عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت: تاكنون در گفتوگوها و در مصاحبهها بارها با اين پرسش مواجه شدهام كه براي عبور از وضعيت كنوني جامعه چه تغييري بايد رخ دهد؟ پاسخ به اين پرسش ميتواند چالشبرانگيز باشد، ولي به نظر بنده مهمترين چالش حكومت نه در روابط خارجي و نه در حوزه اقتصاد است. البته در هر دو مورد بحرانهاي جدي دارد، ولي تحول در آنها لزوما نميتواند مساله ما را حل كند. چالش اصلي نظام رسانهاي است كه موجب قطبي شدن جامعه شده است.
دو دهه پيش ما يك نظام رسانهاي داشتيم و يك جامعه واقعي. جامعه از بسياري جهات قابل كنترل بود يا از طريق نيروي انتظامي، يا اطلاعاتي يا قضايي يا قدرت رسانهاي. در حقيقت انحصار رسانهاي حلقه اتصال تمام مولفههاي قدرتهاي كنترلي بود، ولي با آمدن فناوريهاي ماهواره و اينترنت سپس تلفن هوشمند و شبكههاي اجتماعي، چند سالي است كه در كنار رسانههاي رسمي شاهد شكلگيري رسانههاي موازي هستيم كه مستقل از قدرت رسمي هستند و اين قدرت توان نظارتي موثري بر آنها را ندارد.
در اين نظام رسانهاي نه تنها مرزهاي جغرافيايي برداشته شده، بلكه معيارهاي حرفهاي رسانه نيز از ميان رفته ا و از همه مهمتر اينكه جامعه را به دو بخش واقعي و مجازي تبديل كرده است. اعضاي جامعه مجازي كساني هستند كه زندگي خود را در رسانهها و شبكههاي مجازي ميگذرانند. از كسب و كار گرفته تا دريافت اخبار و اطلاعات و سرگرمي و حتي آموزش و نيز دوستيابي و... بيشترين سهم از روز و شب آنان در اين فضا ميگذرد. جالب اينكه جامعه واقعي بهويژه مديريت سياسي و اجتماعي آن درك دقيقي از جامعه مجازي كه در تقابل با جامعه واقعي آنان است، ندارد.
براي نمونه بد نيست كه به برخي آمارهاي سردستي اين فضا نگاهي بيندازيم. براساس آخرين آمار واتسآپ حدود 50 ميليون كاربر ايراني دارد. تلگرام 49 و اينستاگرام 47 ميليون، سروش 12 ميليون، لايكي 11 ميليون، بله 8 و توييتر 12 ميليون.
شايد اين آمار نشان دهد كه اميدي به حضور در شبكههاي داخلي تحت كنترل و همسو با فضاي واقعي وجود دارد، ولي مطلقا چنين نيست، زيرا اين آمار تنها فقط نشاندهنده اعداد كاربر است، در حالي كه بايد آمار توليد و مشاهده و بحث و گفتوگو و نيز بازتاب آنها را ديد كه در اين صورت شبكههاي داخلي به كلي از صحنه جامعه مجازي حذف ميشوند.
اين شبكهها كه بيش از 90درصد شهرنشينان بالاي مثلا 15 سال كشور را پوشش ميدهند، محلي هستند براي تعداد زيادي از مردم به ويژه جوانان جهت كار، ارتباطات، كسب خبر و آگاهي، ارتكاب جرم، پيدا كردن دوست، آموزش ديدن و حتي حل مسائل زندگي خودشان.
اين فضا محدود به اين شبكهها نيست. يوتيوب، آپارات، فيليمو و دهها امكان ديگر چنان زندگي درهم تنيدهاي را در فضاي مجازي ايجاد كرده كه آنان را از فضاي واقعي بينياز كرده است. در حالي كه فضاي واقعي بر اثر بياطلاعي و نوعي خشك مغزي در حال ادامه برنامههاي خود است، فضاي مجازي و جامعه مجازي با شتاب به سوي گسترش كارهاي خود پيش ميرود. اين فضا حتي كسب و كار خود را با كارفرمايان جامعه مجازي كه لزوما در داخل مرزهاي كشور نيستند، تعريف ميكند و گويي فقط به لحاظ جغرافيايي در ايران هستند.
يكي از امكانات جديد اين فضا، پادكستها هستند. بنابر برخي آمارها حدود سه هزار پادكست فارسي وجود دارد كه حداقل يكسوم آنها فعال هستند و بسياري از جوانان و فعالان از اين راه زندگي ميكنند. تيراژ آنها در برخي كتابها به بيش از صد هزار نفر شنونده ميرسد. جالبتر اينكه اين جامعه مجازي تا حدود زيادي مستغني از جامعه واقعي است. چه در مقام توليدكننده و چه در مقام مصرفكننده، آنان دارند زندگي خود را ميكنند.
رفتار حكومت به عنوان بخش رسمي جامعه واقعي، نشان ميدهد كه به كلي از اين جامعه مجازي بيخبر است. فقط كافي است كه يك لايو اينستاگرامي را ببيند تا عدهاي تحريك شوند و فرياد وااخلاقا سر دهند و خواهان فيلتر اينستاگرام شوند. كاري جز فيلترينگ بلد نيستند و هيچ درسآموزي از گذشته ندارند. منجمد منجمد هستند در حد المپيك!
رفتار آنان انسان را به ياد آن سربازان ژاپني در جزاير اشغالي فيليپين مياندازد كه از شكست كشورش اطلاع نداشتند و همچنان سنگر خود را حفظ ميكردند، در حالي كه 30 سال از پايان جنگ گذشته بود. متوليان جامه واقعي ايران نيز در همين فضا هستند. هنوز بودجههاي كلاني را صرف صدور مجوز و مميزي براي كالاهاي فرهنگي يا حتي شروع كسب و كار كرده و هزينههاي بيشتري را صرف نظارت بر آنها ميكنند، در حالي كه خيلي وقت است كه بازي تمام شده و فقط در حال وقت تلف كردن هستند. به راحتي آب خوردن سرمايه انساني و اعتبار خود را به علت لغو يك برنامه از دست ميدهند و بعد جاي ديگري آن را مفت و مجاني و با اقدام بسيار كوچكي از آنِ خود ميكنند، هنوز هم متوجه ابعاد اين خطاي فاجعهبار نميشوند.
نكته مهم اينكه به دليل محدوديتها در جامعه واقعي، بسياري از افراد به جامعه مجازي اسبابكشي ميكنند و خود را از قيد و بندهاي رسمي جامعه واقعي رها مينمايند.
اين نتيجه معكوس و مغاير با اهداف و كوششها و سياستهاي رسمي است كه با محدود كردن جامعه و رسانه ميخواهند مانع از مهاجرت مردم به جامعه مجازي شوند. بدون شكستن قيد و بندهاي زيانبار رسانههاي واقعي، نميتوان مشكلات اين جامعه را حل كرد. اين اولين شرط لازم و مقدماتي براي اصلاح امور است.