۲۵ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۵ آبان ۱۴۰۳ - ۰۴:۳۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۲۱۱۹۰
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۶ - ۱۸-۱۰-۱۴۰۰
کد ۸۲۱۱۹۰
انتشار: ۱۲:۱۶ - ۱۸-۱۰-۱۴۰۰

درست مثلِ بسیاری از مدیران!

درست مثلِ بسیاری از مدیران!
زنان و مردانِ زندانی بی بضاعتِ اهوازی که می توانستند به مناسبتِ برگزاری جشنواره فیلم ملی اهواز، آزاد شوند ودوشادوشِ پاره های تن شان باشند؛ اما استان‌مان، تاوانِ مدیران مان را می دهد.

عصر ایران؛ حبیب باوی ساجد- چه بسیار برای هر کدام از فعالانِ عرصه ی فرهنگ وهنر پیش آمده است که خود را موردِ پرسش قرار داده اند دربابِ ناکارآمدی مدیران وتصمیم گیرندگانِ فرهنگ وهنر وبعد پاسخ را این گونه داده اند که خودشان آیا به قدرِ وسعِ شان گام برداشته اند؟

پرسش وقتی مهم تر جلوه می یابد که موضوع فرهنگ وهنرِ "جنوبِ نفتی جهان" باشد.

القصه! یکی از روزهای چندسالِ پیش بود که یکی از مدیران کل فرهنگی خوزستان تماس گرفت ودعوت به صرفِ ناهار کرد. رفتم وضمنِ صرفِ ناهار ودیدار، گفت مایل است جشنواره ی فیلم دراهواز برگزار کند ودبیرش هم خودم باشم.

بی شک موضوعِ عدمِ برگزاری جشنواره ی فیلمِ ثابت در اهواز همیشه مسأله ام بوده؛ خاصه این که برکسی پوشیده نیست که جنوب جایگاه مهمی درسینمای کشور دارد؛ بسیار مهم. چرا باید همانندِ جشنواره ی کودک ونوجوانِ اصفهان، اهواز فاقدِ جشنواره ای پرقدمت باشد؟

گفتم چند روزی بهم اجازه بدهید فکر کنم وبعد پاسخ می دهم. گفت : "فقط جشنواره ی کوچک وجمع وجور باشد"! گفتم : "بی شک من پای جشنواره ی بزرگ می ایستم، واگر قرار است جشنواره ی کوچک برگزار شود، همان بهتر که نشود".

چند روزِبعد با تهیه ی یک فراخوانِ جامع الأطراف ویک برنامه ی کامل وبرآوردِ مالی دقیق به دیدارِ مدیرکل رفتم.

فراخوان را که نگاه کرد (مثلِ بسیاری ازمدیران، طبیعتأ آن را نخواند!) گفت : "این خیلی جشنواره ی بزرگیه". گفتم : "اهمیت اش به همین است". گفت : "برآوردت چقدره؟". گفتم : "پایین نوشتم". این یکی را دیگر خواند (مثلِ بسیاری از مدیران!). گفت : "این پول را از کجا جور کنیم؟". گفتم : "این دیگر کارِ شماست. ولی من به شما راهکار ارائه می دهم".

گفت : "چه راهکاری؟". گفتم : "درهمه جای دنیا وقتی یک فستیوال بنام شهر باشد، شهرداری هزینه می کند. در ضمن ادارات وشرکت های زیادی هم دراهواز هستند وبخصوص منطقه آزاد. شما هم مجری برگزاری باشید".

معاونتِ فرهنگی واجتماعی...، شخصِ پُرمدعایی بود که بدونِ این که بداند هنروفرهنگ را چگونه می نویسند ومبحثٍ اجتماعی وشهر یعنی چه، با رانت شده بود تصمیم گیرنده ی فرهنگ وهنرِ ... اهواز که همه ی عملکردش برگزاری جُنگ ودعوت از بازیگرانِ دسته چندم وفَشَلِ تلویزیون وتقلید صدا بود، با حقِ ماموریت کاری!! به دلار ویورو نصفِ دنیا را رفته بود که بیاموزد چگونه یک شهر، باید فرهنگی وهنری باشد وجامعه ای شاداب ودرعین حال مطالبه گر وپرسش گر داشته باشد!!

خب، گمان کردم که این را دیگر آن مدیر فرهنگی می تواند بیاورد پای جشنواره. گفت : "پس شروع کنیم". گفتم نمی توانیم". گفت : "چرا؟". گفتم : "برای این که جشنواره باید مجوز داشته باشد".

گفت : "خودمان مجوز می دهیم". گفتم : "نه دیگه شما در این مورد باید از سازمان سینمایی وزارت ارشاد مجوز بگیرید". گفت : "نمی دانستم".

به همین راحتی! یک مدیرفرهنگی از مقرراتِ کاری اداره اش بی خبر وبی اطلاع بود (درست مثلِ بسیاری از مدیران!). گفت : "مجوز به چی نیاز دارد؟". گفتم : "اول یک نامه وشرحِ ضرورتِ برگزاری جشنواره".

گفت : "خودت بنویس!". گفتم : "اما نامه باسربرگِ اداره وبا امضای شما باید باشد". نامه ی مدیر را خودم نوشتم، او فقط امضاء کرد (درست مثلِ بسیاری از مدیران!). گفتم : "حالا باید چند نفر عضو شورای جشنواره باشند که یکی از آن ها باید استاندار باشد".

گفت : "ضروریه؟". گفتم : "چون جشنواره ملی هست، بله ضروریه وبعد هم می شود به همین مناسبت استاندار را درگیر جشنواره کرد تا اداراتِ دیگر از ارشاد حساب ببرند". گفت بقیه چی؟". گفتم : "من وشما هستیم، از آقای کیانوش عیاری ورضامیرکریمی هم درخواست می کنیم عضو شورای جشنواره باشند. اما استاندار وشهردار باشما".

توافقِ آقای عیاری ورضامیرکریمی که آن زمان مدیرعامل خانه ی سینما بود را گرفتم. (چندماه بعد آن مدیر نه تنها نتوانست امضای استاندار وشهردار را بگیرد، بلکه حتی موفق به دیدار باآن ها نشد!) شروع کردیم به مقدماتِ برگزاری.

گفتند : "فراخوان را منتشر کنیم". گفتم " :نمی توانیم". گفتند : "چرا؟". گفتم : "برای این که وقتی فراخوان منتشر شود، باید جوایزِ نقدی را هم اعلام کنیم، وقتی هنوز پولی نیست، چطور می توانیم چنین تعهدی بکنیم؟".

گفتند : "هزینه ی جشنواره زیاد است". گفتم : "یک ماه پیش برآورد را نشان تان دادم. می توانستید همان وقت موافقت نکنید. ضمنأ برآوردِ جوایز که مشخص است، باقی هزینه های اجرایی فقط با امضای دبیر که خودم هستم وشما خرج می شود. بخشی از برآورد هم خرج آزادی زندانی های بی بضاعت، خاصه زنان می شود که درایامِ برگزاری جشنواره با حضورِ سینماگران گلریزان می شوند".

عملأ راه هرگونه سوءاستفاده ی مالی به روی شان بسته شده بود. حکمِ دبیری مرا هم صادرکرده بودند و نه تنها رسانه ای شده بود، بلکه بسیاری سینماگران ارجمند رسمأ دررسانه ها اظهارِ لطف کرده بودند.

آن مدیر عملأ هیچ راهی نداشت جزاین که همه ی تلاشِ خودش را می کرد تا جشنواره برگزار شود. سه ماه تمام باهزینه ی شخصی، مقدماتِ جشنواره را پیش بردم. هیچکس کنارم نبود. من بودم ویک موبایل که سرصبح ودمِ شب نمی شناخت. با همه ی نمایندگان مجلس دیدار داشتم. مسولین ریزودرشتِ دیگر. بامدیرکلِ صداوسیما وخیلی های بی ربط وباربطِ دیگر.

نمی دانستم، یعنی به تدریج می فهمیدم که آن مدیر خیلی کوچک است (مثلِ بسیاری از مدیرانِ دیگر!) وبه همین علت مسولینِ ارشد ونمایندگان برایش تره هم خُرد نمی کردند. یک روز متوجه شدم مشاورِ یکی از چهره های تأثیرگذارِ دولت، جنوبی ست.

فورأ به او تلفن کردم وموضوعِ جشنواره که بافعالیتِ آن جناب همخوان بود را شرح دادم. در همان تماس گفت : "برآوردتان چقدر است؟". گفتم : "برآوردمان فلان رقم است، اما بخشی از آن را تأمین کردیم که درواقع لجستیکی ست و نقدی نیست".

بسیار موضوع را پسندید وقولِ همکاری داد. گفت درخواست تان را فوری بنویسید وارسال کنید. دوروز بعد تماس گرفت وگفت شماره ی مدیر را به او بدهم. فوری به مدیر تلفن کردم وگفتم الان از دفترِ فلانی به شما تلفن می کنند. لطفا تلفن تان را مشغول نکنید.

همان روز با مدیر قرارگذاشته بودیم به دیدارِ یکی از معاونین استاندار برویم. در بینِ راه ودرراهروی استانداری گفتم : "فلانی به شما تلفن کرد؟". گفت : " آره". گفتم : "چی شد؟". گفت : " از من خواستند آخرهفته بروم تهران تا جلسه ی حضوری داشته باشیم، من هم گفتم این هفته وقت ندارم، هفته ی دیگر تماس بگیرید، ببینم برنامه ام چی هست؟!".

من مات مانده بودم. آن مدیر گند زده بود به همه ی برنامه ی فرهنگی، هنری واجتماعی که در ذهنم بود وبرای محقق شدن شان از جان مایه گذاشته بودم. مدیری که نتوانسته بود حتی شهردار را ببیند (چه برسد به تأمين مالي) حالا به راحتی داشت اعتبار مالی قابل توجهی که از تهران هزینه می شد را از بین می برد.

فورأ با مشاور فلان شخصیت تماس گرفتم و وانمود کردم چیزی از مکالمه با مدیر نمی دانم. آن جناب گفت : "آقای باوی ساجد موضوع را فراموش کنید". گفتم : "چرا؟". گفت : "وزیرارشاد دیواربه دیوارِ دفترِ حاج آقاست. برای دیدار با حاج آقا، یک هفته قبل تماس می گیرد وقرار می گذارد، آن وقت حاج آقا شخصأ گفت با مدیرتان تماس بگیرم بیاید تهران، مدیرتان می گوید وقتم پراست، هفته ی دیگر تماس بگیرید! حاج آقا هم از من نتیجه ی تماس را خواست، من هم واقعیت را گفتم وحاج آقا گفت درخواست شان را بایگانی کنید".

آن جناب ادامه داد : "شما و استان‌تان تاوانِ مدیران تان را می دهید".

من هیچ چیز برای گفتن نداشتم. از روی پلِ هلالی که پیاده می گذشتم، ضمنِ این که به شطِ نیمه جانِ کارون نگاه نگاه می کردم، فقط به یک چیز فکر می کردم؛ زنان ومردانِ زندانی بی بضاعتِ اهوازی که می توانستند به مناسبتِ برگزاری جشنواره ی فیلم ملی اهواز، آزاد شوند ودوشادوشِ پاره های تن شان باشند.

سه ماه یاشاید بیشتر وآن همه هزینه ووقتی که گذاشته بودم، مطلقأ برایم مهم نبودند. همین طور که روی پل هلالی راه می رفتم، تصور می کردم در راهروی زندان هستم.

ارسال به دوستان