عصرایران؛ احسان محمدی- آفریده شده بود که درس بدهد. با حوصله و صبور اما سختگیر و جدی. از آن استادهایی که تا خودش شوخی نمیکرد کلاس نمیخندید.
هنریک مجنونیان یک معلم ممتاز بود. اگر حس میکرد شاگردی دل با درس دارد برایش وقت میگذاشت، از کتابخانه شخصیاش برایش کتاب میآورد، اگر نیاز مالی داشت هم بی سر و صدا کمکش میکرد و دستش را میگرفت و پا به پا میبُرد.
وقتی سال 86 بازنشسته شد و از پیش ما در دانشکده محیط زیست رفت، گله و شکایت نکرد که چرا برایش مراسم نگرفتند و از آن تابلو فرشهای کلیشهای دستش ندادند. مناعت طبع داشت و یک جور بینیازی عامدانه. اگر هم گلهای داشت توی جمع نمیگفت. نه اهل پست گرفتن و پشت میز نشستن بود و نه حوصلهاش را داشت. گاهی در جلسات میدیدم که چقدر کلاقه است و دلش میخواهد مثل وقتی که توی اتاقش میرود کنار پنجره، سیگاری روشن کند و زل بزند به نقطهای دور.
سال 88 گفت میخواهد تعدادی از کتابهای شخصیاش را به دانشکده هدیه بدهد. من و دوست کتابخوانی رفتیم خانهاش. با مادرش زندگی میکرد. قهوه ریخت و اول کمی خاطره گفت از گذشته و از اینکه حال و روز محیط زیست خوب نیست و مدیران الان هم خیلی دل با آن ندارند. دوباره با فروتنی رفت و یک سینی چای آورد و در مورد کتاب گفت. اینکه این روزها آنقدر کتاب دستش میرسد که وقت نمیکند همه را بخواند.
اهل موعظه و جمله قصار و به رخ کشیدن سوادش نبود. اگر حرفی داشت رک و صریح میگفت. برای همین خیلی اوقات مدیران دولتی با او فاصله احتیاط آمیزی را رعایت میکردند. بعد رفتیم سراغ کتابخانهاش. برای ما که او را بیشتر با دهها جلد کتاب تخصصی و منبع و مرجعش در حوزه محیط زیست و پارکداری و مناطق حفاظت شده و ... میشناختیم آن همه کتاب ادبی، رمان، اجتماعی و سیاسی غافلگیرکننده بود. از «زوربای یونانی» چاپ دهه چهل تا کتابهایی که معلوم بود بارها خوانده و جاهایی را خط کشیده.
سخاوتمندانه گفت هرکدام را میخواهید بردارید ببرید شاید دانشجوها دوست داشتند بخوانند. به گمانم نزدیک به هزار کتاب را جدا کردیم. بعضی کتابها را که توی کارتن میگذاشتم نگاهی میکرد، میگرفت و میگفت «این نه! دردسر داره!» و میگذاشت سرجایش! روی حرفش نمیشد خیلی حرف زد اما همه میدانستند که مثل معاون کلانتر «زیر آن ستاره حلبی، قلبی از طلا داشت».
خیلی از کتابها را مُهر شخصی زده بود، خیلیهایشان هم امضای نویسنده داشت از جمله «م.ا. به آذین» که گویا مدتی با هم کار کرده بودند. وقتی دوست نداشت در مورد چیزی توضیح بدهد بعید بود بشود قانعش کرد اما سرحال که بود از خاطرات پدر در ارومیه میگفت و از دوران سربازیاش در کردستان، از محیطبانهایی که نگرانشان بود تا روزگار سپری شدهای که خیلی جاها به کامش زهر ریخته بود. مثل روزهای پس از انقلاب که کسانی با ژ-3 به شکار آهو و جبیر میرفتند و او و چند دلسوز دیگر حتی به ملاقات آیتالله طالقانی رفتند تا وساطتت کند و به تاراج کنندگان بگوید که حیات وحش و محیطزیست مال همه مردم است و ربطی به رژیم شاهنشاهی ندارد!
ساعت دو نیمه شب خبر رفتنش را خواندم. دکتر فرهاد عطایی یکی از شاگردانش در اینستاگرام نوشته بود و سیل تسلیت رگباری دوستداران استاد مولفی که به زحمت میشود سه عکس از او در اینترنت پیدا کرد اما نزدیک به 60 عنوان کتاب نوشته و هزاران شاگرد را آموزش داده. اهل گفتوگو با رسانهها نبود. میگفت «فایده ندارد. اونایی که باید بشنون، اصلاً به ما گوش نمیدن»!. همیشه چند ستون کتاب روی میزش داشت، یک مشت کاغذ سفید، خودکار، زیر سیگاری و فنجانی قهوه.
با آنکه کرونا، مرگ را تا حد زیادی برایمان عادی و دم دستی کرده اما خبر رفتن مهندس هنریک مجنونیان در 69 سالگی تلخ و گزنده بود. باورنکردنی. انگار خلق شده بود که تا ابد درس بدهد، کتاب بنویسد، ترجمه کند، سیگار بکشد و نه دلش را خوش کند به تحسینها و نه غصهاش بگیرد از فراموش شدنها! روحش در آرامش.