عصرایران؛ احسان محمدی- بیشتر از چند ثانیه نمیتوانم به اعلامیه مرگ نگاه کنم. انگار شرمم میآید از چشمهای 11ساله «هستی حیدریان» که هنوز پی زندگی میگشت، یا از «علی» پسر 18 سالهای که لابد سهم بیشتری از آینده میخواست، یا از «لیلا زنگنه» مادر خانواده که به رسم ایرانی یک دستهگل جایش گذاشتهاند.
نزدیک به 20 سال است از ایلام دورم و گفتن این حرفها تلخ است که خودکشی دارد به «برند» استان تبدیل میشود. برای من که هنوز در این استان عزیزانی دارم و تنها برادرم را زیر خاک گرم و شور «دهلران» دفن کردهام، این حرفها از مزه کردن زهر تلختر است. اینکه ایلام دارد خودکشی میکند. مثل نهنگی که خودش را میکشاند که روی ساحل آرام بگیرد. تمام شود.
هنوز هم لابهلای هزاران خبر، وقتی اسم ایلام میآید دقیق میشوم و دلم میخواهد اتفاق مبارکی باشد، جوانی از هم استانیهایم افتخاری کسب کرده باشد، دولت بودجهای داده باشد و استاندار و نمایندگان مجلس از حقوق مردم محروم و مظلومش دفاعی کرده باشند و خبر خوبی در راه باشد و ...
«کارمند بانک شدن» در ایلام یک موفقیت عظیم برای جوانان است. در استانی که «کار» نیست و هر کس که اندکی توان دارد با یک ساک ورزشی و مشتی لباس میآید تهران برای «کارگری» یا میرود عسلویه تا عرق بریزد و نان در بیاورد یا دست زن و بچهاش را میگیرد و مهاجرت میکند، وقتی «آگهی استخدام بانک» در روزنامهای منتشر میشود، آن روزنامه باارزشترین روزنامه ایران میشود. آن سایت پرکلیکترین سایت استان میشود.
گاهی برای تصدی یک صندلی خالی در یک بانک، صدها جوان باهم رقابت میکنند، دست به دامن دوست و آشنا و نماینده مجلس میشوند که شاید سفارشی کنند و بخت شان باز شود و «بروند سرکار». وقتی آدم در خبرها میخواند که یک کارمند بانک اسلحه برداشته و خانوادهاش را به گلوله بسته و بعد به زندگیاش خاتمه داده تعجب میکند. مثل این میماند که یک میلیاردر در تهران خودش را حلقآویز کند و مردم بگویند «اینکه چیزی کم نداشت، چرا خودشو کُشت؟»
از کم و کیف ماجرا چیزی بیشتر از آنکه در رسانهها آمده خبر ندارم، نمیشود یک اتفاق را به کل تعمیم داد، اینجور وقتها در ایلام معمولاً آدمها ترجیح میدهند خیلی ماجرا را باز نکنند، اینکه چه دلیلی داشته و چه جرقهای به انبار باروت افتاده، اینکه چه بهانهای یک پدر را به آتشفشان تبدیل کرده تا «روز مادر» را به سوگواره تبدیل کند، اینکه ... هیچ چیز دلیل نمیشود که یک نفر زن و فرزندانش را به گلوله ببندد. هیچ توجیهی برای این فاجعه نسازیم اما زیر فرش هم پنهانش نکنیم. استان ایلام بالاترین میزان اقدام به خودکشی را در کل کشور دارد.
دردناک است که پدران و مادران ما در بدترین و تلخترین روزهای جنگ تحمیلی با دست خالی، پای برهنه و شکم گرسنه مقابل صدام آن دایناسور مست ایستادگی کردند و کسی خودکشی نمیکرد اما حالا به اینجا رسیدهایم که رسانهها از خودسوزی زنان و دخترانمان مینویسند یا خودکشی مردان با سلاح گرم.
استان من بیش از فقر مادی گرفتار فقر مدیریتی و فراموششدگی عمیق است. حتی جنگ هشتساله هم آن را به نقشه برنگرداند، حتی باز شدن راه کربلا هم گرههای کورش را باز نکرد. این نه شعار است و نه سیاهنمایی. استان ایلام زخمخورده، رنجور و فراموششده است. بسیاری از مردم به دلایل مختلف احساس میکنند «محروم نگه داشته شدهاند». حتی اگر مخالف این دیدگاه باشیم باز نمیتوانیم آن را از ذهنها پاک کنیم.
استان من شریف است، هنوز دیوارهایش از تیر و ترکش جنگ زخم دارند، هنوز مین جوانهایش را میبلعد، هنوز پدرها و مادرها رختهای سیاهشان را از آنهمه مصیبت از تن در نیاوردهاند.
این تقاضا نیست، دست دراز کردن برای گرفتن اعانه نیست، این وظیفه شماست به مردم استانی که هشت سال، تنشان را مقابل گلولههای دشمن قراردادند تا «ایران» بماند بیش از اینها توجه کنید. به داد ایلام برسید. شما خبر ندارید چه خوندلی میخوریم وقتی اعلامیه جان باختن جوانی روی دیواری نصب میشود و مردم پچپچ میکنند که «خودکشی کرد، راحت شد»