عصر ایران؛ مهرداد خدیر- ششم اردیبهشت یادآور پیدا شدن جسد بی جان سرلشکر افشارطوس رییس شهربانی وفادار دولت ملی دکتر محمد مصدق در این روز در سال 1332 و یک هفته پس از ربوده شدن است.
اتفاقی که کمتر از 4 ماه قبل از کودتای 28 مرداد 1332 رخ داد و به گمان بسیاری مقدمهای برای آن بود.
هر چند پیشتر و به بهانهای دیگر به ماجرای ربودن و قتل افشارطوس پرداخته بودم اما به سه دلیل اشارۀ مجدد جا دارد:
اول این که چنان که گفته شد یک هفته پس از ناپدید شدن تیمسار جسد او را در چنین روزی در 6 اردیبهشت 1332 پیدا کردند و امروز هم ششم اردیبهشت است.
دوم این که این ماجرا قابلیت ساخت فیلم و حتی سریال را داشت و هنوز هم دارد و مشخص نیست چرا کارگردانان ما داستانی چنین واقعی و واجد تمام عناصر و مؤلفهها را به تصویر نمیکشند و ترجیح می دهند تنها تخیلات نویسندگان یا خودشان را به فیلم و سریال تبدیل کنند. خاصه این که برنامۀ تلویزیونی «محاکات» امکان تبدیل برخی داستانها به فیلم را با اجرای ستودنی منصور ضابطیان و حضور کارشناسانی چون رسول نجفیان برمیرسد.
با همین نگاه بود که یک پژوهشگر تاریخ معاصر (علیرضا افشاری) چندی پیش به مسعود کیمیایی کارگردان پُرآوازه پیشنهاد کرد با توجه به علایق مصدقی و حس و حالی که به تهران دهۀ 30 دارد فیلم ربودن و مرگ افشارطوس را بسازد که هم تاریخی است، هم جنایی و هم سیاسی و هم در تهران قدیم می گذرد و میتواند برای گروههای مختلف مردم جذاب باشد.
بر این اساس تصور کنید جناب کیمیایی به جای فیلم هایی چون متروپل، قاتل اهلی و «خون شد» در دهۀ اخیر چنین داستانی را به تصویر می کشید. بهتر نبود؟
وجه سوم هم این که قرار است در همین هفته از کتاب خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال 1377 رونمایی شود و در تبلیغ و معرفی آن گفته شده در این کتاب به قتل های زنجیرهای پاییز 1377هم اشاره شده و این یعنی هیچ گاه غبار زمان بر قتل های سیاسی و معماگونه نمی نشیند و همواره تازه است.
کما این که سالها از فیلمی که دربارۀ قتل آلدومورو نخست وزیر ایتالیا به دست بریگادهای سرخ ساخته شد میگذرد و در ذهن هر که دیده مانده است. قریب 40 سال پیش فیلم کودتا دربارۀ سقوط آلنده در شیلی را در سینما پولیدور (قدس) در میدان ولی عصر دیدم و نام « آلنده» که میآید بازیگر آن فیلم در ذهنم نقش میبندد. شاید هم به اقتضای آن سالها و اختصاصی بودن سینما بوده نه حالا که روی گوشی تلفن همراه فیلم میبینیم.
داستان تیمسار افشارطوس اما از چه قرار بوده است؟
31 فروردین و در واقع اول اردیبهشت 1332 ساعت یک نیمه شب زنگ تلفن خانۀ نخست وزیر به صدا در میآید. مصدق بیدار است و آن سوی خط معاون شهربانی است که اعلام میکند از ساعت 9 شب دیگر خبری از تیمسار نیست و همسر و مادر او هم به شدت نگراناند. نخست وزیر بلافاصله با رییس ستاد ارتش و دکتر فاطمی وزیر امور خارجه تماس میگیرد.
دکتر فاطمی اما تنها وزیر خارجه نبود. او مدیر روزنامۀ «باختر امروز» هم بود و به همین خاطر اول بار خبر ربوده شدن رییس شهربانی را همین روزنامه در شمارۀ 1080 (اول اردیبهشت 1332) منتشر میکند و بعد کیهان با تیتر «رییس کل شهربانی را ربودند» و البته سپس اطلاعات منتشر میکنند و مردم باخبر می شوند. شاید همین انتشار عمومی خبر ربایندگان را به این نتیجه میرساند که به دنبال مبادله یا معامله نباشند و تیمسار را به قتل میرسانند.
در روزنامهها همچنین اعلام میشود دولت برای اعلام هر گونه خبر در این باره جایزه 50 هزار تومانی تعیین کرده است. (وقتی 20 سال بعد و با شروع فوران درآمدهای نفتی حقوق متوسط کارمندان به 2 هزار تومان میرسد میتوان متوجه شد که 50 هزار تومان در آن زمان تا چه حد ارزش داشته است!)
از نکات جالب به نقل از اعترافات دستگیر شدگان این است که ربایندگان چند شب قبلتر فیلم «مهتاب نیمه شب» را در سینما تماشا کرده بودند. در این فیلم دیده بودند یک فرمانده آلمانی را میربایند و به غار میبرند. آنها هم به تقلید از همان فیلم تیمسار را به غاری در منطقۀ «تلو» - در تپه های لشکرک - میبرند. غاری که چوپانها در آن گوسفند نگاه میداشتند. (این ماجرا هم قاعدتا فیلم افشارطوس راسینماییتر میکند؛ البته اگر بسازند).
یا این که تا جایی با اتومبیل میروند و پس از آن امکان ادامۀ مسیر با خودرو نیست و پیکر بیهوش سرتیپ افشارطوس را سوار اسب می کنند و با اسب به غار میبرند. ( این هم قابل توجه آقای کیمیایی که سکانس فرامرز قریبیان سوار بر اسب در خیابان انقلاب در فیلم " رد پای گرگ" او از ماندگارهای سینمای ایران است).
دربارۀ قتل افشارطوس این هم جالب است که وقتی حسین خطیبی اعتراف کرد پرونده به دادسرای جنایی هم رفت ولی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 هم او مدعی شد اعترافات تحت شکنجه بوده و انکار کرد و پروندهای چنین حساس برای افکار عمومی را بستند!
پژوهشگری که پیشنهاد کرده ماجرای افشارطوس فیلم یا سریال شود نوشته بود مؤلفه های قابلیت تبدیل را چنین برشمرده بود:
«کشیده شدنِ نقشۀ این قتل و دودوزههایی که مظفر بقایی برای همراهسازی شماری از افسران بازنشسته یا اخراجی ارتش به کار گرفت، ناپدید شدن افشارطوس در شب ۳۱ فروردین (1332) در خیابان صفیعلیشاه، محاصرۀ منطقه توسطِ جمعِ زیادی از مأموران شهربانی و بازرسی خانهها و خودروها، مژدگانی 50 هزار تومانی دولت برای یافتن رئیس شهربانی و بر عهده گرفته شدنِ پرونده به دستِ وزیر کشور، پذیرشِ پرونده توسط سرهنگ سررشته- از افسرانِ شایستۀ رکن دو ارتش در قبال اختیارات ویژۀ فراقانونی جهت بازرسی هر محل و بازداشت هر فردی، هدایت شدن به خانۀ حسین خطیبی از سیاسیانِ مرتبط با بقایی در پیِ بازجوییهای محلی، مشکوک بودنِ بازبودن پنجرههای خانۀ خطیبی با توجه به سرد بودن هوا و احساسِ بوی کلروفرم، زیر نظر داشتنِ خانه تا لو رفتنِ افسرانِ دستاندرکارِ توطئه در حملِ فردی بیهوش توسطِ نوکر خانه و هدایت شدن به روستای امیرعلایی توسط رانندۀ سرتیپ بازنشسته علیاصغر مزینی؛ صدورِ اماننامۀ نخستوزیر برای حسین خطیبی و هر کس که با اطلاعات خود موجب خلاص شدن افشارطوس را فراهم آورد، چشم و دستوپا بسته و گرسنه بودن افشارطوس در غار تلو، با خوردن تنها چند تخممرغ، در تپههای لشگرک، در همان هنگام پیگیریها در 48 ساعت آخر، آن هم در پیِ نپذیرفتنِ پیشنهاد توطئهگران برای همکاری در ترور مصدق، دستپاچه شدنِ توطئهگران در پیِ نزدیک شدن نیروهای آگاهی به محلِ پنهان کردنِ افشارطوس و پیشنهاد بقایی برای کشتنِ او و همراهی ناگزیرِ افسران در خفه کردنِ وی با طناب و سرانجام از زیر خاک بیرون آوردنِ پیکرِ طنابپیچشدۀ افشارطوس، در حالی که قرآن کوچکی که قنادی یاس به مشتریان هدیه میداد در جیب کت افسری او قرار داشت».
چون به قتلهای زنجیرهای در دو دهۀ پیش اشاره شد این اشاره هم جالب است که اگرچه قرارِ مجرمیت دادگاه برای متهمان به خاطر وقوعِ کودتا به اجرا درنمیآید اما فرآیندِ به نتیجه رسیدنِ یک هفتهای پرونده، با فشارِ دولت و کارشکنیِ مخالفان، رویداد تلخ ولی بیمانندی است. به عبارت دیگر مصدق کمیته ای تشکیل نداد تا مشمول مرور زمان شود. به سرعت رسیدگی و قرار شد برخورد شود اگرچه به کودتا خورد و مجرمان جستند.
(این حسین خطیبی را با دکتر حسین خطیبی که سال های طولانی رییس جمعیت شیر و خورشید سرخ بود و بعد از انقلاب تا اعدام هم رفت اما به دلیل خدمات و محبوبیت پس از چندی آزاد شد نباید اشتباه گرفت هر چند که شباهت اسمی همواره برای دکتر خطیبی اسباب دردسر بود!)
برای آن که به مخاطبان اطلاعات دقیق تری ارایه شود نقل ماجرا از دو کتاب «خاطرات من- سرهنگ حسینقلی سررشته – ص ۷۰-۷۱و ۷۸» و«نامه های دکتر مصدق، محمد ترکمان، ص ۲۲۸» خالی از لطف نیست:
«...کدخدا گفت: قبلا قرار نبود سرتیپ افشار طوس کشته شود ولی روز چهارشنبه دوم اردیبهشت ۳۲ سرتیپ مزینی و سرتیپ منزه به ده امیرعلایی آمدند و پس از گفت و گو با کدخدا، همان دو اسب را آوردند.
سرتیپ مزینی با کدخدا به محل اختفای تیمسار رفت و سرتیپ مزینی، سرگرد بلوچ قرایی را احضار کرد و به او دستور داد فورا قتل را انجام دهد.
سرتیپ مزینی از بالای تپه ناظر انجام قتل بود و پس از خاطر جمعی از پایان عمل، کلاه تیمسار افشار طوس را از بلوچ قرایی گرفت و نزد سرتیپ منزه که داخل ماشین بود آورد. پرسیدم :آیا سرتیپ مزینی در محل «غار تلو» با تیمسار افشار طوس صحبتی هم کرد؟
کدخدا گفت: در تمام آن مدت، چشم و گوش و دهان و دست و پای تیمسار افشار طوس بسته بود و سرتیپ مزینی با ایشان صحبتی نکرد.
تیمسار افشار طوس اصلاً نمیدانست در کجا زندانی است. در گوشه غار مینشست و چیزی نمیخورد و در تمام مدت غیر از چند عدد تخم مرغ، چیز دیگری نخورده بود. حتی موقع رفع حاجت با دست و پای بسته با هدایت بلوچ قرایی با افشار قاسملو از غار خارج میشد و با زجر و ناراحتی رفع حاجت میکرد.
در موقع انجام قتل، طنابی را به گردن تیمسار افشار طوس بستند، یک طرفش را کدخدا و طرف دیگر را افشار قاسملو میکشیدند و چون میخواستند کار را هر چه زودتر تمام کنند، بلوچ قرایی یک لنگه جوراب تیمسار افشار طوس را از پایش در آورد و به دهان او فرود کرد و با سمبه تفنگ آن قدر فشار داد تا جوراب راه حلقوم را مسدود کرد!
از کدخدا پرسیدم چرا ایشان را در مسیر جوی آب دفن کرده اید؟ گفت: سرتیپ مزینی آن محل را برای این انتخاب کرده است که با سپری شدن چند هفته و سبز شدن علف و سبزه روی قبر هیچ کس نتواند محل دفن را در آینده پیدا کند.
سربازان نهر را به اندازه دو وجب کنده بودند که لباس و کمربند نظامی تیمسار افشارطوس دیده شد... سربازان که لباس و دستهای بسته تیمسار افشارطوس را دیده بودند با صدای بلند" اشهدان لا اله الاالله" میگفتند.
سربازان را دور آن قبر جمع کردیم و گفتم: بچه ها این تیمسار بی گناه را بدون نماز دفن کردهاند، هر کدام از شما نماز میت میدانید بخوانید.
این دستور من برای تقویت روحیه سربازان و ادای احترام به یک تیمسار بود. همگی پشت سر یک سرباز، نماز میت خواندند.
خدمات اداری صادقانه و شجاعانه سرلشکر افشار طوس به دکتر مصدق موجب شد افتخار دریافت لقب شهید ملی را پیدا کند. ترور او با محکومیت گسترده و همدردی عظیم مردم مواجه و تشییع جنازۀ او به شکل یک تظاهرات عظیم انجام شد.»
با اعلام دولت، او پس از کشته شدن به درجۀ سرلشکری مفتخر شد. دکتر مصدق نخست وزیر فردای پیدا شدن جنازه و در ۷ اردیبهشت 1332در پیامی به مناسب شهادت سرتیپ افشارطوس، خطاب به خانواده او نوشت:
«با نهایت تاثر شهادت اسفانگیز افسر رشید و فداکار مرحوم تیمسار سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی کل کشور را که در راه ایفای وظیفه و خدمت به وطن و مبارزه با توطئههای ضد ملی به وضع ناجوانمردانهای توسط ایادی ناپاک و خائن به کشور شربت شهادت نوشیده است به خاندان داغدیده آن مرحوم تسلیت عرض میکنم. شهادت این افسر رشید برای ملت ما ضایعهای فراموش نشدنی است.
من خود را در این مصیبت بزرگ با خاندان جلیل افشارطوس سهیم می دانم و با استظهار به عدل الهی و اطمینان به اجرای قانون از خداوند متعال صبر و شکیبایی خاندان شهید فقید را مسئلت میدارم. نخست وزیر- دکتر محمد مصدق»
زنده باد یاد مردان و زنانی که در راه استقلال وطن شهید شدند