وقتی ۲۱ ساله بودم، یعنی سال ۷۲ برای اولین بار مرحوم حاج اسدالله را دیدم، گمان میکنم اخوی مرحوم ایشان، محبت کرده بودند و قراری را برای من با ایشان گذاشته بودند (مرحوم حاج حبیبالله که هر چه بیشتر میگذرد، بیشتر میفهمم که در جایگاه دوست پدرم، چه محبتها و چه پدریها که در حق من روا کرد.)
به گزارش راه پرداخت، محسن کچویی، کارآفرین و موسس و عضو تیم اجرائی چند شرکت و موسسه حوزه فناوری اطلاعات در یادداشتی نوشت: ایشان را در دفتر کارشان ملاقات کردم، از فعالیتهای صادراتی و تجارتی که با اروپا آغاز کرده بودم برایشان توضیح دادم، خیلی جزئی و دقیق وارد موضوع کار من شدند، از من کلی سوال پرسیدند و مثل یک پدر، جزئیترین اشکالات کار را به من گوشزد کردند.
یادم هست که مثلا خواستم بگویم کارهای من خیلی دقیق است و گفتم ما بنا داریم از مشتریهایمان اعتبار اسنادی بگیریم. یک قفسه بزرگی پشت سر ایشان بود به من نشان دادند و گفتند این زونکنها که میبینی حاوی مدارک اعتبارات اسنادی و مستندات بانکی است که هیچوقت نقد نشده است.
آن روز جلسه ما خیلی طولانی شد آقایی که در میز کناری مشغول کار بودند به من گفتند یک تاجر خوب یک حسابدار معتمد دارد که همهجا کنار اوست مراقب باش ناچار نشوی حسابدارت را عوض کنی!
دستآخر هم گفتند باید بروی و عضو اتاق بازرگانی و اتحادیه صادرکنندگان خشکبار بشوی و من برای اولین بار بهعنوان مدیرعامل شرکت، عضو اتاق بازرگانی شدم. هرچند در جریان بحرانی که برای پسته ایران در سال ۷۴ یا ۷۵ اتفاق افتاد و اتحادیه اروپا به دلیل وجود سم آفلاتوکسین محمولههای خشکبار و بخصوص پستههای ایران را یا توقیف کرد و یا مرجوع خیلی آسیب خوردم و دیگر از مسیر تجارت خارج شدم، ولی یاد مهربانیها و بزرگواری این دو برادر همیشه همراه زندگی من بوده است.
دیروز و امروز خیلی به یاد هر دو این عزیزان بودم و با خودم میگفتم چقدر تلخ است که جامعه ما در مواجهه و روبرو شدن با افراد، خیلی ناسپاس است، خیلی تنگنظری میکنیم، خیلی کم و فقط گاهی اوقات، آن هم به دلیل منفعتی و منافعی ممکن است بپذیریم کسی بهتر از ما بوده است یا برتر و موفقتر از کسانی که ما گمان میکنیم آدمهای موفقی بودهاند. این باور و این فرهنگ ریشه خیلی از مشکلات ماست، ریشه خیلی از دلسردیها، دلخوریها و شاید سکوتها و هجرتها.
خیلی تنگنظری میکنیم، خیلی کم و فقط گاهی اوقات، آن هم به دلیل منفعتی و منافعی ممکن است بپذیریم کسی بهتر از ما بوده است یا برتر و موفقتر از کسانی که ما گمان میکنیم آدمهای موفقی بودهاند..
فرد موفق از نظر ما کیست؟
اساسا یکبار با خودمان توافق نمیکنیم که بالاخره نماد یک تاجر موفق از نظر ما چیست و چه کسی را میتوانیم بهعنوان یک فرد موفق معرفی کنیم؟ اصلا تاجر نه، یک عالم موفق، یک هنرمند موفق و…. آیا ما در مجموع بنا داریم کسی را بهعنوان فرد موفق و الگو بپذیریم یا خیر؟ باور کنید در تمام دنیا این را پذیرفتهاند و یک توافق نانوشته وجود دارد که نمیشود دنیا را بدون الگو و بدون نشان دادن انتهای راه و نهایت توفیق اداره کرد.
این خلا و این فقدان الگو، سم مهلک آینده کودکان و جوانان این کشور شده است، وقتی از آنها میپرسیم میخواهید مثل چه کسی بشوید، میخواهید در آینده به کجا برسید، جای چه کسی باشید، یا جوابی ندارند یا حداکثر نامهایی را میگویند که هیچ ربط یا ارتباطی با آنها و زندگیشان ندارد.
باور کنید در تمام دنیا این را پذیرفتهاند و یک توافق نانوشته وجود دارد که نمیشود دنیا را بدون الگو و بدون نشان دادن انتهای راه و نهایت توفیق اداره کرد. این خلا و این فقدان الگو، سم مهلک آینده کودکان و جوانان این کشور شده است.
اکنون سالهاست که ما توافق کردهایم همدیگر را تخریب کنیم؛ سالهاست که قرار گذاشتهایم تا هیچ کسی را از گزند نیش و کنایههایمان مصون نگذاریم.
نه الگوی مناسبی برای تاجر شدن داریم، نه هنرمند مقبولی باقی مانده است، نه عالم و دانشمندی که بشود درباره او به خوبی حرف زد. این یک حقیقت است که هیچ کس در دنیا بیعیب نیست، هیچ سیاستمدار، هیچ حاکم، هیچ عالم، هیچ هنرمند و ورزشکاری بیعیب نیست، ولی نمیشود بدون آنکه مسئولیت حرفهایمان را بپذیریم، حرفی بزنیم و کسی را متهم کنیم، شاید راز این اوضاع و این بی الگو ماندن و بی نماد و نشان زیستن در رفتار بزرگان قوم باشد، ولی هرچه هست و هر کسی مقصر است، تاوان آن را همگی خواهیم داد..
عسگر اولادی به جایی رسید که ما به دنبالش هستیم
اسدالله عسگر اولادی ثروتمندترین مرد ایران بود، این موفقیت نیست؟ این یعنی همان عنوانی که اغلب ما سالها در وسوسه به دست آوردن آن هستیم. صادقانه باید گفت گرچه بسیاری انکار میکنند، ولی در واقع از مسیرهای نادرست و نامناسبی برای به دست آوردن این عنوان تلاش میکنند و به جای آنکه با فروش و صادرات زیره و پسته و تولید و تقویت ساختارهای مالی و صادراتی کشور به سمت این عنوان بروند گاهی شرف میفروشند، گاهی دین، گاهی قلم، گاهی مقام و موقعیت و…. اما خیلیها برای به دست آوردن این عنوان در حال مسابقه هستند.
از او حرفهای بینظیری به یاد مانده است که شاید خیلیها ندانند و نفهمند، ولی اگر در کار کسبوکار و تجارت باشی معنای بعضی از این حرفها بینظیر است و یادگاری است از نحوه کسبوکار و تجارت سنتی و اخلاق محور امثال ایشان و همفکران و همراهانشان.
«من نه پای میز محاکمه رفتهام و نه کسی را به پای میز محاکمه کشاندهام. از هر کسی که طلبکار بودهام یا گرفتهام یا بخشیدهام. به صادرات باور دارم چرا که در کشورم شغل ایجاد میکند. ثروتمند هستم، ولی ثروتاندوز نیستم. از آنچه به دست آوردهام خجالت نمیکشم و در کسبوکار راهی نرفتهام که شرمنده باشم. از هیچ وام و اعتباری استفاده نکردهام و به دنبال هیچ رانت و امتیازی نرفتهام.»
همه اینها به کنار، شما به یک نجار، برقکار، آهنگر، لولهکش، استاد بنا و یا هر صاحب فن و حرفهای که بگویید برای حل مشکلات و راهنمایی یک جوان ۲۱ ساله وقت بگذارد و بیاحتمال منفعت یا بی توقع از شما، هر چه میداند به او بیاموزد، در خیلی موارد خواهید شنید که مگر من بیکارم، مگر من وقت اضافی دارم؟ و من میدانم تنها جوانی نبودم که او برای راهنمایی و راهگشایی ساعتها وقت گذاشت و راه کسبوکار موفق و با شرافت را به او نشان داد.
خدایش رحمت کند و او را با صالحان و اولیاء خود همنشین کند.