کیفیت پایین:
کیفیت خوب:
عصر ایران؛ محسن ظهوری – مورخان زیادی از روزگار هخامنشیان نوشتهاند، اما هیچکدام صراحتا این ادعا را نداشتند که خودشان از نزدیک مناسبات دربار هخامنشی را دیده باشند. کتزیاس در این میان استنثا است. او میگوید ۱۷ سال به عنوان پزشک در درابر اردشیر دوم هخامنشی بوده و شاهدی که وقایع را از نزدیک دیده. اما گفتههای او تا چه اندازه واقعیت دارد؟ داستان کتزیاس را در این قسمت از «ایران از نگاه مسافران» ببینید.
«ایران از نگاه مسافران» مجموعهای ویدئویی است که در هر قسمت مسیر سفر و نگاه یکی از جهانگردان به ایران را تعریف میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در قسمت قبل منتشر شد:
ایران از نگاه مسافران؛ قسمت دوم: مارکوپولو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پسر داریوش دوم بر تخت مینشیند و نام شاهی خود را اعلام میکند؛ همان که پدرش خواسته بود: اردشیر دوم هخامنشی: «من، اردشیر، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورها، شاه در این زمین، پسر داریوش، شاه هخامنشی»
اما مراسم ناگهان به هم میریزد. خبر یک دسیسه، توطئه بزرگ؛ قتل پادشاه جدید. این لحظه مهمی در تاریخ است. نه برای اتفاقی که رخ داده. مراسم بر تخت نشستن شاه هخامنشی است و ماجرا را یکی از حاضران در آن روایت کرده.
داستان را از زبان کتزیاس میشنویم. پزشکی یونانی در دربار هخامنشیان. شاهدی نزدیک بر رویدادهایی که در بارگاه سلطنتی قدرت مسلط آن روزگار میگذشت. کسی که درباره ایران ۲۳ جلد کتاب نوشت و تاریخ باستان را از امپراتوری آشوریان آغاز کرد و تا اوایل سلطنت اردشیر دوم به پایان رساند. یعنی تا زمانی که به عنوان پزشک مادر شاه در ایران حضور داشته. او جزو حاضران در تاجگذاری اردشیر دوم بوده و شاهدی بر آغاز یک دسیسه بزرگ. توطئه قتل شاه به دست کوروش کوچک برادرش. جنگی بزرگ بین دو برادر برای کسب سلطنت هخامنشی. صبر کنیم، قبل از آنکه به این داستان و دیگر ماجراهای کتزیاس از دربار هخامنشیان برسیم، کمی او را بشناسیم.
تاریخ تولدش را دقیق نمیدانیم؛ احتمال دادهاند حدود ۴۴۱ پیش از میلاد به دنیا آمده باشد. اما میدانیم که زاده کِنیدوس بود؛ شهری در غرب ترکیه امروز که در زمان به دنیا آمدن کتزیاس، چند سالی میشد آتنیها آن را از هخامنشیان پس گرفته بودند. کتزیاس از آتنیها خوشش نمیآمد و طرفدار رقیب آنها اسپارتها بود. میگویند در میانه جنگ این دولتشهرهای یونانی با یکدیگر بود که او اسیر و به تیسافرن والی منسوب هخامنشی در ایالت کاریه سپرده شد. از آنجا که پزشک حاذقی بود، او را به شوش فرستادند تا در دربار شاه ایران خدمت کند.
پادشاه هخامنشی وقت داریوش دوم بود. خود کتزیاس میگوید حدود سال ۴۱۲ قبل از میلاد به ایران آمده و ۱۷ سال در دربار هخامنشی بوده. اما امروز میگویند او احتمالا فقط هفت سال در ایران بوده. این تضاد بین گفتههای او و پژوهشها سرنخ ماجرای کتزیاس است. کسی که او را نه مورخی مطمئن، که پدر داستانسراییهای تخیلی دانستهاند. گفتیم که او ۲۳ جلد کتاب درباره ایران نوشته. اما نکته اینجاست که هیچکدام آنها به دست ما نرسیده و آنچه امروز از او به جا مانده، قطعاتی است که دیودور سیسیلی مورخ رومی، نیکولاس دمشقی مورخ یونانی و فوتیوس روحانی بلندپایه مسیحی از کتابهای او خلاصه و نقل کردهاند.
پژوهشگران کتزیاس را خیالباف، غیرمطمئن و دروغگو میدانند. کسی که گفتههایش با اسناد تاریخی و یافتههای باستانشناسی همخوانی ندارد؛ دقیقا برخلاف هرودوت که درستی بسیاری از گفتههایش بعدها اثبات شد. مثلا کتزیاس درباره کتیبه بیستون میگوید که خودش آن را از نزدیک دیده:
«این نقش را سِمیرامیس ملکه آشور زده که صد نیزهدار هم کنارش ایستادهاند.»
او حتی میگوید نوشته زیر نقش را هم خوانده که در آن سمیرامیس توضیح داده چطور این نقش را به دستور او زدهاند. معلوم است که هم نقش را از نزدیک ندیده، هم نمیدانسته سمیرامیس ملکهای افسانهای است نه واقعی و هم نمیتوانسته خطوط باستانی بیستون را بخواند.
کتزیاس سال فرمانروایی سلسلهها را درست نگفته و نام پادشاهان ماد و بابل و آشور را اشتباه ذکر کرده. نخستین شاه ماد را که دیااکو بوده آرباگوس آورده و طول سلطنت شاهان این سلسله را ۲۸۴ سال دانسته؛ یعنی تا زمان سلطنت داریوش بزرگ هخامنشی. داستان کوروش بزرگ او با هیچکدام از روایتهای برجا مانده نمیخواند. زمان آمدن او به ایران آنطور که خود گفته به اواخر سلطنت داریوش دوم میرسد. اما با توجه به گفتههایش به این نتیجه رسیدهاند که او در اوایل دوره شاهنشاهی پسر او در دربار بوده. پس ما هم برویم سراغ آنچه که خود او احتمالا دیده؛ یعنی دورهای از اردشیر دوم هخامنشی.
داستان را از همانجا که شروع کردیم ادامه دهیم. روز تاجگذاری اردشیر به او خبر میدهند که برادر کوچکترش کوروش توطئه قتل او را در سر دارد. صبر کنید، کتزیاس دلیل این توطئه را مادر اردشیر دوم میداند. پروشات، زنی باهوش، مقتدر و بیرحم. کسی که بدون اذن همسرش داریوش دوم، برادر سرکش او را کشته بود.
«پُروشات کوروش را بیش از اردشیر دوست میداشت و میخواست تخت و تاج شاهی پس از فوت داریوش نصیب او گردد. بنابراین همین که شاه ناخوش شد، ملکه او را از ایالت سواحل دریاها احضار کرد.»
ولی حالا گردن کوروش کوچک زیر تیغ جلادی بود که به فرمان اردشیر میخواست سرش را از تن جدا کند. پروشات وساطت میکند و اردشیر هم کوروش را میبخشد و دوباره به کاریه میفرستد. اما او سالها بعد همراه با سربازان اسپارتی به سمت پایتخت حمله میکند تا تاج شاهی را از برادر بگیرد.
اینجا اتفاق دیگری میافتد. پروشات برای این کار ملامت میشود:
«حرف هیچکس به پُروشات، بهقدر توبیخ و ملامت اِستاتیرا همسر اردشیر که فوقالعاده از یاغیگری کوروش اندوهناک بود، اثر نکرد. این ملکه بالاخره ملاحظه را به یکسو نهاده، بیپروا به پُروشات گفت کجاست قولهائی که شما به پسرتان میدادید؟ عجز شما برای خلاصی کوروش در موقعی که او سوءقصد به حیات برادر خود کرد، چه نتیجه داد؟ آتش جنگ را شما افروختهاید.»
و وای به وقتی که پروشات کینه به دل بگیرد. جنگ دو برادر را نگه داریم و برویم سراغ این داستان. پروشات مدام نقشه میکشد که استاتیرا را بکشد. از او کینه دیگری هم به دل دارد. خانواده استاتیرا قبلا علیه همسر او داریوش دوم شورش کرده بودند که همه آنها را کشته بود. پروشات نهایتا موفق میشود. با چاقویی که فقط یک سمت آن سمی بود تکه گوشتی میکند و بخشی که سمی شده را به او میدهد. خود هم تکه دیگر را میخورد که سمی نیست. استاتیرا میمیرد و پروشات هم تبعید میشود. اما خب، موقتی است و دوباره به دربار برمیگردد.
این داستان بعد از حمله کوروش کوچک است. او با سپاه خود به محلی در حوالی بغداد امروز میرسند که کوناکسا نام داشت. اردشیر دوم با سپاهش اینجا در انتظار اوست، و جنگ آغاز میشود. همینجا نگه داریم و این دو شخصیت را هم از دید کتزیاس بشناسیم:
«کوروش از طفولیت تندخو و شدیدالعمل بود، اما اردشیر رفتاری ملایم و حِسیاتی معتدل داشت.»
کتزیاس از رفتار اردشیر مثالهایی آورده که جالب است.
«همه به شاه دسترسی داشتند. در یکی از مسافرتهای او، وقتی همه به او تقدیمی میدادند، کاسب فقیری چون چیزی نداشت بدهد به طرف رودی دوید و دو دست خود را پر از آب کرده نزد او آورد. اردشیر را این کار او بسیار خوش آمد و جامی برای او فرستاد، که پر از هزار دریک طلا بود.»
حالا ببینیم درباره کوروش کوچک چه میگوید. او را بیشتر لافزن میداند:
«در مکاتباتش خودستائی کرده میگفت دل او از دل برادرش بزرگتر و در فلسفه و در سِحر از برادر داناتر است. شراب بیش از برادر خود مینوشد و بهتر تحمل اثرات آن را میکند.»
روایت های کتزیاس از دربار هخامنشی توأم با قتل و خون و دسیسه و شکنجه است. او خواجهها را اشخاص مهمی در دربار میداند و میگوید کمبوجیه به حیله خواجه خود ایزاباتس به جنگ مصر رفت و ترور خشایارشا زیر نظر خواجه اَرتابانوس بود. زنان هم در روایتهای او اغلب نقشهایی منفی دارند. آمستریس همسر خشایارشاه را زنی میداند که با درباریان روابط جنسی داشت و درباره دختر او آمیتیس هم همین را میگوید:
«آمیتیس با مردان معاشرت کرد، درست همانطور که مادرش آمِستریس قبل از او انجام داده بود.»
اما تصویری که او از پروشات به ما میدهد ورای همه اینهاست؛ بهخصوص بعد از جنگ دو برادر.
اردشیر دوم و کوروش کوچک که در کوناکسا به هم میرسند، جنگ سختی درمیگیرد و با مصیبت فراوان اردشیر دوم پیروز میدان میشود. کوروش میمیرد و پروشات تمام کسانی که در مرگ او دست داشتهاند، یکی یکی شکنجه کرده و میکشد. بعد از این است که سراغ استاتیرا میرود و آنطور که گفتیم او را میکشد.
کتزیاس در همین سالهاست که به عنوان سفیر شاهنشاهی یه سمت قبرس میرود و از آنجا به کنیدوس برمیگردد تا آخر عمر همانجا میماند و کتابهایش را مینویسد. درباره سفرش به هند هم نوشته که آن قدر پر اشکال و افسانهای است که حتی سفرش به هند را هم دروغ دانستهاند. نوشتههای او گرچه هم در زمان باستان و هم امروز بسیار زیر سئوال رفتهاند، اما از معدود داستانهایی است که توسط کسی نوشته شده که میگوید خود در دربار هخامنشی بوده و از سالنامههای رسمی و دفاتر شاهی برای نوشتن آنها استفاده کرده. امروز پژوهشگران میگویند که احتمالا همین را هم دروغ گفته.