عصر ایران؛ مهرداد خدیر- شبکههای مستند و چهار تلویزیون دیشب و در آستانۀ چهلوپنجمین سالگرد خاموشی دکتر علی شریعتی که در ماههای پرشور انقلاب 57 به «معلم شهید» شهرت داشت و نام او بر سر زبانها بود و جای خالی او احساس میشد، مستندی با عنوان «جست وجوگر» را در زمانی 35 دقیقهای پخش کردند.
تکلیف اصولگرایی ایرانی - که صدا و سیما تریبون آن است- البته با شریعتی روشن نیست. چون از یک سو نه میتوانند مانند مصباح یزدی فقید او را نقد یا این سخن مجتهد تهرانی را نقل کنند که آرزو داشت نام دکتر علی شریعتی را از خیابان مهم و بزرگ تهران بردارند چرا که علاقۀ آیتالله خامنهای و دوستی ایشان با شریعتی را همه میدانند و از جانب دیگر نمیتوانند به تبلیغ و تأیید کامل او بپردازند چون به ارایۀ نظریۀ «اسلام منهای روحانیت» اشتهار دارد هر چند با توصیف قبلی روشن است با روحانیت غیر انقلابی و سنتی و به تعبیر خود او تشیع صفوی مشکل داشته نه با حاملان اندیشهای که ذیل تشیع علوی تبیین میکرد. کما این که دکتر مفتح و سید محمود دعایی - هر دو روحانی - زیر تابوت او را در دمشق گرفتند و امام موسای صدر بر پیکر او نماز گزارد.
مهمتر این که برخی از چهرههایی که طی 40 سال گذشته مُبلّغ و معرف اندیشههای علی شریعتی بودند چندان مورد بغض قرار گرفتند که بعضاً مانند حسن یوسفی اشکوری یا هاشم آقاجری حکم اعدام هم دریافت کردند که البته هر دو مورد نقض شد و اکنون هر دو زنده و سالم و فعالاند؛ یکی در خارج از کشور و دیگری در داخل مشغول کار تحقیقاتی.
مستند در واقع چندان به اندیشههای شریعتی کاری ندارد هر چند اتهام مارکسیست بودن او را چند بار و هدفمند رد میکند و به عکس معتقد است این شریعتی بود که سکۀ کمونیسم را در ایران از رونق انداخت اما تعبیر سوسیالیست به مفهوم عدالتخواه را دربارۀ او به کار میبرند و عماد افروغ هم به نهجالبلاغه مستند میکند و همین نشان میدهد دست بالا در صدا وسیمای کنونی با نواصولگرایان است نه محافظهکاران سنتی که با سوسیالیسم میانهای نداشتند و با ماتریالیسم برابر میشمردند.
فیلم اما جدای اینها و برای این که کار را جذاب و مهیج کند با اشارات غیر مستقیم احتمالا در پی آن است که از فرضیۀ مرگ مشکوک دکتر شریعتی دفاع کند منتها نه به دست ساواک که احتمالا به دست مجاهدین خلق یا مارکسیستشدهها و اصطلاحا پیکاریهای آنان و همانگونه که درون سازمان پس از تغییر ایدیولوژی در سال 54 دست به تصفیه زدند؛ همفکران کسانی چون تقی شهرام و وحید (رحمان) افراخته.
هرچند از سید محسن سید خاموشی نام نمیبرد که در قتلهای درون سازمانی (مجید شریف واقفی و دکتر مرتضی صمدیه لباف) دست داشته است. (شاید به خاطر موقعیت کنونی حجتالاسلام سید مهدی سید خاموشی رییس سازمان اوقاف و امور خیریه که برادرزادۀ اوست). در مستند فرد خاصی متهم نمیشود اما انگار سازندگان بیمیل نیستند سناریوهای حذفهای درون سازمانی را به دکتر شریعتی هم تعمیم دهند ولو برخی مانند همین سید محسن سید خاموشی در بهمن 54 اعدام شده باشد (حال آن که با اعترافات تلویزیونی در 20 مرداد 54 از اعدام باید نجات مییافت).
مستند از ابتدا بر خاطرۀ محمد علی نجفی کارگردان سریال «سربداران» در بعد انقلاب و از نزدیکان شریعتی تکیه میکند که صبح 29 خرداد 1356 در حالی از مرگ شریعتی با خبر شده که در تهران نبوده و به اصفهان رفته بود و به کسی هم نگفته بود و چرا باید همزمان با مرگ دکتر در لندن به او اطلاع دهند؟ آن هم با وسایل ارتباطی آن زمان؟ در ذهن بیننده و دستکم نویسندۀ این سطور این انگاره شکل گرفت که شاید می خواهند القا کنند از داخل بوده و از هواداران سابق خود شریعتی. اما اگر این فرضیه درست باشد چرا ساواک هیچ روی آن مانور نداد و از خود رفع اتهام نکرد؟
شخص آقای نجفی البته نتیجۀ خاصی نمیگیرد وتنها شگفتی خود را از آن تماس ابراز میکند ولی با توجه به اشارات او به این که شبی تا صبح همراه حسن آلادپوش در خانۀ دکتر شریعتی بودهاند (همین خانۀ حالا موزه شده در خیابان فرعیِ نادر در خیابان جمالزادۀ تهران) و در حال مباحثه و این که آنها روش شریعتی را موجب دوری تودهها از قیام مسلحانه میدانستهاند، انگشت اتهام به جانب او می رود ول قبل از مرگ دکتر خود به دام ساواک افتاده باشد.
آقای نجفی آدم اهل فهم و فکری است و حرف بیربط نمیزند و فرضیه خاصی را هم مطرح نمیکند اما در ذهن بیننده این انگاره شکل میگیرد که مرگ شریعتی طبیعی نبوده اما نه چون سالهای اول انقلاب کار ساواک که چه بسا کار سازمانهای مسلح ضد رژیم و هیچ یک از اینها البته به صراحت مطرح نمیشود و در حد حدس و گمان است و غیر مستقیم.
در فیلم به جای تصاویری که انبوه جمعیت در راه پیماییهای مهم سال 57 را با تصویر شریعتی ببینیم یا به انتقادات و اختلافات رو به تزاید مرحوم مطهری اشاره شود یا سراغ فرزندان او خصوصا احسان و سوسن و سارا بروند پای سخنان داریوش ارجمند بازیگر نشستهاند که در مقطعی دانشجوی دانشگاه فردوسی بوده و شریعتی استاد آنها اما در مقام نزدیکترین فرد به او از شخصیت شریعتی رمز گشایی میکند.
یک جا مستند به نمرۀ پایین پایان نامه اشاره میکند و جای دیگر آقای ارجمند شهادت میدهد شریعتی باسواد بوده چون قادر به کشف روابط پدیده ها بوده است.
همین که فیلم سراغ حمید زیارتی مشهور به روحانی نرفته که شریعتی را به رابطه با ساواک متهم کرده بود و یک بار با عتاب رهبری رو به رو شد قابلتوجه است هر چند اگر سراغ مردم میرفت و میپرسید شریعتی که بوده میشد حدس زد جدیدیها نشناسند و تنها به نام خیابان مشهور تهران اشاره کنند و نسل قبلتر در عین علاقه طعنه بزنند و تقصیرها را گردن او بیندازند که اوتصویر دیگری ترسیم و ما را جذب کرد و گرنه ما که نگاه ایدیولوژیک نداشتیم و قضاوتهای دیگر.
اهمیت شریعتی اما در این نبود که متفکر بود که متفکرتر از او با سن و اعتبار بیشتر مطرح بودند یا سخنرانی بود با نطقهای هیجانی یا تصویر تازهای از اسلام ترسیم کرد که در دل طبقۀ متوسط نشست.
اینها وجوه مهم او بود اما اهمیت منحصر به فرد او در این بود که موتور انقلاب را در دهۀ 50 روشن کرد.
از اشتباهات مهلک شاه یکی همین بود که شریعتی را که آدمی مدرن و نیرویی ضد مارکسیست و منتقد روحانیت سنتی و با فاصله از مجاهدین خلق بود به ضد رژیم تبدیل کرد. در حالی که گفتمان او با گفتمان اسلام سنتی و چپ مارکسیستی و حتی گفتمان ناسیونالیستی به رغم تعلق خاطر شدید به دکتر مصدق و نیز مجاهدین خلق -که شاه به آنها مارکسیست اسلامی میگفت- زاویه داشت.
شاه به جای آن که مانند اوایل او را تحمل کند تا گفتمانهای اسلام سنتی، چپ مارکسیستی، ملی گرایی و اسلام التقاطی را به حاشیه راند استاد دانشگاه را به زندان انفرادی انداخت و در واقع ابتدا پدر را گرفتند تا ناچار به معرفی خود شود و حاصل این شد که گفتمان شریعتی به مهمترین سوخت ماشین انقلاب بدل شد و هنر استثنایی امام خمینی هم این بود که به رغم حملات شریعتی به بافتار سنتی مانند برخی مراجع یک کلمه هم در نفی شریعتی نگفت چون میدید چه روح تازهای دمیده و موتور جنبش را روشن کرده است.
مستند البته سراغ رییس جمهوری کنونی و رییس فعلی مجلس هم نرفت با این که هردو مشهدیاند و شریعتی از مشهد شروع کرد تا بگویند تا چه حد تحت تأثیر اندیشههای او بودهاند چرا که اگر بگویند نخواندهاند پرچمداری جریان انقلابی چه میشود. اگر هم به سود شریعتی سخن بگویند لایههای سنتی و حلقۀ آقای مصباح میرنجند و اگر علیه شریعتی بگویند با سخنان صریح آیتالله خامنه ای در ستایش دکتر سازگار نیست یا شاید چون نوع پاسخ نشان میداد در صدر انقلاب در کانون تحولات نبودهاند و به مرور به کانون نزدیک شدهاند.
به هر رو همین که تلویزیون به یک چهرۀ تأثیرگذار از زاویه ای متفاوت پرداخته و یادکرده و اگر نبود از این زاویه نمینوشتیم درخور توجه است و نباید عیبجویی کرد هر چند صدای آشنای دوبلوری چون ناصر طهماسب روی این دست برنامهها و پخش از چند شبکه این گمانه را تقویت کند که با نگاه خاص تهیه شده است و بعید هم نیست کسانی چون احسان شریعتی گفتوگو با آن را به دلیل احتمال سانسور و تقطیع نپذیرفته باشند.
کاش اما حداقل این خاطرۀ دکتر احسان شریعتی را نقل میکردند که روزی در خیابان شریعتی سوار تاکسی وقتی متوجه میشود کیف پول یا کارت خود را جا گذاشته از راننده میخواهد توقف کند و هنگامی که توضیح میدهد راننده میگوید اشکال ندارد و داریم با هم گپ میزنیم و به مسیر ادامه میدهد.
در میانه راه راننده می گوید آقا! معلوم است که شما ایران نبودید. اسم این خیابان کورش کبیر بود ولی بعد از انقلاب شد دکتر شریعتی. میدانید که بود؟ این را از پسر شریعتی میپرسد! دکتر احسان لبخند میزند و راننده میگوید: خوب، معلوم است. او حالا مشهور است. ولی در واقع یک معلم بود که خیلیها مثل مرا جذب کرد. اما اسم کورش بهتر از شریعتی بود!
احسان شریعتی واکنشی نشان نمیدهد و به مقصد میرسند و از راننده عذر میخواهد که نمیتواند کرایه را بپردازد و راننده میگوید: اشکالی ندارد. به جای آن یک صلوات نثار روح همان آقای معلم بفرستید. دکتر شریعتی را میگویم که نیت او خیر بود و مرد خوبی بود و شاید اگر بود اتفاقات دیگری میافتاد. البته احسان می توانست پاسخ دهد زمان شاه هم کسی نمیگفت خیابان کورش کبیر و همه میگفتند جاده قدیم (چون در واقع جاده قدیم شمیران بود و وجه تسمیۀ پیچ شمیران نیز همین است)>
* این یادداشت بر اساس تماشای یک قسمت نوشته شده و چه ببسا اگر قسمتهای دیگر در کار باشد به برخی ابهامات و سؤالات پاسخ دهد.