کیفیت پایین
عصر ایران؛ محسن ظهوری ـ حالا دیگر کمتر نامشان را میشنویم؛ مگر کسی قصهای قدیمی تعریف کند و از جادوگران بگوید؛ کسانی که طبق افسانهها و روایات کهن، خوی پنهانی دارند که آن را از نظرها دور نگه میدارند. در کتب باستانی، جادو یکی از عوامل اهریمنی درون انسان دانسته شده و در گذشته عقوبت سختی در انتظار کسانی بوده که جادوگر لقب میگرفتند. در متن کهن «بُندَهِش» آمده که آنها مستوجب مجازاتاند چون رو به اهریمن دارند و نمیگذارند باران زمین را سیراب کند تا خشکسالی حاکم شود. البته این مجازات فقط برای جادوگرانی بوده که جادوی سیاه به کار میبردند، چراکه ایرانیان باستان تفاوتهایی در انواع جادو میدیدند.
آنطور که در کتاب قدیمی «شهرستانهای ایرانشهر» آمده؛ جادوگری به نام «بابِل» که شهرستان بابِل را در زمان فرمانروایی «جمشید» ساخته، از جادویی بهره برده که چون در امر خیر به کار رفته، یقینا جادوی سفید بوده؛ «او سیاره تیر را در آنجا بست، و طلسم مربوط به هفت سیاره و دوازده برج و قسمت هشتم، آسمان را با جادوگری زیر مهر به مردم بنمود».
جادوگران سیاهی که نامشان از متون کهن ایرانی به ما رسیده کم نیستند. کسانی که جادوی سیاه به کار میبردند و گفته شده حتی قصد کشتن نوزادان را نیز داشتهاند، «اَختجادو»، یکی از آنهاست. او در درگاه خود بر تختی از لاشه و جمجه و اسکلت مینشست. بالش او از پارههای گوشت انسان و حیوان بود. به گفته خودش ۹۰۰ موبد را کشته بود. او میتوانست با اهریمن گفتوگو کند. داستان «اَختجادو» در کتابی کهن بهنام «ماتیکانِ یوشتِ فریان» آمده؛ «چنین گویند در آن زمان که اَختجادو با هفتاد هزار سپاهی درون شهر پرسشگزاران شد، او بانگ برآورد شهر پرسشگزاران را زیر پاهای پیلانِ تنومندِ خویش، لگدمال خواهم کرد». «اَخت» کسانی که را سنشان ۱۵ ساله بود را انتخاب کرده و هرکس که نمیتوانست جواب او را بدهد، میکُشَد. پسری به نام «یوشت» از خاندان «فریان» برای پاسخ حاضر میشود و به هر ۳۳ سوال اَختجادو جواب میدهد و در آخر او را با چاقو و در حین زمزمه کردن دعا میکشد.
«بیدِرَفش» هم همچون «اَختجادو» از سلاح و جادو برای کشتن استفاده میکرد. او یکی از جادوگران رزمآور لشگر «اَرجاسپشاه» از سرزمین هونها بود؛ جایی در آن سوی ماوراءالنهر که به سوی ایران یورش میبرند. داستان این جنگجوی جادوگر در کتاب کهن «یادگار زَریران» آمده. «بیدِرَفش» در نبردی رودرو «زَریر» برادر «گُشتاسب» فرمانروای ایرانی بلخ را با نیزهای اهریمنی و جادو شده از خشم و زهرمیکشد و خودش به دست پسر «زَریر» که هنوز خردسال است کشته میشود.
در متون کهن ایرانی میتوان کسانی را شبیه به «بیدِرَفش»ِ جادوگر و «اَختجادو»ی اهریمنی یافت، اما مرموزترین آنها را باید «هوشتانه» دانست که برخی او را جادوگر و غیبگو و بعضی هم فیلسوف و دانشمند دانستهاند. «هوشتانه» که یونانیان او را «اوستَن» یا «اُستانْس» خواندهاند، همراه سپاه خشایارشا به یونان آمد و آنجا ماند. آنطور که «پلینی» طبیعیدان رومی دربارهاش نوشته؛ او نخستین نویسنده جادو بوده و کسانی چون «فیثاغورث»، «اِمپِدوکلِس»، «دموکریت» و «افلاطون» نزد او آموزش دیدهاند. «پلینی» مهارت او را عفریتی و هوس یادگیری کارهای او را دیوانگی دانسته؛ «او بذرهای این هنر عفریتی را در هر کجا که میرسید، میپراکند و همه را مبتلا میکرد».
طبق گفته مورخان باستانی آنچه «اوستن» یا همان «هوشتانه» آموزش میداده، انواع مختلفی از جادو بوده که بر آب، ارواح، هوا و ستارهها تاثیر میگذاشته. او خود را غیبگویی میدانسته که میتواند با ارواح و جنازهها صحبت کند. «پلینی» در کتاب «تاریخ طبیعی» خود او را اینطور خطاب میکند: «تو ای اُستانْس، تمام قوانین مرسوم و معمول بشر را پایمال و نقض کردی. تو مخترع و مبدع این وحشیگری و هیولاصفتی هستی که انسانها اعضای بدن یکدیگر را بخورند. یقینا بشر نام تو را به خاطر این بدعت کثیف از یاد نخواهد برد»....
قصه جادوگران ترسناک ایران باستان را در این فیلم ببینید که با تصویرسازی اختصاصی «گلفام مهرپیوند» برای عصر ایران ساخته شده است.