تصور کنید که خانواده شما وقتی دوازده سال داشتید برای زندگی به مکانی دوردست نقل مکان کرده بود. در مدرسه جدیدتان برای اولین بار مورد اذیت و آزار قرار گرفته بودید. وقتی آن دوره زندگی خود را مرور میکنید، آیا آن را به چشم تنها یک حلقه تلخ از زنجیره وقایعی میبینید که تا پیش از آن کاملا شیرین بودند؟ یا به عنوان نمونهای دیگر از تجربیات تلخی به آن نگاه میکنید که سرانجام خوشی داشتهاند؟ شاید اذیت و آزار شما را قوی کرده باشد، یا باعث شده باشد که با فردی آشنا شوید که که در ادامه به یکی از دوستان همیشگی شما تبدیل شده؟
شخصیت شما به شدت تحت تاثیر روایتهایی است که از وقایع مهم زندگی خود دارید. آیا تغییر روایت زندگی میتواند شما را به شخصی خوشبختتر و سالمتر تبدیل کند؟
به گزارش
عصر ایران؛ شاید نحوه بازگویی این وقایع، حتی داستانی که برای خودتان تعریف میکنید، بر شخصیت شما بیتاثیر به نظر برسد. اما مشخص شده است که تفسیری که از زندگی خود دارید، و روایتی که از آن میسازید، نقشی عمیق در شکلگیری شخصیت شما ایفا میکند.
اینکه چگونه وقایع اصلی زندگی خود را بازگو میکنید، میتواند تاثیر عمیقی بر شخصیت شما بگذارد
کریستین جرت در گزارشی برای بی بی سی می نویسد؛ در اواسط قرن بیستم، برنامهای تلویزیونی به نام "این زندگی شماست" طرفداران زیادی در بین مخاطبان بریتانیایی و آمریکایی داشت. در این برنامه به افراد سرشناس و ناشناس دفترچهای قرمز اهدا میشد که حاوی وقایع مهم، نقاط عطف اساسی، و خاطراتی از زندگی آنها بود. در واقعیت هم هر یک از ما نسخهای اختصاصی از این "دفترچه قرمز" در ذهنمان داریم.
این روایتها، چه بخواهیم و چه نخواهیم، وجود دارند، و به هستی ما معنی میبخشند و برای حسی که از هویت خود داریم نقش اساسی را ایفا میکنند. فرقی میان شما و داستان شما نیست. پژوهشگران دانشگاه غربی واشنگتن در مقالهای که به تازگی منتشر کردهاند میگویند "داستانهایی که از خودمان تعریف میکنیم، ما را افشا میکنند، ما را میسازند، و ما را در گذر زمان حفظ میکنند."
ایده جذابی که امروزه مطرح میشود این است که این داستانهای شخصی - با اینکه مرتب اصلاح و بهروز میشوند - عناصر گوناگون پایداری دارند که از ذات ما پرده برمیدارند، و بعدی اساسی از شخصیت ما در آنها بازتاب پیدا میکند.
همانطور که مردم ویژگیهای شخصیتی متفاوتی دارند، داستان زندگی خود را هم به شیوههای متفاوتی بازگو میکننددن مکآدامز، یکی از کسانی که با این پژوهش همکاری کرده است، در مقالهای دیگر مینویسد "مردم از حیث داستانهایی که به زندگیهایشان معنی میبخشند با یکدیگر تفاوت دارند، و این تفاوت فرق زیادی با تفاوتهای مردم در مسائل مرسومتری چون ویژگیهای شخصیتی ندارد."
در دو دههای که از این ادعای مکآدامز گذشته است، مدارک زیادی در حمایت از این ایده که روایتهای شخصی ما، در کنار اهداف و ارزشها، و ویژگیهای شخصیتی، منعکسکننده بعدی پایدار از شخصیت ما است به دست آمده است.
در عین حال، دیگر پژوهشها نشان دادهاند که بخشی از شخصیت افراد از روایتهای شخصی آنها شکل میگیرد، چون شیوهای که ما برای بازگویی داستانهای شخصی خودمان استفاده میکنیم برای سلامت روانی و تندرستی کلی ما عاری از پیامد نیست.
اگر چیزی که از آن اذیت و آزار فرضی یادتان مانده است پیامدهای مثبت باشد، احتمالا احساس تندرستی و رضایت بیشتری هم در زندگی خود میکنید. نتیجتا تغییر روایات هم میتواند مفید باشد. اتفاقا کمک به مردم برای رسیدن به تفسیرهای مثبتتر از داستانهای شخصی اساس چیزی است که "روایتدرمانی" نامیده میشود.
وقتی داستان زندگی خود را بازگو میکنیم، گرایشمان به تاکید بیشتر بر مثبتها یا منفیها است، و این نشانگر شخصیت ما است
اما برای روایت زندگی چه سبکهای وجود دارد؟ ظاهرا داستانهای زندگی ما ویژگیهایی اصلی دارند که هر یک از ما بر آن اساس تعریف میشویم. روایت شخصی مردم ابعاد متفاوتی دارد، مانند عاملیت، همبستگی، جذابیت، رستگاری، آلودگی و خیلی موارد دیگر.
پژوهشگران دانشگاه غربی واشنگتن تصمیم گرفتند که معنادارترین ویژگیهای روایتی را مشخص کنند. آنها از حدود هزار نفر داوطلب خواستند تا داستان وقایع مشخصی از زندگی خود، یا روایتی کلان از تجربه خود را در اختیار پژوهشگران قرار دهند. بررسیها نشان داد که سه ویژگی تعیینکننده وجود دارد.
میزان ساختار روایتهای ما نیز دریچهای به نوع شخصیت ما است
نخست "موضوعات انگیزشی و عاطفی" است، که میزان خودمختاری و رابطه با دیگران، و همچنین میزان مثبت و منفی بودن روایات را بررسی میکند. آیا روایت سرشار از موقعیتهای خوبی است که به تلخی منتهی میشوند، یا موقعیتهای بدی که پایان شیرینی دارند؟
دوم "استدلالات زندگینامهای" است، یعنی میزان تاملی که در تجربیات میکنیم، میزان مفاهیمی که در وقایع میجوییم، و میزان روابطی که بین اتفاقات مهم و تاثیراتشان بر خودمان تمیز میدهیم.
در پایان هم "ساختار" قرار دارد. آیا داستانهایمان از لحاظ زمانبندی، حقایق، و زمینه معنی میدهند؟
البته روایتهای شخصی ما نباید در گذر زمان دچار تغییرات گسترده شوند، وگرنه باید به وابستگی آنها به ابعاد شخصیتی شک کرد.
محتوای رویدادی داستان زندگی ما با گذر عمر بیش از پیش به ثبات میرسد
تحقیقات اخیر نشان میدهد که دقیقا همینطور است. برای مثال، پژوهشی که در دانشگاه اموری انجام شد نشان میدهد که روایت شرکتکنندگان بعد از چهار سال انسجام خود را حفظ کرده بود.
به گفته پژوهشگران "شیوههایی که ما برای تعریف داستانهای زندگینامهای اتخاذ میکنیم منعکسکننده تفاوتهای فردی پایدار است."
این ایده که داستانهای زندگی ما منعکسکننده جنبهای پایدار و مهم از شخصیت ما است ممکن است پیامدهای مهمی داشته باشد.
پژوهشهایی که در دانشگاه کبک انجام گرفته است نشان میدهد که افرادی که داستانهای مثبتتری دارند، یا عناصر رستگاری بیشتری در داستانهایشان دیده میشود، در مجموع رضایت بیشتری از زندگی خود دارند و از سلامت روحی بیشتری لذت میبرند.
همچین افرادی که در داستانهایشان بیشتر در نقش بازیگر عمده ظاهر میشوند و صمیمیت و همبستگی معنادارتری با دیگران دارند.
در مقابل، روایت داستانهایی با "آلودگی" بیشتر، و خودمختاری و همبستگی کمتر هم غالبا با تندرستی کمتری همراه است.
مدارکی وجود دارد که نشان میدهد افزایش ویژگیهای مثبت در روایت زندگی به افزایش تندرستی منجر میشود
آیا همه اینها به این معنی است که اگر در داستان زندگی خود تجدید نظر کنید، و برای نمونه نتایج مثبت وقایع منفی را در نظر بگیرید، ممکن است بتوانید به شخصیتی خوشبنیهتر و تندرستتر برسید؟
این ایده شاید خیلی هم دور از دسترس نباشد. برای مثال، در جریان تحقیقی از دانشجویان داوطلب خواسته شده بود که روایتهای خود را به گونهای بنویسند که جزئیات مثبت بیشتری داشته باشد.
این گروه در مقایسه با داوطلبان دیگری که با چنین خواستهای روبهرو نشده بودند، حتی تا چندین هفته بعد از آن هم پافشاری بیشتری برای رسیدن به اهداف از خود نشان میدادند.
همانطور که فلاسفه از سالها پیش استدلال کردهاند، ما واقعیتهای خودمان را میسازیم.
رواندرمانگران از این راهکار برای کمک به افرادی استفاده میکنند که از هراس و اضطراب رنج میبرند. پژوهشهایی که در زمینه روایت زندگی انجام شده است نشان میدهد که شاید بتوان قاعده مشابهی را در سطحی کلانتر اعمال کرد، و با تغییر روایتی که از زندگی خودمان داریم، شخصیت خودمان را هم عوض کنیم.
آدم باید بتونه واقعیتها رو ببینه و حق نداره به بهانه ی تلخ بودن با روشهای مختلف ازشون فرار کنه.