۲۴ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۰۶:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۲۳۶۵۶
تاریخ انتشار: ۱۲:۲۹ - ۰۳-۱۱-۱۴۰۰
کد ۸۲۳۶۵۶
انتشار: ۱۲:۲۹ - ۰۳-۱۱-۱۴۰۰

روایتی از رنج‌های مادران بهبودیافته / دو زمستان را با دختر و پسرم در خیابان گذراندیم

روایتی از رنج‌های مادران بهبودیافته / دو زمستان را با دختر و پسرم در خیابان گذراندیم
بهزیستی فرزندانم را گرفت. متاسفانه دختر بزرگم در یک درگیری با دوستان خلافکارم کشته شد و پسرم با پاپوشی که برایش دوخته بودند به زندان افتاد.
برای هدفم جنگیدم؛ هدفم این بود که بچه‌هایم را به نزد خودم بیاورم و زندگی‌ را که از دست داده بودم، دوباره بسازم.
 
به گزارش ایلنا، افسانه و مریم دو مادر هستند، مادرانی که اگرچه سال‌های زیادی از جوانی خود و فرزندانشان را با مصرف مواد تباه کرده‌اند، اما حالا پس از سال‌ها پاکی تمام تلاش خود را می‌کنند تا بتوانند آنچه از دست رفته را برگردانند. تنها دلخوشی این مادران، فرزندانشان هستند و تنها آرزویشان، ساختن زندگی بهتر برای آن‌هاست.
 
افسانه که در ۳۸ سالگی مصرف مواد را با شیشه شروع می‌کند، می‌گوید: «۹ سال مصرف کننده بودم در این مدت همه چیز را از دست دادم.» حتی دو فرزند بزرگترم را.
وی که در سن ۲۷ سالگی از همسرش جدا شده، وقتی درباره علت جدایی‌اش از همسرش می‌پرسم با خنده می‌گوید: «همسرم معتاد بود و من را به شدت آزار می‌داد.»"

دو زمستان را با دختر و پسرم در خیابان گذراندیم

افسانه تصریح می‌کند: «وقتی طلاق گرفتم خانواده‌ام مرا طرد کردند و جوری با من رفتار می‌کردند که گویا من لکه ننگی برای خانواده هستم.»
 
وی درباره شروع مصرف مواد می‌گوید: «بعد از طلاق خیلی سختی کشیدم. از بیرون کار می‌گرفتم و در خانه انجام می‌دادم، اما نمی‌توانستم هزینه زندگی را بدهم چه برسد به کرایه خانه، در همین مدت دوبار صاحبخانه‌هایم وسایلم را در خیابان گذاشتند و مجبور شدم دو زمستان سرد را با دختر و پسرم در خیابان بمانم و خدا می‌داند که چه روزهای سختی بود.»
 
وی ادامه می‌دهد: «حدود هشت ماهی از یک پیرزن و پیرمرد نگهداری می‌کردم. در آنجا هیچ حقوقی نمی‌گرفتم فقط برای اینکه بچه‌هایم در خیابان نمانند به خانه آن‌ها رفتیم.»
 
افسانه که بعد از طلاق از طرف خانواده‌اش طرد می‌شود، خاطرنشان می‌کند: «۹ سالی از طلاقم گذشته بود که به پیشنهاد یکی از همسایه‌هایمان به بهزیستی رفتم و در آنجا به کلاس آرایشگری رفتم و یادگرفتم و کار کردم. در آن زمان روزگار خیلی خوبی بود.»
 
افسانه می‌گوید: «آن زمان می‌توانستم برای بچه‌ها بهترین لباس‌ها را بخرم و زندگی خوبی داشتم. تا اینکه چندباری توسط دوستانم در آرایشگاه به مهمانی دعوت شدم، کم کم مشروب و شیشه مصرف کردم. وقتی آن‌ها را غرق در خوشی می‌دیدم با خودم می‌گفتم من چه بهره‌ای از زندگی بردم؟ هیچی. جوانی‌ام همه در نگرانی از حرف مردم گذشته. هربار که مهمانی دعوت می‌شدم، بچه‌ها را که دیگر حدود ۱۵ الی ۱۶ ساله بودند در خانه می‌گذاشتم و به مهمانی می‌رفتم و فکر می‌کردم این مصرف مواد تفننی است و من معتاد نمی‌شوم. اصلا تصورم از اعتیاد آدم‌های داغون بود نه اینها که همه سرخوش و خوشحال بودند، اما کم کم گرفتار شدم و وقتی به خودم آمدم دیدم که همه چیزم از دستم رفته است.»

دختر بزرگم در درگیری با دوستانِ خلافکارم کشته شد

وی که در همین مدت با مرد دیگری در یکی از مهمانی‌ها آشنا شده، درباره دومین ازدواجش می‌گوید: «صیغه‌اش شدم و گرفتار عشق مصرفی شدم و دو دخترم را از او به دنیا آوردم. در این مدت مصرفم زیاد شده بود، بهزیستی فرزندانم را گرفت. متاسفانه دختر بزرگم در یک درگیری با دوستان خلافکارم کشته شد و پسرم با پاپوشی که برایش دوخته بودند به زندان افتاد.»
 
وی ادامه می‌دهد: «دلم که برای دخترانم تنگ می‌شد به بهزیستی می‌رفتم و داد و بیداد می‌کردم که فرزندانم را به من بدهند. آن‌ها هم می‌گفتند که به پلیس ۱۱۰ زنگ می‌زنند. من هم می‌گفتم به ۱۱۵ و ۱۲۵ هم زنگ بزنید چون می‌خواهم اینجا را به آتش بکشم.» بعد هم با خنده می‌گوید: «آخرش هم اجازه نمی‌دادند، بچه‌هایم را ببینم و بیرونم می‌کردند.»

دو بار قصد خودکشی داشتم

وی که دخترانش را بهانه زنده بودن خود می‌داند، ادامه می‌دهد: «دو سال تنها برای خودم زندگی می‌کردم و به ته خط رسیده بودم از همه جا رانده و مانده شده بودم.واقعا خسته شده بودم و یک الی دو بار قصد خودکشی داشتم، اما یک بار در تاریخ ۶ آذر ۱۳۹۴ نمی‌دانم چه شد که بعد از مصرفم به جلسه ترک رفتم و در آنجا گفتم که چند روزی است مصرف نکرده‌ام و حالم بد است و کمک کنید و از آنجا که خدا می‌خواست، با آن‌ها آشنا شدم و بعد به خانه خورشید آمدم و با بدبختی و سختی پاک شدم.

بعد از سه سال پاکی توانستم دخترانم را از بهزیستی بگیرم

بعد از سه سال پاکی توانستم دخترانم را از بهزیستی بگیرم. تلاش خودم را کردم و برای پاکی‌ام زحمت کشیدم و دوندگی کردم تا بتوانم بچه‌هایم را از بهزیستی بگیرم. خداروشکر افرادی هم که در این مسیر بودند به من کمک کردند و خودم هم برای هدفی که داشتم زحمت کشیدم.»
 
افسانه تاکید می‌کند: «برای هدفم جنگیدم و هدفم این بود که بچه‌هایم را به نزد خودم بیاورم و زندگی را که از دست داده بودم، می‌خواستم دوباره بسازم.»

سه میلیون تومان ماهانه درآمد دارم

وی درباره وضعیت معیشتی و مشکلاتی که در حال حاضر دارد، می‌گوید: «الان با هلال احمر کار می‌کنم و به افراد مانند خودم کمک می‌کنم. ماهیانه حدود دو الی سه میلیون تومان درآمد دارم، با این پول می‌دانید که کرایه خانه هم تامین نمی‌شود، درست است که خدا به پول ما برکت می‌دهد اما یک وقت‌هایی با خودم می‌گویم که زندگی ما خدایی می‌گذرد.دلم می‌خواهد بتوانم خسارت‌هایی که به خودم وارد کردم را جبران کنم. من بیشتر از هرکسی به خودم خسارت زده‌ام. جوانی‌ام از دستم رفت. دلم می‌خواهد که شغلی داشته باشم که اینقدر درآمد داشته باشم که شرمنده دخترانم نباشم و رفاه نسبی داشته باشم. من از ۷ صبح تا ۵ عصر کار می‌کنم برای سه میلیون تومان و واقعا نمی‌توانم هزینه دخترانم و پسرم که در زندان است را تامین کنم.»
 
وی ادامه می‌دهد: «بیمه هم نداریم و وقتی بیمار می‌شویم باید کلی هزینه درمان بدهیم. بهزیستی می‌خواهد وام به بهبودیافتگان بدهد، اما برای آن سه ضامن می‌خواهند. من فقط توانسته‌ام یک ضامن جور کنم در حالی که وام به نامم درآمده است، اما نمی‌توانم دو ضامن دیگر جور کنم و وامم همینطور مانده است. خب مسلما سنگ بزرگ علامت نزدن است. اگر می‌خواهند وام بدهند چرا یک سنگ بزرگ جلوی پا ما می‌گذارند.»

هیچ وقت مورد حمایت خانواده‌ام نبودم

افسانه دوست دارد بهترین آینده را برای دخترانش درست کند و در این باره می‌گوید: «دلم می‌خواهد مشکلاتی که در سر راه من قرار گرفت، برای دخترانم تکرار نشود. من هیچ وقت مورد حمایت خانواده‌ام نبودم. زمانی که از همسر اولم جدا شدم از نظر خانواده‌ام گویا یک گناه کبیره انجام داده‌ام وقتی کانون گرم خانواده نباشد، آدم به رفیق پناه می‌برد. من بعد از طلاقم لکه ننگ خانواده شده بودم، یک درصد من را حمایت نکردند. دلم می‌خواهد آن کوتاهی که نسبت به من از طرف خانواده‌ام شد برای دخترانم نباشد. دو فرزند اولم که نابود شدند دخترم که از دستم رفت، پسرم هم که در زندان نابود شد، اما دل می‌خواهد این دو را به جایی برسانم که هم برای خودشان و هم برای پیری من یک تکیه گاه باشند. دوست ندارم این داستان دوباره برایم تکرار شود.»

همسرم ۱۴ سال من و فرزندانم را رها کرد

مریم هم مادر بهبودیافته دیگری است که سال‌ها به دلیل مصرف مواد از دو فرزندش دور بوده است. وی که در ۲۵ سالگی و به پیشنهاد همسرش مصرف مواد را شروع کرد، می‌گوید: «وقتی مصرفم را شروع کردم برای این بود که شوهرم را راضی کنم و فکر نمی‌کردم به فلاکت بیفتم. من شرمنده بچه‌هایم هستم. زندگی آن‌ها را خراب کردم. دخترم نتوانست ادامه تحصیل دهد و نتوانستم در روزهایی که به من احتیاج داشتند در کنارشان باشم.»
 
وی با بیان اینکه همسرش ۱۴ سال او و فرزندانش را رها کرده و بعد از آن هم بچه‌ها به خانه مادربزرگشان می‌روند، ادامه می‌دهد: «بعد از پاکی‌ام تلاش کردم تا فرزندانم را پیش خودم ببرم، بچه‌ها اول نمی‌آمدند اما بعد کم‌کم آمدند، البته هنوز هم به طور کامل من را نبخشیده‌اند، این را از حرف‌ها و کنایه‌هایشان می‌فهمم. من مادر خوبی نبودم اما همه تلاشم را کردم که بعد از پاکی‌ام بچه‌ها را سرو سامان دهم اما موفق نبودم.»

۸ سال است که پاک هستم

مریم تصریح می‌کند: «من همه چیز را به صفر رساندم و همه پس‌انداز و طلا وو سایل خانه را برای تامین موادم فروختم. زمانی که نعشه بودم در رویاهایم تصور می‌کردم برای بچه‌هایم بهترین زندگی را ایجاد کرده‌ام و بعد از اینکه خمار می‌شدم همه چیز یادم می‌رفت. دخترم به خاطر من درسش را رها کرد تا کار کند و هزینه زندگی را تامین کند.
 
من مادر خوبی نبودم. تصورم این بود که اگر از ساقی زن مواد تهیه کنم، او از من سوءاستفاده نخواهد کرد اما اشتباه می‌کردم من زندگی‌ام را داده بودم که برای تهیه مواد کسی از من سواستفاده نکند. یک بار هم انگشتری را که دخترم روز مادر به من داده بود، برای مواد گرو گذاشتم وقتی رفتم انگشتر را پس بگیرم با لحن بدی به من گفت انگشتر قابلی است، در آن لحظه از خودم متنفرم شدم و تصمیم گرفتم پاک شوم و همه چیز را دوباره بسازم. الان هم ۸ سال است که پاک هستم و تنها چیزی که می‌خواهم این است که بتوانم زندگی خوبی برای فرزندانم بسازم. اگرچه که هیچ وقت نمی‌توانم گذشته را جبران کنم.»
ارسال به دوستان