۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۰۲:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۶۸۹۹۸۸
تاریخ انتشار: ۱۱:۲۹ - ۳۱-۰۶-۱۳۹۸
کد ۶۸۹۹۸۸
انتشار: ۱۱:۲۹ - ۳۱-۰۶-۱۳۹۸
از قربانیان هم یاد کنیم

دربی؛ گاهی جان هم می‌گیرد

در هنگامۀ هیجانات بازی مسابقۀ پرسپولیس و استقلال، جا دارد از اتفاقات تلخ که گاه جان هوادار یا تماشاگری را ستانده هم یاد شود.

عصر ایران؛ مهرداد خدیر- قلم ابراهیم افشار روزنامه‌نگار کهنه‌کار با اطلاعاتی بسیار افزون‌تر از کسانی که از اینترنت فراتر نمی‌روند و با اشارات و تمثیلات فراوان و استفاده شجاعانه از فرهنگ کوچه و ادبیات عامه، چنان است که سال‌هاست هر جا نام او را می‌بینم یادداشت را با ولع می‌خوانم و امید‌وار می‌شوم که تا این قلم‌ها هست شبه رسانه ها یک‌سره بر رسانه ها سیطره نمی‌اندازد و کاغذی‌ها و چاپی‌ها و رسانه‌های الکترونیکی واقعی با قلم‌های جادویی در صحنه می‌مانند.

هر چند فرصت همکاری مستقیم دست نداده اما یک چند که او سردبیر «نگاه ورزشی» بود و من در روزنامۀ پول و هر دو در یک مجموعه سرگرم روزنامه هامان بودیم و پول برای من بیشتر پناه‌گاهی بود در عصری که مرتضوی قلع و قمع می کرد، همکاری غیر مستقیم هم تجربه شد.

باری، با همین نگاه یادداشت صفحۀ اول «هفت صبح» دیروز را خواندم که به بهانۀ دربی یا همان مسابقات پرسپولیس و استقلال، از دو قربانی مسابقات دربی یا پارسی شدۀ آن «شهرآورد» ها یاد کرده است.

یکی پسرک 17 ساله ای که در دربی سال 1355 (دوم مهر) وقتی پرسپولیس به خاطر گل دقیقه 22 هادی نراقی عقب افتاد، نتوانست تاب بیاورد و جان به جان آفرین تسلیم کرد حال آن که اگر 14 دقیقه تحمل کرده بود می دید که علی پروین گل تساوی را به ثمر رساند و بازی با همین نتیجه یک - یک به پایان رسید و قرمزها بازنده از زمین خارج نشدند تا «علی» فردا نزد دوستان مدرسه و هم محلی ها سرافکنده باشد.

نام کامل این جوان 17 ساله که 44 سال پیش روی سکو جان باخت، علی علی‌زادۀ قریب بود و محصل کلاس ششم دبیرستان رهنمای تهران.

همین دو سه روز قبل عماد 6 ساله هم در استادیوم آزادی قربانی داربستی شد که به خاطر دربی و با بی احتیاطی سرپا شده بود و برق بچه را گرفت و جلوی چشم پدر خشک شد تا مهر را نبیند و هزار آرزو برای نخستین روز سال تحصیلی او خاک شود.

روزنامه‌نگار کهنه‌کار البته یادآور شده «سکته‌کنندگان و سکته‌دهندگان فوتبال ها و دربی‌ها در این هفتاد سال کم نبوده» تا بدانیم محدود به همین دو نام نیست.

تا اینجا بیشتر نقل یادداشت بود اما نکته‌ای که انگیزۀ این نوشته است یادی است از یک قربانی دیگر که در تمام این سال ها کمتر از او نام برده شده است و شاید ابراهیم افشار هم نشنیده باشد که اگر به یاد داشت، یادداشتِ او از مهر 55 ناگاه به مهر 96 نمی‌آمد و قطار او در سال 71 هم به خاطر این قربانی جوان توقف می‌کرد.

داستان او نیز غم‌انگیز است: فرزاد ختایی لَر، دانشجوی نخبه دانشگاه علم و صنعت که خود را برای کارشناسی ارشد آماده می کرد در حالی که هیچ گاه به استادیوم آزادی نرفته بود و اولین بار برای او آخرین مرتبه شد.

دربی آن سال هفتم یا هشتم خرداد 1371 برگزار شد و فرزاد به اصرار دوستان و همراه آنان به آزادی می رود. همان بازی که استقلال در پایان یک بر صفر برنده شد. ورزشگاه مالامال از جمعیت بود و جایی برای نشستن نبود و فرزاد و دوستان به ناچار روی لبۀ دیوار طبقۀ دوم نشستند. بازی تمام شد اما ازدحام جمعیت فرزاد را به پایین پرتاب کرد و او هم قربانی دربی شد.

در حالی که هیچ کس نمی دانست پرسپولیسی است یا استقلالی و اصلا فوتبالی هست یا نه.

از آن سال تا کنون که سر به 27 سال می زند هر بار که این دو تیم در برابر هم صف آرایی می کنند من به یاد آن سیمای سرخ و سفید و آرام و مهربان می افتم که جزوات دانشگاهی را با دقت فراوان به دفتر ما می آورد تا در اختیار برادرم قرار دهم که کثرت مشغله مجال شرکت مستمر در کلاس ها را به او نمی داد و فاصله سنی شان نیز به خاطر تعطیلات انقلاب فرهنگی و تغییر رشته بیش از 10 سال بود و حدس می زنم فرزاد در تمام عمر کوتاه خود حتی یکی از ناسزاهایی را که تماشاگران مثل نقل و نبات نثار هم می کردند بر زبان نیاورده بود.

اگر مدیریت دو باشگاه این همه دست به دست نمی شد و در اختیار دولتی هایی نبود که با بدهی تحویل می گیرند و بدهی روی بدهی می گذارند و می روند و مدیران انتخابی هواداران یا بخش خصوصی آن ها را اداره می کردند تالار خاطرات داشتند و تصویر علی و فرزاد و عماد در این یا آن باشگاه به چشم می خورد و پیش کسوتان جایی می داشتند و قس علی هذا.

با این همه دربی یا شهرآورد بازی پر هیجانی است و گردآمدن قریب یکصد هزار نفر برای تماشای یک مسابقه فوتبال و شور یا اندوه برد و باخت چنان است که پای جوانی را که اهل این هیجانات نبود نیز به ورزشگاه می کشاند و ناخواسته جان بر سر آن می نهد و به این چند فقره هم محدود نیست و چه بسا دیگران را نیز در برگیرد. البته چون آقای افشار به ماجرای آن دختر نپرداخته ما هم نمی‌پردازیم...

 

ارسال به دوستان