عصر ایران؛ مهرداد خدیر- «نیروهای سیاسی در ایران به سه جریان عمده تقسیم میشوند: اصولگرایان، اصلاحطلبان و براندازان.... خیل عظیمی از کنشگران سیاسی و اجتماعی اما در حصار تنگ و ناموزون آنها نمیگنجند و از سِتَروَنی فکری و قدرتخواهی آنان حتی بسیاری از هواداران خودشان نیز به ستوه آمدهاند. درست به همین دلیل، جریان چهارمی، باید!»
دکتر احمد زیدآبادی – نویسنده، فعال سیاسی و تحلیلگر – با این عبارات دربارۀ ضرورت ایجاد یک «جریان چهارم» ورای سه جریان سیاسی « اصولگرا، اصلاح طلب و برانداز» نوشته و به تازگی 10 شاخص و معیار فکر و عملِ «نیروی چهارم» مورد نظر را هم برشمرده است.
شاخص هایی از این دست: «متقاعد کردن حکومت به تغییر روش به جای تصرف دولت و شراکت، کنش بر اساس شرایط عینی به جای گزارههای ایدیولوژیک، مراقبت از اصل مملکت در جریان تعارض، مورد - محوری به جای رد یا قبول تمامیت یک نحلۀ سیاسی، آمادگی گفت و گو و مجادلۀ مدنی و مصالحۀ انسانی با دیگران، انصاف در نقد، قایل بودن حق انتقاد از خود برای دیگران، نه قدسیسازی نه تابوآفرینی، جستوجوی کمالِ ممکن به جای کمالِ مطلوب و دامننزدن به مطالبات فزایندهای که هیچ دولتی توان برآورده کردن آنها را ندارد.»
در این نوشتار نمیخواهم به شاخصهای 10 گانۀ «نیروی چهارم» بپردازم. غرض، تنها نقبی است به تاریخ 60-70 سال اخیر و تکاپوی «جریان سوم» در جدال دو نیروی اصلی که یکی به مشارکت مردم باور دارد و دیگری تقسیم قدرت یا مجال مشارکت برای همگان را برنمیتابد.
هر چند در ابتدا میتوان این نکته را مطرح کرد که اگر کل جریانات سیاسی را میتوان به همان سه نیروی پیش گفته تقسیم کرد جریان احمدینژاد چه میشود و اگر او چهارمی باشد چگونه میتوانند خود را چهارمی بخوانند و اگر در زمرۀ سه فقرۀ نخست است تا گزارۀ «نیروی چهارم» درست از کار در بیاید ذیل کدام قرار میگیرد؟ اصلاح طلب که نیست. اصولگرایان هم که از او اعلام برائت کردهاند. برانداز هم که نمیتواند عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام باشد. پس یک نحله را هم باید به او اختصاص داد!
جدای مورد بالا مروری بر تلاشهای ناکام برای ایجاد جریان سوم در 60 سال اخیر خالی از لطف نیست چرا که ما را به این نقطه میرساند که همچنان رقابت اصلی میان دو جریان است هر چند بر سر نامگذاری آنها نباید تعصب داشت و اگرچه تنوع درونیشان را باید به رسمیت شناخت:
1. اصطلاح «خط سوم» بیش از سیاست، در ادبیات وعرفان ما ریشه دارد. قریب 50 سال قبل و در سال 1351 خورشیدی، یک کتاب در تفسیر دیوان شمس و معرفی شمس تبریزی – مراد واقعی یا ذهنی مولانا جلالالدین محمد بلخی – سر و صدای زیادی به پا کرد و نویسندۀ آن را به شهرت فراوان رساند: دکتر ناصرالدین صاحبالزمانی کتابی 900 صفحهای نوشت که عبارات آغازین آن به نقل از شمس، زبانزد شد: «آن خطاط، سه گونه خط نوشتی. یکی را او خواندی و لاغیر. دیگری را هم او خواندی هم غیر او. یکی را نه او خواندی نه غیر او. آن خط سوم منام.»
آیا نیروی چهارم بر آن است که از آبشخور عرفانی سیراب شود یا به مفاهیم انتزاعی کار ندارند و می خواهند پای شان فقط روی زمین باشد و رؤیت را بر هر رؤیایی ترجیح می دهند؟
2. اصطلاح «نیروی سوم» در تاریخ معاصر یک نماد مشخص دارد: «خلیل ملکی» که میخواست در میانۀ چالش جریان چپ با شاخص حزب توده و راست، نیروی سومی ابداع کند اما به تعبیر داریوش آشوری «به ظاهر شکست خورد و کما بیش تلخکام و تنها از جهان رفت و از راست و چپ، ستمها و آزارها دید اما بنیانگذار روشی از اندیشۀ سیاسی شد که در آن دانش و خرد سیاسی با دلیری و استواری اخلاقی آمیخته است.»
حدس میزنم رویکرد تازۀ آقای دکتر زیدآبادی در شیوۀ خلیل ملکی و «نیروی سوم» او ریشه داشته باشد و میخواهد «دانش و خرد سیاسی» را با «دلیری و استواری اخلاقی» بیامیزد.
3. پس از پیروزی انقلاب 1357 و در هنگامۀ اختلاف روحانیون با لیبرالها در سال 1358 سید احمد خمینی در 27 مهر پیشنهاد کرد «مملکت را یک شورا اداره کند و نه رییس جمهوری یا نخستوزیر». او هم در واقع به دنبال «خط سوم» بود و «شورا» را نماد آن میدانست. با اعلام موجودیت «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» و ماجرای اشغال سفارت آمریکا که رهبری معنوی آن با دوست نزدیک فرزند امام – سید محمد موسوی خویینیها- بود رواج اصطلاح «خط امام»، «خط سوم» را به حاشیه برد و سید احمد هم دیگر از آن نگفت.
4. پرچمدار نوع دیگری از جریان سوم، دکتر حبیبالله پیمان، دندانپزشک مسلمان و سوسیالیست بود که چالش روحانیون و لیبرالها را پیشبینی میکرد و جزوهای از آرایش نیروها در ایران را تهیه و تنظیم کرد و برای امام خمینی فرستاد و در آن میخواست نتیجه بگیرد که سپردن حکومت چه به نیروهای ملی یا ملی مذهبی و چه به روحانیون خطاست و جریان سومی باید و به صورت غیر مستقیم خود و تشکیلات متبوع – جنبش مسلمانان مبارز – را مصداق آن جریان سوم معرفی کرد.
از بخت بد او اما، رهبر فقید انقلاب جزوه را برای اظهار نظر به دکتر یزدی سپرد که خود به یکی از دو جریان اصلی تعلق داشت. دکتر پیمان در جریان اختلاف اولین رییس جمهوری با حزب جمهوری اسلامی نیز در پی یک جریان سوم بود و هفته نامۀ «امت» ارگان آن به حساب میآمد اما فضای سیاسی در آغاز دهۀ 60 چنان رادیکال شد که مجالی برای جریان سوم از نوع دکتر پیمان و امت باقی نماند.
5. تشکیل «جمعیت دفاع از ارزشها» در آغاز دهۀ 70 و رقابت نمایندۀ آنان – محمد محمدی ری شهری- با دو نماد چپ و راست – خاتمی و ناطق نوری- را میتوان تلاش دیگری برای ایجاد جریان سوم دانست که با کسب تنها 600 هزار رأی در مقابل 20 میلیون رأی خاتمی راه به جایی نبرد و چهرۀ شاخص آنان – دکتر احمد پورنجاتی – به اصلاح طلبان پیوست.
6. سی ماه بعد از شکست مطلق ریشهری یا نمایندۀ جریان سوم در انتخابات دوم خرداد 1376 و در پاییز 1378 روزنامۀ « انتخاب» متعلق به طه هاشمی از حضور هاشمی رفسنجانی در انتخابات مجلس ششم بر خلاف وعدۀ قبلی و رقابت با هر دو جریان حمایت کرد و کوشید یک جریان سوم را با نماد هاشمی رفسنجانی راه بیندازد.
در رقابت دو جریان اصلی اما جریان سوم بختی نداشت و هاشمی رفسنجانی تلخترین ناکامی خود تا آن زمان را تجربه کرد و بدین ترتیب جریان سوم طه هاشمی هم به جایی نرسید.
7. محمود احمدینژاد هم از جایی به بعد حساب خود را از اصولگرایان حامی جدا کرد و روزنامۀ ایران در زمانی که به اندیشههای رحیم مشایی گرایش داشت به صراحت نوشت: «احمدینژاد در میان جریان امام و امت، حامیانی دارد که میتواند فارغ از هیاهوهای اصلاح طلبان و اصولگرایان و با استفاده از پتانسیلهای موجود داعیهدار یک جریان سوم باشد.»
احمدینژاد و مشایی خود این جریان سوم را «بهار» نامیدند اگرچه بار ایدیولوژیک هم به آن دادند.
8. پس از انتخابات 96 و انصراف باقر قالیباف به سود ابراهیم رییسی و انتخاب حسن روحانی در مقابل این ائتلاف، قالیباف هم به سودای «جریان سوم» افتاد و گفت: «میتوانم صدای چهرههای نو باشم تا تغییر و نوگرایی رقم بخورد». تغییر و نوگرایی مورد نظر او را اما با تشکیل مجلس کنونی با نرخ مشارکت حداقلی شاهد بودیم و هیچ کس حس نکرده با جریان سوم و نوی رو به رو شده است.
چنان که بیان شد داستان «جریان سوم» و به تعبیر آقای زیدآبادی و با احتساب براندازان، «نیروی چهارم» ریشه در تاریخ معاصر دارد و البته هیچگاه به کسب نتیجۀ دلخواه نینجامیده چون سیاست در ایران همواره تقسیم بر دو شده و رقابت بر سر این بوده که مردم چه میزان حق مشارکت و مجال دخالت دارند و حتی همان خلیل ملکی که ذکر او رفت پس از مشاهدۀ اصرار مصدق بر برگزاری رفراندومی که به انحلال مجلس انجامید در پی راه سوم در آن کارزار نبود و گفت: « آقای دکتر مصدق، این راه به جهنم ختم میشود اما تا جهنم پشت سر شما هستیم.»
در جدال مشارکت و انحصار و دو گانه های دیگر به دشواری می توان راه سوم و چهارم و پنجم گشود. با این همه خلیل ملکی به نیروی سوم خود دل بسته بود اما تنها «آموزگار بزرگ» لقب گرفت. تا اینجا همان «دلیری و استواری اخلاقی» مایههای مشترک زید و ملکی است تا در آینده چه در انتظار نیروی چهارم باشد.