عصرایران - ناصر فکوهی (استاد دانشگاه تهران و مدیر انسان شناسی و فرهنگ)
باند گانگسترها و عوامل دروغگو و بیکفایتی (به ارزیابی اکثریت مطبوعات، رسانهها و دانشگاهها و متخصصان آمریکا) که در کاخ سفید حکمرانی این کشور را به دست دارند (به جز گروهی که از هم اکنون از میان آنها روانه زندان شدهاند: کوهن، مانافورت و...) و در این کشور به آنها با عنوان تحقیر آمیز «آمریکای ترامپ» یاد میشود، باز هم به داوری اندیشمندان و رسانههای این کشور، بزرگترین فاجعه تاریخی برای آن و جهان به حساب میآید.
این گروه که اکثر آنها افراد فاسد، سابقهدار و از خدمتگزاران پیشین و بیکفایت ترامپ هستند عامل اصلی آن بودهاند که بزرگترین رسواییهای تاریخی در این کشور رقم بخورد و در حال حاضر آن را در مرز بحران قانون اساسی قرار دادهاند.
افزون بر این، بیش از بیست پرونده قضایی علیه ترامپ و خانواده اش در دستور کار دستگاه قضایی آمریکا است و پروندههای مالی او که به سختی تلاش میکند افشا نشوند، احتمالا حاوی یکی از بزرگترین رسواییهای تاریخ پولشویی در سطح بین المللی و در طول شاید سی سال، میان آمریکا، عربستان سعودی، اسرائیل، روسیه و روابط طرفهای غربی آنها از جمله دویچه بانک (بانک آلمان) است.
در این شرایط آنچه دولت ترامپ در خاورمیانه، در چین، یا در کره شمالی میخواهد، نه «جنگ» است و نه «صلح».
آنچه او میخواهد - و از این لحاظ بیشتر از آنکه او بازیچه جنگ طلبانی چون جان بولتون و مایک پمپئو باشد، آنها بازیچه وی هستند - تنها یک یا چند «نمایش» است تا شاید بتواند ریاست جمهوری خود را نجات داده و با باقیماندن در کاخ سفید محاکمه و برچیده شدن دستگاه مالی فساد خود را به تعویق بیاندازد.
در این میان نگاه ما به مشکلات و تنش های خاورمیانه باید در آن واحد نگاهی هم تاریخی باشد و هم معاصر، هم در چشماندازی گسترده و جهانی و بسیار مسئولانه و هم نگاهی به درون جامعه و منطقه خود.
وقتی زاویه دید ما به موضوع بحران و تنشهای خاورمیانه و احتمال بالا گرفتن تنشها در این منطقه درونی باشد، بدونشک بسیاری از مسائل و پیچیدگیها را بهتر درک میکنیم.
حال اگر ذهن خود را برخلاف ترامپ، به جای شعارها و تهدیدکردنها و تندرویهای بیحاصل، با استدلال و درک و تحلیل پرکنیم، میتوانیم به آن عمقی بدهیم که نقطه نظرات و دیدگاههای بیرونی را نیز بهتر درک و تحلیل کنیم. و این امتیاز ما نسبت به آن باند گانگسترها خواهد بود.
وقتی در کشوری باشیم همچون ایران، که تاریخ آن نه از دیروز، پنجاه یا صد سال پیش، بلکه از چند هزار سال پیش آغاز شده است، میتوانیم متانت و آرامش بیشتری در یک بحران ولو بحرانی بزرگ داشته باشیم.
این سرزمین، بارها و بارها پذیرای خواسته و ناخواسته بیگانگانی بوده که خللی در منطق و روندهای حیاتی ِ فرهنگ ِ تکثرگرا و پویای ما وارد نکردند، و برعکس خود به جزئی از آن بدل شدند:
از نخستین اقوام غربی بینالنهرینی، مادها، که در مرکز این پهنه ساکن شدند، تا تمام اقوام دیگری که دیر یا زود به قصد یافتن آرامش یا آرزوی ثروت و آبادی در این سرزمین روانه آن شدند:
ایلامیها، یونانیها، مقدونیها، رومیها، عربها، ترکها،... و همه اقوام دیگر که در این پهنه توانستند به تحقق ایرانی بودن خویش برسند بیآنکه فرهنگ و حتی زبان آغازین خود را رها کنند.
اقوامی که توانستند بدین ترتیب در روند تمدنآفرین این فرهنگ شریک و سهمی از آن را برعهده بگیرند.
این بزرگترین ثروتی است که ما امروز از آن برخورداریم و از میان بردن این تکثر زیر لوای شعارهای ملیگرایانه و یک «وطن پرستی»ِ مبالغه آمیز برای دامن زدن به پارههای بزرگ و منسجم و اندامهای همبسته و پیوسته این مردم، بزرگترین هدفی است که امروز دشمنان این پهنه دنبال میکنند.
وقتی زاویه دید ما این باشد، که در اینجا به گوشهای از آن اشاره شد، خونسردی ما نسبت به فرایندهای تاریخی میتواند بالا برود و اقتدارمان افزایش یابد.
اما این دیدگاهِ با محتوا و بسیار پرارزش، شرایط بسیاری نیز دارد:
میراثدار یک فرهنگ با پیشینه چند هزارساله بودن، کار سادهای نیست. باید بتوان پیوسته این چند هزار سال را در ذهن خود داشت، خطاهای گذشته را مرور کرد و از آنها درس گرفت.
باید دشمنیهای گذشته را سنجید تا بتوان دشمنیها و خطرات امروز را درک و با آنها مقابلهای کارا کرد.
این مسئولیت بزرگ، نیاز به شناختی عمیق از تاریخ این سرزمین دارد. و زمانی که به دوران مدرن میرسیم این شناخت نه تنها نباید به دوران باستان و پیشینه چند هزارساله آن محدود شود، بلکه باید بتواند تاریخ معاصر را در کوچکترین لحظاتش زیر نظر و تحلیل داشته باشد.
بخشی از این تاریخ نیز روند هفتاد ساله رابطه ما با آمریکا است که نقطه آغازین و معنا دار آن را باید کودتای 28 مرداد 1332 و از میان بردن دولت ملی و دموکراتیک مصدق به سود یک استبداد عقبافتاده و کشتن نطفه دموکراسی نه فقط در ایران، بلکه در منطقه به سود جای دادن دیکتاتورهای کوچکی از جنس محمدرضا شاه و خاندان آل سعود دانست.
تداوم روابط آمریکا با ایران نیز مایه شرمساری برای این کشور است. دفاع تا آخرین لحظه از دیکتاتور و جنایاتش و سپس به راه انداختن یک جنگ طولانی مدت با عراق که میلیونها قربانی و هزاران میلیارد دلار زیان در دو کشور برجای گذاشت.
آمریکا یک لحظه تردیدی به خود راه نداد که با دفاع از همه دشمنانِ انقلابِ تازه نفس، هر گونه امیدی را برای دستیابی آن به شعارهای اساسیاش ازمیان بردارد و نطفه آرمانهای عدالتخواهانه و آزادیطلبانه مردم ایران را از میان ببرد.
سپس نوبت به راه انداختن حرکات سلفیگرا و طالبانی و القاعده رسید و تروریسم بینالمللی که اتاق فرمانش در عربستان بوده و مراکز اجراییش در پاکستان و افغانستان و همکارانش، عراق صدام و لیبی قذافی و مصر مبارک و سایر کشورهای عربی منطقه خلیج فارس؛ تا امروز که تحریم به آخرین سلاح برای مبارزه و تخریب استراتژی صلحجویانه ایران در «برجام» و همراه شدن با اروپا و حتی خود آمریکا در دوره اوباما است.
همه این نکات واقعیتهایی هستند که باید در نظر داشت. همه اینها نکاتی هستند که اگر از یاد ببریم، ما را به سادهانگاری و درون دامهایی از جنس تندرویها و یا ساده لوحیهای خطرناک میاندازند که هیچکدام چارهای را از کار ما دوا نمیکنند.
باید دانست که اگر منافع قدرت های بزرگ نولیبرال در جهان به آنها اجازه میداد، و اگر با سد سرسخت افکار عمومی خود روبرو نبودند، لحظهای تردید نمیکردند و نمیکنند که سرنوشت کشورهایی چون افعانستان و عراق و سوریه و لیبی و... را در ایران تکرار کنند.
اما در رفتارهای سیاسی، به ویژه اگر خواسته باشیم منطقی و با عمق و از دیدگاه درونی و با توجه به منافع خود به ماجراها نگاه کنیم، باید بیش و پیش از هر چیز پراگماتیست بود. بدون آنکه پراگماتیست بودن را به معنای بیاخلاقی و عدم پایبندی به اصول خود بدانیم.
این پراگماتیسم باید از آن ناشی شود که بسیاری از نکاتی را که به مثابه دیدگاههای درونی گفتیم، نتایجی هستند که قدرتهای بزرگ نیز که به دلیل دیدگاههای برونی و کوتهبینانهشان شاید هنوز تا چند سال پیش به آنها باور نداشتند، امروز به آن اذعان دارند.
بنابراین پراگماتیسم باید ما را به سوی تحلیلی دقیق از شرایط ببرد که در جهان امروز و در دیدگاهی دورتر از صحنه محدود خاورمیانه وجود دارد.
این چشمانداز گستردهتر، نکات بسیار مهمی را در خود دارد.
نخست آنکه مسئله ایران لزوما و به صورت مستقیم و صرف، امروز با قدرتطلبی آمریکا در منطقه خاورمیانه مرتبط نیست.
روشن است که آمریکا همچون سایر قدرتهای بزرگ، چشم به ثروتهای نفت و گاز این منطقه دارد و کشورهای زیادی را نیز نابود کرده است. اما این نیز قابل نفی نیست که متخصصان استراتژیک نظامی و امنیتی آمریکا (همچون همین متخصصان در اسرائیل) لزوما دارای منافع یکسانی با سیاستبازان فاسد و متعلق به کارتل های بزرگ نفتی و نظامی این کشور نیستند. و اینجا دقیقا فرصتی را برای منافع ملی ما به وجود میآورد.
این متخصصان خود بهتر از هر تحلیگر هوشمند اقتصادی، نظامی، امنیتی و سیاسی می دانند که حتی یک برخورد نظامی در ابعاد کوچک، کوتاه مدت و محدود در این منطقه - هر چند ممکن است سودی ولو نسبی و موقت برای بیرون کشیدن سیاستمداران فاسد و همگی تحت تعقیب قضایی، چون ترامپ، نتانیاهو و بن سلمان، داشته باشد و یا در نهایت منافع طولانی مدتتری برای کارتلهای تسلیحاتی (به ویژه در اسرائیل) و تسلیحاتی و نفتی (در آمریکا) - احتمالا همان گونه که دو مصیبت عراق و افغانستان نشان دادند، میزان احتمال وقوع تنشهایی بیپایان و ویرانگر را به شدت بالا خواهند برد.
تنشهایی که میتوانند میلیاردها دلار زیان نه فقط برای این کشورها بلکه برای کشورهای یورشگر به همراه داشته باشند.
در واقع، کمترین تنشی در منطقه خلیج فارس، ممکن است به سرعت بدل به یک تنش بین المللی شده و با افزایش سرسام آور قیمت نفت، اقتصاد جهان را تعطیل و به بحرانی گسترده بیانجامد که آشوب بزرگی در همه کشورها بر پا کرده و غیر قابل کنترل شود.
افزون بر این، چنین آشوبی چنان اثرات منفیای بر اقتصاد کشورهای منطقه خلیج فارس، منطقه قفقاز و ترکیه خواهد داشت که قابل تصور نیست و همه سرمایهگذاری های گسترده سال های اخیر را از میان خواهد برد.
به همین دلیل باید توجه داشت که امروز بیشتر از آنکه شاهد چیزی به نام مشکل ایران با عربستان سعودی و یا با آمریکا و حتی اسرائیل باشیم (که در جای خود مطرح بوده و هستند) با مشکل باندهای فاسدی روبرو هستیم که سیاستمداران کنونی این کشورها و به ویژه آمریکا از خلال دونالد ترامپ با جهان پیدا کرده و سبب انفراد هرچه بیشتر آمریکا در جهان و ثمرات وخیم آن در اروپا و آسیا شدهاند.
خروج دونالد ترامپ از «برجام» (برغم نظر مخالف تمام متخصصان نظامی و امنیتی این کشور و حتی اسرائیل) و فشارهای بعدی او تا همین اواخر بر ایران را نباید تنها از دریچه دشمنی او با کشور ما و همراهیاش با بن سلمان و نانتانیاهو دید، بلکه باید آنها را در چارچوب بزرگتری قرار داد که جریان ترامپیسم برای نابودی دموکراسی در آمریکا و حتی اروپا (با اقدامات مشاور پیشین ترامپ، استیو بنن از جمله در مشورتی که به احزاب راست افراطی اروپای غربی داده و ارتباطی که این احزاب با روسیه پوتین دارند و آنها را به موفقیتی نسبی در انتخابات پارلمانی اروپا رساند) در سر دارند.
ترامپ نه یک «شخص» بلکه یک جریان پوپولیستی ویرانگر است که به صورت های مختلف در سراسر جهان در حال قدرت گرفتن علیه دموکراسیهای با پیشینه دراز مدت (در اروپا و آمریکای لاتین) و یا کوتاه مدت (در کشورهای در حال توسعه آسیایی) است.
محوریت این ایدئولوژی پوپولیستی، نفرت از «بیگانه» و «دیگری» و «خارجی»، نژاد پرستی، ضدروشنفکرگرایی، ضد دانشگاهگرایی، ملی گرایی، دفاع کامل از نولیبرالیسم اقتصادی و کنار گذاشتن سیاست های رفاهی و کمک به فقرا و مهاجران، کالایی کردن کامل جهان و ارزش دادن مطلق به تمام روابط پولی نسبت به سیاستهای اجتماعی برای تقویت انسجام اجتماعی است.
هم از این رو، ما نیز با خطر گونهای «ترامپیسم» نژادپرست و ضد همبستگی میان اقوام و هویتهای ایرانی روبرو هستیم.
در چنین شرایطی آنچه مسلم است اینکه:
ترامپ نه به دنبال یک سیاست منسجم بینالمللی، بلکه در پی «نمایش»هایی است که بتوانند به هر قیمتی شده نشان دهند او توانسته است «چیزی» را در دنیا عوض کند.
از این رو اینکه تصور کنیم ترامپ تحت تاثیر جنگ طلبانه افراد بیعقل و فاسدی چون جان بولتون و مایک پومپئو حرکت میکند، تحلیلی کاملا نادرست است.
همین دیروز (27 مه 2019) ترامپ در صحبتهایش بولتون را به سود دیکتاتور کره شمالی نادیده گرفت و او را به خود نزدیکتر از مشاور امنیت ملیاش نشان داد (و چشم انداز بیرون رانده شدن بولتون در ماه های آینده همچون افراد پیش از او دور از ذهن نیست مگر آنکه ترامپ تصور کند با فردی با حد جنون او میتواند روی ایران تاثیری بگذارد).
برای ترامپ مسئله در واقع آن است که با به نمایش در آوردن «قدرت»ی که ندارد، نشان دهد توانسته است چیزی را در منطقه آسیای شرقی، در چین، در آمریکای لاتین، یا در خاور میانه و در یک کلام چیزی را در جهان تغییر دهد.
ترامپ نه «جنگ» می خواهد و نه «صلح» و نه «مذاکره» و تنها در پی «نمایش» است. اما ترامپ و همراهانش آنقدر ابله هستند که با سیاستهای ضد و نقیض خود به سوی خطرات هر تنشی در هرکجای دنیا بروند.
هم از این رو این کشورهای دیگر، به ویژه مسئولان ما هستند که باید با احتیاط کامل نسبت به این گروه خطرناک و بیخرد برخورد کنند.
در واقع مسئله تا حد زیادی آن است که:
1- هرگونه مذاکرهی جدی با دولت ترامپ نه تنها ممکن نیست، نوعی سادهپنداری کاملا بیپایه است، زیرا او نه در پی «مصالحه» بلکه در پی «نمایش»ی است که نه ما و نه هیچ کسی دیگر نمیتواند به وی عرضه کند بی آنکه شانسهای خودش را برای مذاکرات و رسیدن به نتایج بهتری در آینده به شدت کاهش دهد.
2- ترامپ برای آنکه به «نمایش» مورد نظر خود برسد قادر به انجام «هر کاری» هست، از جمله تحریکهای نظامی، حملات لفظی، فحاشی و یاوه گویی، ایجاد سناریوهای قلابی مبنی بر «تعرض ایران» همچون مورد اخیر کشتی های نفتی عربستان و غیره؛ اینها کارهایی است که وی به صورت روزمره در آمریکا مشغول به انجام آنهاست و هیچ مقامی از مخالفانش حتی تا بالاترین ردهها و حتی گاه درمیان دوستانش از این حملات دیوانه وار مصون نماندهاند.
3- در برابر فردی که به اذعان هزاران پزشک و متخصص روانی مبتلا به «جنون خودشیفتگی» است و به اذعان بیش از هزار دادستان فدرال آمریکا (دموکرات و جمهوری خواه) با تکیه بر گزارش بازرس ویژه مولر، دستکم 10 مورد دخالت مجرمانه در روند قضایی داشته و باید تفهیم اتهام و یا استیضاح شود، باید با احتیاطی فوق العاده و بسیار هوشمندانه عمل کرد.
4- این احتیاط نه به معنی کم کردن قاطعیت کشور است و نه به معنی نشان دادن ضعف؛ درست برعکس باید با خونسردی کامل اما با بالاترین میزان مسئولیت با چنین شخصی رفتار کرد؛ به ویژه آنکه او تنها یک«شخص» نیست و چندین گروه از جمله مسئولان تحت تعقیب دولت اسرائیل، بن سلمان که به شدت وضعیت متزلزلی دارد و در پی رویای همیشگی دیوانه وار شیخان عرب، یعنی برپایی امپراطوری خود بر پایه شنهای سوزان صحرای عربستان و کشورهای بی ثبات و دیکتاتورمنش عرب این منطقه است، همچنان که بخش اکثر حزب جمهوری خواه که احتمالا همراه ترامپ در حال دست زدن به خودکشی سیاسی گستردهای است، همراه او هستند.
5- در روزها، هفتهها و ماه های آینده این احتمال وجود دارد که عوامل چنین موجود مجنونی با هر شکل و شمایلی در هرکجایی (برون یا درون ایران) وارد عمل شوند تا در منطقه خلیج فارس تحریک ایجاد کنند، خود او نیز بدون شک دستکم در زبان وقیح خود، زشت ترین کلمات و بی پایه ترین ادعاها را علیه ایران مطرح خواهد کرد،
اما دربرابر همه این موارد، باید دیپلماسی فعال و حفظ تمام کانالهای ارتباطاتی با اروپا وسایر کشورهای جهان، هدف اصلی ایران باشد.
تا زمانی که ایران به تعهدات خود پایدار باشد و در دام و تلهای که بن سلمان، ناتانیاهو و ترامپ برای کشور ما پهن کردهاند، نیافتد و به تحریکهای آشکار و پنهان واکنشی نشان ندهد، ایران محفوظ است.
اما توجه داشته باشیم حتی اگر این واکنش، واکنشی کوچک نیز باشد آن را هزاران بار بزرگ خواهند کرد تا به اهدافشان برسند.
اما اگر از افتادن به این دام پرهیز شود بدون تردید، حمایت بین المللی از ایران ادامه خواهد یافت. و البته باید به ویژه در برابر کسانی که ممکن است خواسته یا ناخواسته زیر شعارهای تندروانه آب به آسیاب دشمن بریزند و خواسته باشند در جهت تحریکات آمریکا، اسرائیل و عربستان حرکت کنند مقاومت و مبارزه کرد.
در عین حال ایران می تواند و باید در پی صلح و مذاکره و تنشزدایی با تمام کشورهای عربی از جمله عربستان سعودی باشد که نباید آن را با افرادی چون بن سلمان، یکی گرفت.
در این میان، فشارها، به ویژه فشارهای سیاسی واقتصادی بدون تردید به بالاترین حد خواهند رسید، اما در برابر این فشار چندین اهرم اساسی و و بسیار کارگر وجود دارند که به جای محل گذاشتن به تحریکهای ترامپ و اسرائیل و بن سلمان، باید به سراغ آنهایی رفت که ممکن است تاثیری معجزهآسا بر خنثی کردن فشارها داشته باشند:
1- اجتناب از هرگونه سیاست مقابله به مثل خشونت آمیز، چه کلامی و چه به ویژه نظامی و امنیتی که بهانهای به دست دشمن بدهد. مقابله با هرگونه تحریک و توطئهای که ممکن است به وسیله عوامل گوناگون در جهت نشان دادن «تعرض» ایران و «عدم پایبندی» آن به تعهدات بینالمللیاش، صورت گیرد؛
لزوم به کار بردن یک ادبیات کاملا «ضد ترامپی» یعنی مودبانه، دیپلماتیک، مسئولانه و منطقی؛
تعامل با سیستم جهانی از خلال سازمان ملل و سازمان های بینالمللی و جمعیتهای بزرگ صلحطلب در سراسر جهان برای نشان دادن آنکه ایران هدف حملات سیاستمداران فاسد و جنگطلبی قرار گرفته است که هدفشان یا سود بردن بیشتر است یا بیرون کشیدن خویش از مخمصه های قضایی و سیاسی.
2- فاصله گرفتن و آغاز گروه بزرگی از اقدامات اقتصادی در جهت بهبود وضع مردم از طریق فاصل گرفتن حداکثری از رویکردهای نولیبرالی و کالایی و فساد که تاکنون شاهدشان بودهایم.
هر اندازه وضعیت مردم و فشار اقتصادی بر آنها کمتر شود ولو از طریق به کار گرفتن یک اقتصاد ویژه مقاومتی، ما بهتر میتوانیم در برابر فشارها جنگ طلبانه مقاومت کنیم.
3- مبارزه شدید با نژادپرستی و نژادپرستان و کسانی که همچون همیشه میدان جدیدی یافتهاند که با حمله به هویت متکثر فرهنگی ایران و اقوام همیشه وفادار ایرانی - به ویژه ایرانیان عربتبار مناطق جنوبی و همچنین ایرانیان اهل سنت که هر دو گروه همیشه جزو وفادارترین هممیهنان ما بوده و بیشترین رنجها را نیز از جنگ و تنش بردهاند- ادعای ملیگرایی و میهنپرستی میکنند و در حقیقت دانسته یا نادانسته در پی تفرقه انداختن میان ایرانیان هستند.
4- سیاست آزادسازی و دموکراتیزه کردن شدید فضای اجتماعی و سیاسی به صورتی که تبلیغات علیه ایران کاهش یافته و همچنین مردم بتوانند برغم فشارهای روانی جنگطلبان و فشارهای اقتصادی ِ محتکران و سودجویان تحریم، نفس راحتی بکشند.
قدرت مقاومت ما در سطح منطقهای و بینالمللی در نسبت مستقیم با میزان گسترش دموکراتیزاسیون اجتماعی – اقتصادی و مشارکت دادن حداکثری مردم در امور قرار دارد. باید بتوان ولو با سرعت اندک در جهتی حرکت کرد که تفاوتهای ایران با کشورهای دیکتاتوری جنوب خلیج فارس به ویژه عربستان سعودی آنقدر در سطح جهان آشکار شود که کمترین بهانهای در دست جنگطلبان نباشد.
ممکن است نگارنده متهم به «خوشخیالی» و نادیده گرفتن پیشینه نه چندان درخشان مسئولانی شود که وضعیت اقتصادی را به موقعیت کنونی رساندهاند.
چنین نیست، بحث ما آن است که راه ها را نشان دهیم حال اینکه گوش های شنوایی برای این امر باشد یا نه، بحث دیگری است.
با این تدبیرها و البته با مشارکت هر چه بیشتر روشنفکران و دانشگاهیان دراین بحث و مبادله فکری عمومی میتوان امید داشت که پس از گذشتن از بحران ترامپ و بازگشت آمریکا و اروپا از سیاست های فاشیستی و پوپولیستی که در حال حاضر آنها را رو به فلج شدن میبرند، بتوان باب مذاکره را در شرایطی عادلانه و پس از جبران زیانهایی که بر ایران وارد شده است، باز کرد.