوها و کارگرها به وجود آمد اعتصاب ها و آشوب ها را در همه جا پخش کرد. در کن اما دانشجوها و کارگرها بی حوصله تر از این حرف ها بودند.

روز 18 می 1968 یک دسته دانشجو که از نیس رسیده بودند، کن را هم از خواب و خیال درآوردند. تروفو و گدار که در آن سال ریاست کنفرانس های مطبوعاتی را برعهده داشتند، برای همراهی با دانشجوها جلسات را نیمه کاره رها کردند. پشت سر آنها لویی مال، رییس هیئت داوران، رومن پولانسکی و مونیکا ویتی (از اعضای هیئت داوران) رسما استعفا دادند و فیلمسازهای فرانسوی و بعضی غیرفرانسوی ها میل میلوش فرومن، فیلم هایشان را از جشنواره پس گرفتند.
با این حال، آنهایی که دلشان می خواست جشنواره تعطیل شود، در اقلیت بودند. به علاوه، مدیران جشنواره هنوز هیچ تصمیمی درباره این اتفاقات نگرفته بودند. به نظر می رسید آنها با شجاعت احمقانه ای می خواهند وانمود کنند هیچ اتفاقی نیفتاده و به همین خاطر اعلام کردند که نمایش فیلم ها با فیلم «دسر نعنایی» کارلوس سائورا ادامه پیدا می کند. اما دانشجوها به داخل کاخ جشنواره هجوم آورند و به پرده هایی که برای نمایش فیلم کنار رفته بودند آویزان شدند. آنها می خواستند پرده ها را ببندند و اجازه ندهند فیلمی به نمایش دربیاید.
این مسابقه طناب کشی درواقع آخرین نفس های جشنواره بیست و یکم کن بود. ظهر نوزدهم می رابرت فاور لوبرت، مدیر جشنواره، تعطیلی فستیوال را رسما اعلام کرد. نمای پایانی قیافه بهت زده دربان های کاخ جشنواره بود؛ آدم های خشک مقرراتی ای که امکان نداشت حتی یک تماشاگر بدون کارت دعوت از زیر دستشان قسر در برود حالا گوشه ای کز کرده بودند و زل زده بودند به این گروه خشن که بین اتاق هایی که روی درهایشان نوشته بود «هیئت داوران»، تلوتلو می خوردند، ساندویچ های بوفه را گاز می زدند و با کفش روی صندلی های جایگاه ورجه وورجه می کردند.
بعضی از روزنامه نگارهای سمج که هنوز نمی خواستند چیزی را که اتفاق افتاده بود باور کنند، پشت سر هم می گفتند: «آنها نمی توانند فستیوال را تعطیل کنند» و می رفتند در یکی- دو سینمای شهر که هنوز فیلم های بخش بازار را نشان می دادند، فیلم می دیدند و بقیه که ترسوتر و عاقل تر بودند و اغلب غیرفرانسوی، با اولین پروازهایی که وجود داشت خودشان را به مملکتشان می رساندند.
آنها به کابوس 18 می فکر می کردند و صدای مهمان دار که توضیح می داد «به خاطر اعتصاب صنعتی فرانسه، ایرفرانس نمی تواند به آنها آب پرتقال بدهد و از این بابت عذرخواهی می کند» نمی شنیدند.

سال بعد چهار تا از جایزه های اصلی جشنواره به چهار فیلم رسید که به ترتیب درباره «اعتصاب دانشجوها»، «تظاهرات کارگرها»، «قیام دهقان ها» و «شورش شوراهای دولتی» بودند. ظاهرا انقلاب 18 می پاریس تازه به هیئت ژوری رسیده بود. سال 1972 فمینیست ها در کن سر و صدا راه انداختند. آنها که از پوستر فیلم «رم» فلینی خوششان نیامده بود، گذر به گذر نردبان می گذاشتند و روی پوسترها رنگ می پاشیدند. سردسته آنها یک فیلمنامه نویس بود به نام الئنور پری. او وقتی مطمئن شد دیگر پوستر سالمی از این فیلم در کن وجود ندارد، به خبرنگارها توضیح داد که «این کار ما حمله به فلینی نبود، ما برای او احترام قائلیم، ولی می خواستیم به شویه تبلیغ فیلم او اعتراض کنیم.»
بعد از فمینیست ها نوبت بمب گذاری ها بود. یکی سال 1975 یک روز قبل از افتتاح جشنواره و یکی دو سال بعد، موقع نمایش «دوست امریکایی» ویم وندرس. هر دو بمب قبل از این که کاخ قیمتی جشنواره را مخروبه کنند، کشف و خنثی شدند و تا هفت سال بعد آب از آب تکان نخورد.