عصرایران؛ احسان محمدی- خالی شدن واژه ها از معنی، ترسناک است. مثل عادی شدن خبر «مرگ» آدم ها، مثل خو کردن به «فقر»، مثل تن دادن به «ظلم»، مثل عادی شدن بر باد رفتن «امید» آدم ها، مثل به حاشیه رانده شدن «پاکدستی»، مثل سرزنش شدن «وفاداری به وطن» و ...
خبرگزاری ها نوشتند «فردی که مقابل شهرداری تهران خودسوزی کرده بود 4 صبح امروز به دلیل ایست قلبی فوت کرد». همین؟! انگار نوشته باشند که مردی حین رد شدن از خیابان تصادف کرد، انگار خوانده باشیم که پای زنی در زمستان پیخ خورد، شکست! ....همین!
هفته پیش این مرد درحالیکه فرزند، همسر و برادرش نیز همراهش بودند، خودش را جلوی شهرداری تهران به آتش کشید. گفته شد او دو باب مغازه داشته و در اعتراض به جریمه های شهرداری دست به این اقدام زده است.
بهمن ۱۳۸۷ رسانه ها خبر دادند که یک جانباز جلوی مجلس شورای اسلامی دست به خودسوزی زده است. اتفاق تلخی که خیلی ها را دل آزرده کرد. اما آقای لاریجانی رئیس مجلس با لحن مطمئنی اعلام کرد که جانباز نبود، معتاد بود!
همان روز در نشریه ای نوشتم: چه فرقی می کند؟ جانباز نبوده اما «انسان و هموطن» که بوده! چرا به جای حرف زدن در مورد هویت اش، نمی گویید چه شده که یک انسان به چنان درجه ای از خشم و ناامیدی رسیده که خودسوزی را به عنوان آخرین راه انتخاب کرده است؟.. پاسخ؟ هیچ!
در اتفاقاتی که هم وطنانی جان خود را از دست می دهند فارغ از هر قضاوت و عنوان در گام نخست باید یادمان باشد «انسان و هم وطن» بودند. زاده و بالیده در این سرزمین. می خواستند زندگی کنند، کنار خانواده شان، بچه هایشان را بزرگ کنند و از سر شکم سیری و خوشی کاری نکرده اند...
خاک این سرزمین، تشنه باران است نه خون! فرقی نمی کند از کدام سو خونی بریزد، خون هم وطن است، خون هم خانه است، خون همسایه است، خون انسان است...
این سرزمین تشنه خون تازه نیست. تا پیش از این اگر دعا می کردیم که خون تازه نریزد روی پیاده روهای فقیر، روی آسفالت های دودگرفته، حالا خبر خودسوزی ها تن آدم را می لرزاند. اولین بار نیست، اما خدا کند که آخرین بار باشد.
خودسوزی به هر دلیلی که صورت بگیرد، دهشتناک است. تصور لحظه ای که آتش، گوشت تن یک انسان را می بلعد و آن بوی تهوع آور در آسمان پراکنده می شود و ... نه، هیچ انسانی سزاوار چنین سرنوشتی نیست. باید وقتی این واژه را می شنویم تن مان بلرزد. وحشت کنیم، دنبال توجیه اش نباشیم. هر کس هستیم و هر عنوانی که داریم نباید بگوییم حق داشت، نباید بگوییم به من چه؟ نباید بگوییم وقتی تن نداد به قانون حقش بود...
دعا کنیم همه سالم به خانه برگردند. ما به اندازه کافی در همه این سال ها عزیز از دست داده ایم. سیاه پوشیده ایم... نگذاریم کلمه ها از معنی خالی شوند. اجازه ندهیم خبر خودسوزی یک هم وطن- حتی اگر قانون شکسته بود- تا این اندازه عادی و معمولی شود. یک انسان بود...
خاک این سرزمین، تشنه باران است نه خون.
بس است ریختن خون بس است ، اندکی زندگی ببخشیمو شادی نذر کنید که انسانها بسیار به زندگی و شادی نیازمندند.
این را من و شما نباید جواب بدهیم بلکه متولیان فرهنگی باید جوابگو باشند
عذاب وجدانِتو راحت کردی ورفع تکلیف کردی رفت!!!
اگر رسانه ای و برای مردم مطلب میزنی،دلیل این خودسوزی رو تحقیق کن بررسی کن تحلیل کن وبعد یخه اونای که مسئول این فاجعه انسانی بودنو بگیر ورسوا کن. یا خدددددا.
آرزوی یک ملت به رشته تحریر در آمده در این یادداشت،
که سرما سخت سوزان است
بنده هم مشکل شبیه این خدابیامرز را دارم با شهرداری و آن اینکه قطعه زمینی دارم در منطقه 5 شهرداری تهران که شهرداری فضای سبز کرده مدت 15 سال است که مراجعات بنده به شهرداری جهت اقدام قانونی براساس قانون تعیین تکلیف اراضی واقع در طرح بی نتیجه بوده است به دیوان عدالت اداری شکایت کردم قرار رد صلاحیت رسیدگی به نفع دادگاه عمومی حقوی صادر شد 5 سال هم هست به دادگاه رفت و آمد دارم که تاکنون نتیجه ای نگرفته ام بارها به قاضی پرونده گفته ام خودم را در دادگاه آتش خواهم زد ولی هیچ توجهی نشده است ، خدایش بیامرزد که از دست شهرداری خلاص شد .
به نظرم انتخاب تيتر (خودش را آتش زد، مرد. به همين راحتي؟!) براي اين خبر وحشتناك، هرچند مفهوم سوال، تعجب و تأسف را در دل خود دارد، ميتواند به نوعي، ساده جلوه دادن اين قضيه مخوف و مخالف حرف هاي آقاي دكتر و روانپزشكان باشد...
از توجه شما متشكرم.
کلاهت را ببر بالاتر