عصر ایران؛ پارسا بهمنی (روانشناس)- اینک، شاید از مرگ تاملبرانگیز آزاده نامداری بتوان برداشت دقیقتری کرد؛ برداشتی که در میان اظهارنظرها درباره زندگی او گم شد؛ و شاید پرسش اصلی از یاد رفت که "چرا" خانم نامداری باید به چنین کاری دست میزد. اکنون که مشخصشده او با مصرف 100 قرص اعصاب و روان جانش را از دستداده می توان از این ماجرا، تحلیلی روانشناختی هم داشت. پیش از پرداختن به تحلیل اما میخواهم مثالی بزنم.
چندی پیش در فضای مجازی فیلم کوتاهی از دختر خانم جوانی پخش شد که در خیابانی خلوت قدم میزد. بهناگاه خودرویی جلوی او ایستاد. سرنشینان که مردان تنومندی بودند با خشونت دختر جوان را به داخل خودرو کشیدند. دختر، جیغهای دلخراشی میکشید و کسی هم به دادش نمیرسید. او به هر دستاویزی چنگ میزد که از دست مهاجمان خود را بیرون بکشد. به ناگاه مرد دیگری از خودرو پیاده شد، جلوی دختر جوان زانو زد، و به او پیشنهاد ازدواج داد. نامزدش بود. شاید خیلی رمانتیک به نظر برسد و هیجان انگیز؛ به ویژه که چنین ویدیویی میتواند هزاران بلکه صدها هزار بیننده را به خود جلب کند.
اما ربط این داستان به ماجرای خانم نامداری چیست؟ داستان خانم نامداری تا زمان بودنش روی آنتن، داستان دختر جوانی است که از شهری کوچک در استان کرمانشاه به پایتخت میآید و فرصت بالیدن مییابد. او خود را در میانه میدان پرمجادلهترین مسائل اجتماعی ایران قرار میدهد. اما وقتی که رفتاری مخالف آنچه تبلیغش کردهبود از او سر میزند، متهم به ریاکاری می شود. اجراهایش هم اغلب حاشیهساز است و حرف و حدیث زیادی ایجاد میکند. در مواردی هم دست به کارهایی میزند همچون به میان کشیدن مسائل خصوصی زندگیاش و ادعای خشونت خانگی همسر پیشینش. در طی این حاشیهسازیها و در صدر خبرهای زرد ماندن، احتمالن خانم مجری دچار یک سوءِ برداشت می شود؛ اینکه تصور میکند همه این مباحثهها و مجادلهها بر سر او است؛ شاید خیال میکند آن قدر مهم است که همه مردم دربارهاش حرف میزنند. واقعیت اما این است که کسی درباره نامداری صحبت نمیکند؛ این همه مجادله در باره حجاب و صدا و سیما و موضوعاتی از این دست در گرفته.
تا زمانی که خانم نامداری خود را در معرض دید و توجه مردم میبیند، حالش خوب است، اما همین که خانهنشین میشود، آتش افسردگی زبانه میکشد. این وضعیت من را یاد ویژگیهای افراد دارای اختلال شخصیت نمایشی (Histrionic personality disorder) میاندازد.
در کتاب ارزشمند خلاصه روانپزشکی کاپلان و سادوک، ترجمه استاد فرزین رضاعی، تصریح شده که در افراد «نمایشی» مادامی که در معرض دیده شدن و توجه هستند، افسردگی و اضطراب به اعماق ناهشیارشان رانده میشود.
به عبارت دیگر، این دیده شدن برای افراد دارای اختلال شخصیت نمایشی، یک کژکارکرد دارد؛ آن ها تا وقتی سرگرم دریافت توجه دیگران هستند، افسردگی و اضطرابشان بروز نمی کند. اما همین که این فرصت از دست رفت، تازه دیو مشکلات روانشناختی سر بر میکشد.
البته نمیخواهم خانم نامداری را متهم به داشتن «اختلال شخصیت نمایشی» کنم؛ این کار حرفه ای نیست. اما به نظر میرسد فرصت دیدهشدن در فضای مجازی کژکارکردیای دارد که نه تنها خانم نامداری بلکه میلیونها فعال صفحات جهان مجازی را هم به خود درگیر کرده است.
پیش از این تصور میکردم انبوه کسانی که انواع صفحات دابسمش، طنز و... را در برنامههایی همچون اینستاگرام دنبال میکنند، از مشکلات روزمره خود میگریزند. مرگ خانم نامداری اما باعث شد این فرضیه را هم در ذهن خود طرح کنم که چه بسا برای منتشرکنندگان ویدیوهای توجهبرانگیز نیز، دیده شدن و لایک گرفتن مرهمی باشد برای گریختن از تألماتشان. درست مانند نمونه خواستگاری نامتعارف مردی از نامزد جوانش.
از آنجا که این ویدیوها خیلی زود برای مخاطبان تکراری میشوند، تولیدکنندگان ویدیو ناگزیرند مدام آنها را هیجانانگیزتر کنند؛ باز هم مانند همان خواستگاری کذایی. تولیدکنندگان این ویدیوها که به «نمایش دادن خود» و «دیده شدن» در فضای مجازی اعتیاد پیدا کردهاند، در واقع دارند مشکلات دیگرشان را از چشم خود و دیگران پنهان میکنند.
مسأله نگران کننده اینکه تعداد این افراد کم نیست و باید راهی یافت برای بهتر شدن حالشان. چاره کار هم البته نیازمند ریشهیابی و علتزدایی است که بعید به نظر میرسد حوزه علوم انسانی کشور از پس آن بر آید؛ حوزهای که این چنین درگیر مسائلی پیش پا افتاده شده و حرفش خریدار ندارد. این است که شاید باز هم برخی از مرگ خانم نامداری دچار تحلیلهای اشتباه شوند و برای نمونه بگویند: «زنی که کشتید، مُرد».
به هر قیمت میخواید تحلیل های آبکی خودتون رو موجه جلوه بدین