محمد جلالی؛ عصرایران - یلدای امسال در دو شب پنجشنبه و جمعه برگزار شد. برخیها معتقد بودند چون شب یلدا جمعه شب است و فردای آن اولین روز کاری است پنجشنبه را برای یلدای پاییز جشن بگیرند و برخیها هم جمعه را با خانواده بیدار نشستند.
با توجه به وضعیت اقتصادی امسال به نظر نمیرسید که یلدای پر رنگتر از همیشه باشد اما سفرههای رنگارنگ در شبکههای اجتماعی حاکی از این بود که همه آمدند تا سفرههایشان را نشان دهند! همه چیز بود از هندوانه یلدا، آجیلهای یلدا و حتی پسته یلدا! شاید یلدا برای ما یعنی عید خوردنیهای خوشمزه.
شب پنجشنبه تصمیم گرفتم با خانواده به پارک نزدیک محلهامان بروم؛ این روزها شهرداری آمده و تونل نوری را در آنجا قرار داده و در واقع شب اول افتتاحش بود. چندین و چند عکس در آن گرفتم همچون عادت این روزهای ما ایرانیها عکس را در اینستاگرام به اشتراک گذاشتم.
پیامهای مختلفی رسید از زیبایی تونل گرفته تا اینکه اهمیت آن چیست و بهتر بود به کارهای اساسیتر پرداخته میشود!
من خوشحال بودم خوشحال از اینکه شهر با یک سازهای که شاید عمرش به طولانی یلدا نباشد زیباتر شده است.
در میان این پیام برای من یک پیام ارسال شد.
- سلام؛ این تونل نوری رایگان است یا اینکه باید هزینه پرداخت شود؟
+با تعجب گفتم: رایگان
- خدا را شکر برنامهای جدید برای بچههایم در شب یلدا جور شد.
+ با تعجب پرسیدم مگر یلدای شما یلدای خانواده نباید باشد؟ مگر پدر بزرگ و مادربزرگ ندارید؟
به سؤال من پاسخ نداد و با تأخیر نوشت:
- سؤالی دارم آیا کسی را میشناسید که به ما کمک کند؟ شوهرم بدهکار مالی است و با شروع هفته قرار است خود را به زندان معرفی کند.
سر صحبت را باز کرد: کاری را راه انداخت اما کم تجربگی و آنچه که ما تقدیر الهی میگوییم سبب شد تا در کارش ناموفق شود. پولی حدود ۵۰ میلیون تومان قرض کرد اما حالا باید با توجه به توافقی که انجام داده ۱۰۰ میلیون تومان پرداخت کند.
به نظر میرسید که پولی خارج از عرف باشد و یا به قول خودمان نزول کرده باشد. هر چند من سؤالی نکردم.
ادامه داد: یلدا خوب است برای خانهای که پدرش در آن حضور داشته باشد! دو بچه دارم ۶ و ۱۲ ساله. خیاطی میکنم اما این روزها این وضع اقتصادی امانمان را بریده.
فردای آن روز بررسی مختصری از صحت و سقم آن انجام دادم و به هرکس که میشناختم تقاضای کمک کردم تا شاید گره از مشکلاتشان باز شود.
عهدم را نشکستم و عکسی از سفره یلدا نگذاشتم تا آن کودک ۶ ساله و نوجوان ۱۲ ساله که قاعدتاً مادرش یکی از دنبال کنندههای پیج من است سفره نه چندان رنگین من را با سفره خالی خودشان مقایسه نکنند.
داستان زندگی این روزهای ما داستان عجیبی است؛ داستان نداری و غصه! نداری یلدا برای ندارا تمام شد اما زمستان تازه شروع شده و کاش ما میتوانستیم فارغ از اینکه دولت چه میکند و چه باید بکند و چه خواهد کرد به دنبال این بودیم که فقرای همسایه خود را بیابیم به آنها کمک کنیم و گره از مشکلاتشان باز کنیم.
کشورمان ثروتمندان زیادی دارد و باید کاری کنیم تا ایران برای همه ایران باشد.
همه باید به دنبال آن باشیم که یک جشن برای همه باشد کوچک و بزرگ سفرهاش فرقی نمیکند آنچه که مهم است جشنی است که باید برگزار شود. شاید جشن بعدی، جشن نوروز باستانی باشد از همین امروز با خود عهدی ببندیم که میتوانیم به هرکس که دوست داریم کمک کنیم تا مشکلاتش کمترین دغدغهاشان باشد.