عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز دهم مرداد 1400 خورشیدی آغاز شمارش معکوش واپسین ساعات ریاست جمهوری حسن روحانی است. دو دورۀ متفاوت چرا که سکۀ سیاستورزی او در این 8 سال دو روی کاملا متفاوت داشت.
روی اول، چهار سال 1392 تا 1396 بود که توانست ایران را از ذیل منشور هفتم سازمان ملل (ادعای تهدید امنیت جهانی با احتمال درگیر شدن در جنگی ناخواسته) خارج کند و توافق هستهای را در وین به امضا برساند و از شکاف ناشی از اتفاقات سال 88 بکاهد. با «برجام» چنان امیدی به جامعه تزریق کند که اکثریت مردم به قصد بیرون راندن مخالفان توافق از مجلس، نیروهای غالبا درجه دوم سیاسی اما هوادار برجام را که از فیلتر شورای نگهبان عبور کرده بودند به مجلس بفرستند و انتخابات 92 را با 94 کامل کنند تا جام برجام با سنگ مجلسیان نشکند.
طی سالهای 92 تا 96 یا دولت اول روحانی، تورم افسار گسیختۀ سالهای آخر دولت احمدینژاد، کنترل و حتی در مقطعی تکرقمی شد که در تاریخ جمهوری اسلامی بیسابقه است و به سبب رفع موقت تحریمها و از سرگیری صادرات نفت، رشد اقتصادی هم مثبت شد.
تورم، مهار شد اما منتقدان این بار ساز «رکود» را کوک کردند و بسیاری از یاد بردند که خواست اصلی و تخصص دکتر طیبنیا وزیر دولت اول کنترل تورم بوده و رونق در مرتبه بعد قرار داشته است و وقتی در دولت بعدی و در پی بازگشت تحریمها قیمتها روند صعودی گرفت دل خیلیها برای همان رکود تنگ شد!
با این که با انتخاب دونالد ترامپ در آمریکا در آبان 1395 و استقرار او از اول بهمن همان سال، زمزمههای فروپاشی برجام شنیده شد اما اکثریت ایرانیان در انتخابات 96 بار دیگر حسن روحانی را برگزیدند تا «به عقب برنگردیم».
هر بار که انتخابات رنگ همهپرسی به خود میگیرد و «آری» یا «نه» در قالب نامها خود را نشان میدهد مشارکت مردم هم بالا میرود و انتخابات 96 عملا به همهپرسی برجام بدل شد و نام حسن روحانی رأی به انتخاب برجام و تعامل با جهان و برنگشتن به گذشتۀ تحریمی و ترجیح صلح بر بیم جنگ تفسیر شد.
روحانی دولت دوم را در غیاب هاشمی رفسنجانی و با زمزمۀ خروج آمریکا از برجام شروع کرد و سخن خواجۀ شیراز «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» از همان تابستان 96 بر او جلوهگر شد و همان ابتدا در نماز عید فطر بیش از پیش دانست که راه تا چه حد ناهموار است و روی دوم سکه را دیدیم.
مداح جوان، از تریبون رسمی به رییس جمهوری که به تازگی با 24 میلیون رأی برگزیده شده بود طعنه میزد و یگانه واکنش او خروج زودتر از مصلای تهران بعد از نماز بود.
روحانی تمام تخممرغهای خود را سبد برجام چیده بود چرا که باور داشت مشکل اصلی ایران انزواست و اگر اقتصاد ایران به جهان مرتبط شود مؤلفههای دیگر در پی خواهند آمد و به جای آن که بخشهای اصلی قدرت را با سر دادن شعار دموکراسی نگران تقسیم و تضعیف قدرت کند بر خروج از انزوا تأکید داشت و معتقد بود به تبع آن امور دیگر هم اصلاح میشود بی آن که حاکمیت را نگران کند.
با این نگاه بود شاید که از فرصت همراهی مجلس دهم با دولت دوم بهره نبرد و حساسیتها را برنینگیخت چرا که به برجام میاندیشید و امور دیگر را ذیل آن حل شدنی میدانست و با همین ترکیب، بخشی از رأی دهندگان سرخورده شدند.
در همان سال 96 و در آستانۀ زمستان، بحران مؤسسات مالی اعتباری در مشهد کلید خورد و شعار «مرگ بر روحانی» هم شنیده شد. روزنامۀ جمهوری اسلامی اما هشدار داد: «روحانی» میتواند فقط «حسن روحانی» نباشد و اصولگرایان را انذار داد که در آتش تحریک مردم ندمند چرا که همه را در برمیگیرد و گمان نکنید اعتراض و انتقاد به دولت، محدود میماند.
پیشبینی «جمهوری اسلامی» درست درآمد و به شهرهای دیگر که رسید از آنچه در روز نخست در مشهد مطالبه و سرداده شد چه در موضوع و خواست و چه در عتاب و خطاب، فراتر رفت. دیگر خبری از جنبش طبقۀ متوسط در سال 88 و مطالبۀ رأی نبود و به شورش فرودستان میمانست اما نه در شهرهای بزرگ که بیشتر در حاشیهها. همان که احمدینژاد به مثابۀ برگ برندۀ خود روی آن حساب میکند و میخواهد به نظام بقبولاند که تنها او میتواند نقش ضلع سوم را ایفا کند و گرنه براندازان میدان را در دست میگیرند چرا که جایی این شعار سر داده شد: «اصلاحطلب، اصولگرا/ دیگه تمومه ماجرا»
نقش اعتراضات دی ماه 96 چنان بود که آقای روحانی معتقد است ترامپ در ابتدا قصد یا جرأت خروج از برجام و کلید زدن فاز براندازی را نداشت اما اعتراضات دی 96 او را امیدوار ساخت و اصطلاحا از داخل «گرا» دادند و همین سبب شد سرانجام در اردیبهشت 97 فرمان خروج از برجام و در واقع جنگ اقتصادی با ایران به قصد برانداختن جمهوری اسلامی یا تن دادن به شرایط تحمیلی را کلید بزند. منتقدان اما یادآور میشوند در مبارزات انتخاباتی از خروج از برجام گفته بود.
بعضی معتقدند این میدان دیگر عرصۀ حسن روحانی نبود و باید کنار میرفت چون به ادبیات دیگری نیاز داشت اما او که همواره نگاهی هم به آینده داشته کوشید به مثابه قهرمان و فرمانده جنگ اقتصادی وارد شود.
اگر بحران مؤسسات مالی اعتباری را با اختصاص 30 هزار میلیارد تومان از بانک مرکزی و جبران خسارت مالباختگان فرونشاند این بار با ارز 4200 تومانی میخواست درصدد کنترل برآید حال آن که درآمد نفت هر روز کمتر و کمتر میشد و رسید و رسیدیم به نقطهای که میدانیم و بینفت نه او که هیچکس دیگر نمیتواند معجزه کند. چندان که میتوان گفت تفاوت زندگی ایرانیان در سالهای آغازین دهۀ 50 خورشیدی به این سو به لطف درآمد نفت بوده و این واقعیت قابل انکار نیست.
اصرار روحانی بر تعبیر «جنگ اقتصادی» از سال 97 و با رویارویی ترامپ، برای آن بود که مانند سالهای جنگ دولت میداندار شود ولی تنها اختیاری که توانست بگیرد تشکیل شورای عالی هماهنگی اقتصادی ( در سطح سران سه قوه) و فراتر از مجلس بود در حالی که مجلس دهم به نسبت همسو بود و اگر چه فراکسیون اکثریت نداشت اما جناح لاریجانی و فراکسیون امید با دولت همراهی میکردند منتها روحانی نمیخواست زیر بار اصلاحطلبان برود و به خاطر روحیاتی که دارد حاضر نشد از علی لاریجانی هم بخواهد حداقل یک سال ریاست مجلس را به محمد رضا عارف بسپارد تا مردم تغییر را حس کنند (با نامزد نشدن و دعوت از هممفکران برای رأی به او) و ترجیح داد از بالا حل کند. انتظارها در حالی متوجه مجلس بود که مجلسیان، منتظر لوایح دولت بودند.
شیوۀ او این است: حل مشکلات و رایزنی در بالا. مدل حسن روحانی مانند دکتر مصدق نیست و با تأکید بر این که در مثل مناقشه نیست مدل قوامالسلطنه یا علی امینی را میپسندد. اما نه قوام نه امینی از 24 میلیون ایرانی رأی مستقیم نگرفته بودند و در چارچوب یک نظام سلطنتی فعالیت میکردند نه در ساختاری برآمدۀ یک انقلاب فراگیر و در قالب جمهوری.
با مکانیسم همان شورای عالی قیمت بنزین افزایش یافت و روشن نشد اگر او تصمیمگیر نبوده چرا این قدر بر این شورا تأکید داشت و اگر بوده چرا با آن جمله مشهور (صبح جمعه با خبر شدم) از خود سلب مسؤولیت کرد هر چند توضیح داد کلیات به وزارت کشور منتقل شده بود و زمان را آنان تعیین کردند. این در حالی بود که تنها 4 ماه بعد انتخابات مجلس برگزار می شد و مردم احساس کردند مجلس اختیار یا اجازۀ افزایش قیمت بنزین را هم ندارد. 40 سال قبل در دولت شهید رجایی قیمت بنزین از یک تومان به سه تومان افزایش یافت و حالا برای افزایش قیمت از هزار به سه هزار تومان ( و بازگشت به سهمیه بندی با قیمت 1500 تومان) همه درگیر بودند و هیچیک هم مسؤولیت مستقیم نمیپذیرفت.
بدین ترتیب در دورۀ دوم، اتفاقات آبان 98 هم به اعتراضات دی 96 اضافه شد و داستان هواپیمای اوکراین هم مثلث را کامل کرد. ادعای نقص فنی و اصرار بر آن طی 3 روز اول و بعد اذعان به شلیک موشک به خطا.
هر چند که قراین حاکی از آن است که اگر فشار و اصرار روحانی نبود اطلاعیۀ نهایی قبول خطا در پرتاب موشک صادر نمی شد ولی وعدۀ پیگیری و برخورد چنان که پیش بینی میشد تحقق نیافت.
شاید بتوان گفت روحانی در در دولت دوم، «رییس» جمهوری نبود و بیشتر «دبیر کل جمهوری اسلامی» بود (عنوانی که البته وجود خارجی ندارد ). اما چرا دبیر کل و نه رییس؟ چون مدام باید با نهادهای دیگر هماهنگ میکرد و نظر برآیند قدرت را بروز می داد نه شخص خود به عنوان نمایندۀ مستقیم ملت را.
سازمان ملل متحد و احزاب سیاسی رییس ندارند. دبیر کل دارند. چون سازمان ملل یا یک حزب نه با شخص که با ارکان خود شناخته میشود. حال آن که در سازمان ریاستی، رییس فرمان میدهد. آن که نمیتواند فرمان دهد یا فرمان او تیزی لازم را ندارد دیگر رییس نیست دبیر کل است البته دبیر کل هم مسلوبالاختیار نیست هر چند باید برآیندی عمل کند.
مسایل و مصایب روحانی (دی 96، تحریمهای فلج کننده، خروج وزرای کلیدی از دولت، آبان 98 و هواپیمای اوکراین) کم بود که کرونا هم اضافه شد و سیمای او را نزد افکار عمومی به صورت رییس جمهوری نشسته در فضای هیأت دولت ثبت کرد. حال آن رقبا اصرار داشتند خود را ایستاده نشان دهند.
یکی از تفاوت های جدی که خاتمی با دوم خرداد ایجاد کرد ایستادن پشت تریبون بود و نه نشستن به سبک هاشمی رفسنجانی و کرونا ایجاب کرد یا بهانه شد تا روحانی بنشیند و ولو از بام تا شام مشغول رتق و فتق امور یا شرکت در جلسات متعدد و اندیشیدن به این باشد که با کاهش فاحش درآمدهای نفتی هزینه ها را چگونه تأمین کند میان او و طبقات مختلف اجتماعی فاصله انداخت. به گونه ای که تمام سال 99 به سفر نرفت و با اقشار و اصناف، کارگران، کشاورزان، محصلان، معلمان، دانشجویان، روزنامه نگاران، هنرمندان، وکلا، بازاریان، روحانیون و فعالان حقوق زنان دیدارهای تشریفاتی هم نداشت چه رسد به کارساز و مؤثر.
در همان سال 98 و در فاصلۀ آبان پرحادثه تا سقوط هواپیما البته ترور سردار شهید سلیمانی ایران و آمریکا را تا آستانۀ جنگ پیش برده بود و تشییع باشکوه او و حضور انبوه جمعیت در شهرهای مختلف، اعتماد به نفس را به اصولگرایان بازگرداند اگرچه روشن است فراتر از گروه های سیاسی تعریف میشد و منحصر به فرد بود.
اگرچه پیدا بود مشارکت در انتخابات مجلس جدید به خاطر فضای نومیدی ناشی از مشکلات اقتصادی و سلب اعتماد در دو واقعۀ بنزین و هواپیما و رد صلاحیتها اندک خواهد بود اما روحانی به انتخابات تن داد و بعدتر زیر بار قرنطینه کردن شهرها برای کنترل کرونا نرفت و قس علی هذا و می پنداشت اوضاع عادی خواهد شد.
در این فضا مجلس جدید شکل گرفت و طبیعی بود که شمشیر را از رو خواهد بست. با این حال روحانی منتظر ماند تا ببیند تکلیف خود ترامپ در انتخابات آبان 99 چه میشود و با این که جو بایدن به پیروزی رسید اما مجلس با طرح اقدامات راهبردی ( 99.9.11) در کاسه دولت و برجام گذاشت و فرصت احیای برجام و استفاده انتخاباتی از آن را گرفتند و بعد خیال خود را راحت کردند و حتی علی لاریجانی را هم رد صلاحیت کردند تا انتخاباتی مطمئن برگزار کنند و کسی با برگ احیای برجام به میدان نیاید هر چند فایل صوتی جواد ظریف برآیند قدرت در این زمینه را روشن کرده بود.
با این اوصاف دربارۀ عملکرد حسن روحانی در دولت دوم میتوان چند گونه قضاوت داشت:
اول این که با ترامپ و تحریم و کرونا بدآورد و عنوان بدشانس ترین رییس جمهوری ایران و شاید جهان در این چند دهه بر او مینشیند و در نگاه خوشبینانه همین که قحطی نشد و ونزوئلا نشدهایم جای شکر دارد. تورم 40 درصدی را هم نباید با 15 درصد قبل مقایسه کرد بلکه باید با احتمال 400 درصدی مقایسه شود. در وضعیت جنگ، اصل بر زنده ماندن است نه کیفیت زندگی وشاید علاقه برخی به استثناسازی به خاطر همین باشد که در وضعیت عادی مطالبات شکل میگیرد و در حالت فوق العاده باید به حداقل ها بسنده شود.
طبیعی است که خود او هم این تحلیل را منهای بخش آخر دوستتر دارد و منصفانه میداند و یادآور میشود مملکت را با 10 میلیارد دلار اداره کرده در حالی که برای ادارۀ عادی به سالانه 50 میلیارد دلار و ادارۀ با واردات رفاهیات یا با سرمایهگذاری به 100 میلیارد دلار نیاز است و همین که درآمد، یک پنجم شده اما کیفیت یک پنجم نشده و اقتصاد فرونپاشیده و حکومت هم سرپاست ولو اقتصاد یک دوم یا یک سوم شده باید شاکر بود و اگر میگذاشتند یا فرصت مییافت جبران میکرد و نگذاشتند یا فرصت نبود.
قضاوت دوم این که مأموریت مردم به او و تخصص اصلی شیخ دیپلمات، تعامل و مذاکره بود. وقتی داستان عوض شد نباید میماند یا به گونهای دیگر عمل می کرد و ادعاهایی چون بستن تنگۀ هرمز از او پذیرفتنی نبود.
قضاوت سوم اما این است که میتوانست در مواردی که دشمن خارجی سوء استفاده نکند واکنش نشان دهد اما نداد یا آرمان اصلاح طلبی و تحول را به مدیرانی اداری نسپارد. بوروکراتهایی که بعضا برای دولت بعد جا رزرو میکنند. وزیرانی که آدم های خوبی بودند و هستند اما برای معاونت اداری مناسبترند تا سیاستگذاری و عملا وزیر کشور معاون اجرایی شورای نگهبان شد و وزیران علوم و آموزش و پرورش مجریان مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی و از وزیر ارشاد سخنی نشنیدیم هر چند که هیچ آزاری هم نرساند. در مقابل البته نمیتوان به مقاومت وزیر ارتباطات در قبال فشارها اشاره نکرد.
اگر روحانی میگشت و از درون ساختار امنیتی چهار تا جوان دیگر مثل آذری جهرمی پیدا میکرد شاید رضایت بیشتری جلب میکرد.
قطعا دریافتهاید این نویسنده نمیخواهد از دایرۀ انصاف خارج شود و مسایل و مصایب روحانی را فراموش و انکار کند و روشن است که هر قبول مسؤولیتی به تندادنهایی نیاز دارد و اصل تعامل و مدارا را نباید نقد و نفی کرد اما اندازۀ آن مهم است و جان کلام این نوشته در واپسین روز 8 سالی که گذشت همین است.
در مثل مناقشه نیست و نه حسن روحانی، حسن تقیزاده است نه ساختار کنونی مثل دوران رضاشاه. اما سیاست در همۀ دورانها تبعات مشترکی دارد.
تقیزاده (برپایۀ کتاب "زندگی توفانی – ایرج افشار") برای قبول مسؤولیت در خراسان با مستوفیالممالک – سیاستمدار کارکشته وبا تجربه - مشورت میکند و مینویسد:
«با مستوفیالممالک هم مصلحت کردم. او آدم پختهای بود. گفت: حالا اوضاع این طور است. خلاف مصلحت است اگر قبول نکنید. این مثل گِل و شُل است. غیر ممکن است زیر کفشتان گِلی نشود. تا قوزک پا هم باید تحمل کنید. از قوزک به بالا را اما نباید قبول کنید. من هم قبول کردم و رفتم به مشهد.»
کاش روحانی بگوید و دیگران هم داوری کنند گِل و شُل را تا قوزک پا تحمل کرد یا از قوزک بالا زد. هر چند که اگر از قوزک بالا زده باشد هم سنجۀ داوری پایانی تنها باید بر این پایه باشد که برای ایران بوده یا آسودگی فردای ریاست جمهوری؟
اگر اولی، «خسته نباشید آقای روحانی» و اگر دومی «آیا فراچنگ آمده و حسرتی باقی نمانده است»؟