روزبه علمداری
اصغر فرهادی در این سالها برای بخش مهمی از جامعه ایران یعنی طبقه متوسط فرهنگی و اقتصادی به مثابه یک نماد و نماینده و چه بسا دماسنج عمل کرده است. از این جهت، شاید رفتن او به طرف طبقات متوسط رو به پایین در «قهرمان» نشانی از حرکت نزولی قشر متوسط اقتصادی در سال های اخیر هم باشد.
اما سخنم در مورد فیلم نیست؛ در مورد اطلاعیه ای است که او چند روز قبل «در واکنش» به دو قطبی سازی های مهلک و تمناهای «تجاوزکارانه» دو طرف برای «اعلام موضع» و «بیانیه خوانی» فرهادی باشد. دور جدید این ماجرا از برنده شدن قهرمان در کن شروع شد. در آن زمان که اعتراضات خوزستان در جریان بود، برخی در داخل کشور و نیز براندازان از فرهادی انتقاد کرده بودند که چرا به «رسالت» خود عمل نمی کند و از آن تریبون جهانی برای «رساندن صدای ملت ایران» استفاده نمی کند.
بخش دوم این ماجرا در هفته های اخیر بود. وقتی که فیلم اکران شد و برخی رسانه های «خاص» با تکیه بر روش های «امنیتی» تلاش کردند تا با ارائه تحلیل های مثبت و تمجیدآمیز از فیلم اخیر فرهادی، اصطلاحا او را «بسوزانند» تا انگار با این حربه، طیف باقی مانده ی مخاطبان طرفدار فرهادی را از او جدا کرده و بدین طریق نگذارند «نماد فرهادی» برای طبقه متوسطِ ملول و تحت فشار سالم باقی بماند!
اما فرهادی وقتی از کوره در رفت که یک فرد تندروتر جریان خاص خیلی عیان بازی کرد و فرهادی را متهم به دو سره بازی کردن کرد.
اینجا بود که گویی این کارگردان دیگر نتوانست انواع فشارهای غیراخلاقی دو جانبه از سوی خود انقلابی پندارها و براندازان را تحمل کند؛ چرا که گویی این بار سکوت او به این فضا به بهای بی حیثیت شدن وی تمام می شد. آنجا که او می گوید: «متاسفم که تلاشم برای ماندن در ایران، ساخت فیلم در ایران و نمایش آن در ایران، این تعبیر را با خود همراه دارد که او در حال یک بازی دوسویه است. من همواره با تمام وجودم نوشتهام و فیلم ساختهام. کسانی که از نزدیک مرا میشناسند میدانند همیشه عاشق زندگی در میان این مردم و فیلم ساختن برایشان بودهام، با آن که امکان کار و زندگی در هر جای دیگر از دنیا و به دور از حاشیهها را داشتهام.
اما گویی این بار تلاشی گسترده از هر سوی در کار است تا این عشق و امید به سمت دلسردی برود، تعدادی با نشر خاطره های تحریف شده و جعلی، عده ای دیگر با تهمت و ادعاهای خلاف واقع، برخی هم با انتساب من به حکومت».
واقعیت این است که «انسداد» موجود در کشور یک بی حوصلگی، بی طاقتی و میل به یک «حرکت بزرگ انقلاب گونه» برای تمام شدن این بلاتکلیفی را در بخشی از جامعه پدید آورده است. در چنین شرایطی فرهادی بودن و فرهادی ماندن کاری بسیار دشوار است؛ اینکه هم کنش گر وسط میدان باشی و هم از میدان مغناطیسی دو طرف خودت را دور نگه داری.
شاید نتوان به آسانی به فرهادی خرده گرفت که چرا به بی اعتنایی اش به فشارها پایان داد و بالاخره وارد مواجهه با آنها شد؛ چرا که ما به جای او نیستیم، بلکه اتفاقا باید به صاحبان قدرت این هشدار را داد که تداوم بخشیدن به فضای انسداد و نگشودن راه ها برای پیدایش افقی روشن که در آن همه مردم حاضر باشند تبعاتی را با خود به دنبال دارد که به نفع سازندگان آن هم نیست.
اینجا باز هم این اصغر فرهادی است که بهترین نماد برای مرور سیری است که به بیانیه تند فرهادی در آبان 1400 رسیده است: کارگردانی که روزی نویسنده سریال های صداو سیما همچون «روزگار جوانی» و «داستان های یک شهر» بوده و زمانی فیلمنامه «ارتفاع پست» را برای حاتمی کیا نوشت، امروز به نقطه ای رسیده که امروز اینچنین مستأصل و درمانده، ناگزیر از واکنش به تعرض کسانی می شود که حضور متین و آرام او را بر نمی تابند. گویی در گردنه ای هستیم که عده ای با پتکی در دست عابران را مجبور به اعلام موضع می کنند؛ وگرنه دره در انتظار آنان است!
این روند حدودا سه دهه ای، سیری است که بسیاری از سیاستمداران، روزنامه نگاران، هنرمندان، روشنفکران و حتی روحانیان طی کردند، اما از جایی به بعد یا مجبور به کناره گیری شدند یا شوربختانه آنان را به ورطه ی بی سرانجام و غیرقابل برگشت گشانید.
این ریل همه را به ناکجاآباد می برد...باید تغییرش داد!