عصر ایران؛ مهرداد خدیر- مدتهاست که یک سریال ایرانی را به طور کامل ندیدهام. این تصور که نگاه اصلی تهیهکننده و کارگردان و بازیگران به پروژه، مالی و مادی و بهرهبردن از خوان گستردۀ صدا و سیما به سبب نیاز به پر کردن آنتن بوده و ممیزان دل و رودۀ فیلمنامه را روی کاغذ و حتی فیلم را پس از ساخت بیرون کشیده و در آن دست بردهاند یا آدمها در خانه همان گونهاند که در بیرون و در خیابان مانند اداره و حضور دوربین و رفتارهای تصنعی را همه جا حس کردن آزار دهنده است.
خاصه این که بازیگرانی اذعان میکنند انگیزۀ اصلی آنها از بازی در سریالهای تلویزیونی دستمزد و دیده شدن است و کار دِل را مقابل دوربین سینما یا در شبکۀ نمایش خانگی انجام میدهند که کارگردانان و بازیگران، دستی به نسبت بازتر دارند.
با این حال جدای تعطیلات عید به یک دلیل خاص به تماشای سریال «همبازی» نشستم که از شبکۀ دو پخش میشد. (ظاهرا مدتی است که شبکۀ دو جای خالی شبکۀ سه را در پخش سریال پر کرده است).
آن دلیل خاص هم نام «نوید محمودی» به عنوان تهیه کننده است که این بار جدا از برادر خود (جمشید محمودی) کار کرده و کارگردانی با «سروش محمد زاده» است.
نوید و جمشید محمودی، افغان یا افغانتبار و پارسیزباناند و در آثار خود به ویژه با «چند متر مکعب عشق» نگاه شاعرانهشان به سینما را نشان دادهاند.
هر چند نوید محمودی کارگردان «همبازی» نبود اما نام او به عنوان یکی از طراحان فیلمنامه هم میآمد و وقتی تیتراژ آغازین با صدای وحید قاسمی خوانندۀ افغان باشد این انتظار در بیننده شکل میگیرد که داستان به نوعی با افغانستان گره بخورد.
گویا در آغاز هم قرار بر این بوده و حتی شنیدم که قرار بوده نام سریال، لیلا و قهرمان آن هم لیلای افغان باشد اما داستان تغییر کرده و به مرور تنها نشانی که باقی میماند تنها همان تیتراژ آغازین است به اضافۀ «روشنا» دختر افغان که «احمد» کارمند یا کارگر ایرانی دل به او میبندد و آن بخش که روشنا باخبر میشود برادرش – دانشجوی نخبۀ دانشگاه کابل- در انفجار تروریستی کشته شده و گریان به سوی سرزمین مادری پرواز میکند.
«جان پدر کجاستی»، اوج همدردی ایرانیان با قربانیان این فاجعه بود. برگرفته از پیام پدری به دختر دانشجوی خود که پاسخی دریافت نمیکند.
در فیلم هم اشارتی میشود اما روشنا میرود و شگفتا کارگردانی که بهروز را به لیلا و مهران را به آوا میرساند و از امید و پری چه در خانۀ پشت بام و چه قفس مرغ عشق، غافل نیست احمد و روشنا را به امان خود رها میکند.
در نگاه بدبینانه و انتقادی میتوان به بازیهای غالبا ضعیف و دستکاری احتمالی در داستان و هدف اولیه و حذف روابط عاشقانۀ پسر ایرانی و دختر افغان اشاره کرد و گفت «هم بازی» تقلید نچسبی از «پدرسالار» دهۀ 70 است و طعنه آمیز این که به عروس شاکی پدرسالار (آذر با بازی کمند امیر سلیمانی) نقش «مادر سالار» داده هر چند در نهایت عقب مینشیند.
درهمین چارچوب میتوان به طعنه گفت آتیلا پسیانی در آگهی چای بهتر و قویتر ظاهر شده و شاید یگانه تمهیدی که اندیشیدهاند این باشد که مدام لب و لوچۀ خود را تکان دهد و چنان سر و موی، تراشیده که بیننده گمان برد یا «رضا امجدی» داستان مبتلا به سرطان و در حال شیمی درمانی است یا خدای ناکرده خود آقای پسیانی با همین وضع بیماری جلوی دوربین رفته است و خوشبختانه هیچ یک نیست.
باز در همین نگاه می توان یادآور شد که فیلمنامه از این سادهتر و خطیتر نمیشود که سه بخش داشته باشد: در بخش اول شخصیتها را معرفی کنی و مدام به هم بگویند خاله و دختر عمه و پسر دایی تا نسبت ها را متوجه شویم. در بخش دوم اتفاقاتی رخ دهد و گرههایی در کارها بیفتد و در بخش سوم آدم بدها (سهراب با بازی بهنام تشکر و عادل خان با بازی علیرضا استادی) یا به چنگ قانون بیفتند یا متنبه شوند و آدم خوبها هم زندگی خوشی را شروع کنند.
این سیاهه را می توان با تصادفات مکرر (و این که مهران ناگهانی آوا و طلبکارِ بهروز و هم دست داروفروشِ او در ناصر خسرو را می بیند) کامل و از اتکای بیش از حد به تلفن همراه و پیغام گذاشتن های مکرر در واتس اپ انتقاد کرد.
در نگاه خوشبینانه هم می توان به آرامش سریال اشاره کرد که از جیغ و داد و پرخاش و شکستن ظرف و ظروف خبری نیست و به جای آن آدم ها مدام با هم گفت و گو می کنند.
در نگاه امیدوارانه اما باید منتظر بود تا اگر مطابق روال این سالها فصل دومی در کار باشد، کارگردان به ترانۀ افغان بسنده نکند و روشنای عشق به دختر افغان را برافروزد و اگر بازیگر کنونی قادر نیست از بازیگر دیگری بهره گیرد.
نوید محمودی شاعر است و روشنفکر و میتوانست و هنوز هم در فصل دوم میتواند به بهانۀ پیوند احمد و روشنا اشتراکات فرهنگی دو ملت ایران و افغانستان خصوصا در زمینههای فرهنگی و به ویژه زبان پارسی را به بینندگان منتقل کند.
فضای گلخانه و پرورش گل و گیاه نیز این امکان را میداد و اگر فصل دومی در کار باشد این قابلیت را دارد که مهارت افغانها در باغبانی را به نمایش بگذارد.
به سبب تجربۀ 10 سال کار فضای سبز و گل و گیاه با استعداد افغانها در این زمینه آشنایم و چنان چه به آن توجه شود ذهنیت سنتی به باغبان و باغبانی را از میان میبرد.
ما در ایران مهندس کشاورزی یا تکنیسین فضای سبز فراوان داریم اما شمار باغبانان به خاطر آپارتمان نشین شدن مردم و از بین رفتن باغات شهری بسیار فروکاسته و در مؤسسات گل و گیاه نیز افغان ها به کار اشتغال داشتند که غالب آنها یا به خاطر نداشتن پروانه اقامت و کار یا افزایش هزینه های زندگی در ایران و قیمت ارز و حذف یارانه رفتهاند.
اگر فصل دومی در کار باشد میتوانند این کاستیها را جبران کنند و اگر نیست همین که شاهد گیس و گیسکشی و درگیری فیزیکی و پرخاش نبودیم کفایت میکند و آتیلا پسیانی و همایون ارشادی را هم با کارهای دیگر به خاطر میآوریم هر چند که تلاش دومی برای بیرون آمدن از قالب فیلمهای عباس کیارستمی ستودنی است اما همان قالب آشنا دلچسبتر نیست تا آقا اسفندیاری که 10 سال از سن واقعی پیرتر شده است؟
• پیشنهاد «پارسی انجمن» برای «سریال» واژۀ « پیدار» است. اگر صدا و سیما به کار گیرد و دست کم در «کمانک» - پرانتز- بیاورد جا میافتد.