تسنیم - در بخشی از کتاب «بیستودو روز نبرد» که توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است، آقابالا رمضانی خاطرهای از احمد وکیلی اولین شهید مفقودالاثر سپاه انقلاب اسلامی بیان کرده است که در زیر میخوانیم:
احمد وکیلی یکی از سه شهید خانوادهای روحانی است که در سال 1358 از طریق کمیته انقلاب اسلامی به عضویت سپاه درآمد. او از دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی یکی از فعالان و افراد خوشفکر قم بود که برای خود اسم مستعار سعید را انتخاب و برنامهریزی بلندمدتی را در راستای انجام وظیفه و خدمت تماموقت در انقلاب ترسیم کرد. بیتردید یکی از عوامل سرکوب و دستگیری عناصر فراری و ساواکی که در واپسین روزهای پس از 22 بهمن 1357 به شرارت میپرداختند، احمد بود. او و دوستان دیگرش در شهر قم جملگی اخلاص و وفاداریشان را با ریختن خون خود در دفاع از میهن اسلامی به اثبات رساندند. حضور او همواره لرزه بر اندام گروههایی مانند سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و طرفداران آنها میانداخت. از زمان اقامت پیر و مراد خویش حضرت امام خمینی(ره) در قم او یکی از استوانههای حفاظت از مقر و بیت امام بود و طبق رسم و مرام امام که با پاسداران اطراف خود به گفتوگو مینشستند، احمد سخنگوی حاضران انتخاب میشد. با آغاز بحران در کردستان، او در سن 18 سالگی دو بار در سال 1358 در شهرها و جبهههای درگیر در آن خطه حضور پیدا کرد. بهار 1359 سومین مأموریتی بود که وی به سنندج رهسپار میشد.
ازاینرو در میان جمع پاسداران فردی مجرب و کارآزموده به شمار میآمد. احمد اصرار داشت که با لباس سپاه در عملیات حضور یابد؛ حتی پس از اسارت، کاری کرد اسلحه انفرادیاش به دست مهاجمان نیفتد. تاریخ دقیق و نحوه شهادت احمد که بیشک نخستین شهید مفقودالاثر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است، هنوز در پردهای از ابهام قرار دارد، اما در لابهلای خاطرات یکی از درجهداران ارتش جمهوری اسلامی که مدتی را در اسارت گروههای مسلح غیرقانونی در کردستان گذرانده است، فرازهایی وجود دارد به نحوی از پایان عمر احمد رمزگشایی میکند.
آقابالا رمضانی در بخشی از خاطرات خود مینویسد:
ما عدهای از برادران ارتش بودیم که مأموریت بازگرداندن 40 بدن مطهر و منور از شهدا را داشتیم. در محور پیرانشهر یکی از تانکهای ما را در منطقه آلواتان زدند. در همان هنگام که میخواستم خودم را از تانک بیرون بیندازم کتف راستم هدف قرار گرفت و به اسارت افراد کومله در آمدم. حدود یک سال و چندی در دست آنها اسیر بودم و به انواع و اقسام و به هر مناسبتی شکنجه شدم. تا اینکه روز دادگاه من رسید. رئیس دادگاه سرهنگ حقیقی بود که در همان اوایل انقلاب فرار کرده بود. او را شناختم. محاکمه بسیار سریع به انجام رسید. محکوم شدیم به کشیدن ناخنها، بریدن گوشتهای بازو و پاها، زدن کابل و نوشتن شعارهای انقلابی دموکراتیک بهوسیله هویه برقی و آتش سیگار به سینه و پشت.
تمامی اینها آثارش بهخوبی در بدنم مشخص است که یکبار که ناخنهایم را میکشیدند طاقتم تمام شده بود و میخواستم اعتراف کنم، اما یکی از برادران سپاهی که با هم بودیم به نام سعید (احمد) وکیلی گفت: ما به خاطر خدا آمدهایم و خود داوطلب شدهایم بیاییم پس بیا شرمنده خدا و خلق نشویم. سوره والعصر را برایم خواند و ترجمه کرد. آب سردی بود که بر آتش بیطاقتم ریخته شد.
از مقاومتترین افراد زندان سعید وکیلی، سرگرد محمدعلی قربانی، سرگروهبان جدی و دو خلبان هوانیروز بودند. سعید 75 روز زیر شکنجه بود. ابتدا به هر پایش نعل کوبیدند و به همین ترتیب او را برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری بردند. پس از دادگاهی شدن به شکنجه مرگ محکوم شد. دستش را از بازو بریدند و پس از یک معالجه سطحی با دستگاههای برقی تمام صورتش را سوزاندند و ... . سعید وکیلی با استقامتی وصفناپذیر تحمل کرد و مرتب قرآن زمزمه میکرد.
پس از آنکه زخمهایش را با نمک مرهم گذاشتند داخل دیگ آب جوش که زیرش آتش روشن بود انداختند تا همانجا مشهدش شد و با لبی ذاکر به دیدار معشوق شتافت.