۲۷ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۷ آبان ۱۴۰۳ - ۰۳:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۶۶۵۵۹
تاریخ انتشار: ۱۶:۵۳ - ۲۸-۰۸-۱۴۰۱
کد ۸۶۶۵۵۹
انتشار: ۱۶:۵۳ - ۲۸-۰۸-۱۴۰۱

فسیل‌‌ها چگونه علم را پیش بردند؟

ژرژ کوویه دانشمندی فرانسوی بود که دنیا را متقاعد ساخت که بعضی از حیوانات منقرض شده‌اند. وقتی دانشمندان پذیرفتند که بعضی از گونه‌های حیوانی و گیاهی منقرض شده‌اند، کار طبیعت‌شناسان در تفسیر فسیل‌ها راحت‌تر شد.

   عصر ایران؛ شیرو بیدرانی - دایناسورها حدود دویست میلیون سال قبل از بین رفتند. دربارۀ نابودی دسته‌جمعی آن‌ها فرضیات گوناگونی وجود دارد که قوی‌ترین فرضیه برخورد یک شیء بزرگ آسمانی به کرۀ زمین و ایجاد یخبندان سراسری در اکثر نقاط زمین پس از آن برخورد وحشتناک بوده است؛ برخوردی با انفجاری نیرومندتر از انفجار بمب‌های اتمی امروزی.

   اما علت مرگ دایناسورها هر چه بود، پیدا شدن استخوان‌هایشان - که به صورت فسیل باقی مانده بود - در اوایل قرن نوزدهم، موجب شد انسان گام بزرگی در دنیای علم بردارد. این فسیل‌ها ابتدا زمین‌شناسان و سپس سایر دانشمندان و حتی مردم عادی را ملتفت کردند که عمر کرۀ زمین بسیار بیشتر از چیزی است که آن فکر می‌کردند.

   واژۀ "فسیل‌شناس" در فرانسه در سال 1822 به دانشمندانی اطلاق شد که به مطالعۀ فسیل‌ها می‌پرداختند. فسیل‌ها طرحی کلی از قسمت‌هایی از حیوانات و گیاهانی هستند که زمانی زنده بوده‌اند، اما پس از مرگشان، در صورتی که شرایط مهیا بود، به تدریج به سنگ تبدیل شده‌اند.

 

فسیل‌‌ها چگونه علم را پیش بردند؟

   مردم از هزاران سال پیش با فسیل‌ها مواجه شده بودند. در ابتدا واژۀ فسیل به این معنا بود: «هر چیزی که از زمین بیرون آورده شود.» بنابراین فسیل می‌توانست سکه یا قطعه‌ای سفال یا تکه‌ای سنگ باشد.

   اما بسیاری از اجسامی که در زمین مدفون شده بودند چیزهایی بودند مثل صدف، دندان یا استخوان حیوانات. بنابراین تدریجا به چیزهایی "فسیل" گفته شد که تا حدی شبیه موجودات زنده بودند.

   در اوایل سدۀ هفدهم (1600 میلادی)، طبیعت‌شناسان سه جور توضیح دربارۀ این چیزهای یافت‌شده داشتند.

   اول اینکه این چیزها در اثر نیروهای ویژه‌ای در درون طبیعت ایجاد شده‌اند که سعی کرده بودند انواع جدیدی از موجودات زنده را خلق کنند اما موفق نشدند. این چیزها شبیه گیاهان و حیوانات زنده بودند اما نتوانسته بودند باقی بمانند.

   دوم اینکه، عده‌ای استدلال کردند فسیل‌ها در واقع باقی‌ماندۀ گونه‌هایی از حیوانات و گیاهان هستند که هنوز کشف نشده‌اند. قائلان به این رأی، فکر می‌کردند هنوز آن قدر سرزمین کشف‌نشده باقی مانده است که این موجودات بالاخره در گوشه‌های دوردست دنیا، یا در اقیانوس‌ها، کشف خواهند شد.

   گروم سوم دانشمندان این جرأت را به خود دادند و گفتند این‌ چیزها موجوداتی بوده‌اند که زمانی زنده بودند و حالا منقرض شده‌اند. درستیِ این حرف به این معنا بود که زمین باید بسیار پیرتر از آن باشد که مردم فکر می‌کنند.

   بالاخره در قرن هجدهم بود که واژۀ "فسیل" جایگاه امروزی‌اش را یافت؛ یعنی بقایای سنگ‌شدۀ گیاه یا حیوانی که زمانی زنده بوده است. این معنا رفته‌رفته بر تفکر علمی غالب شد.

   ژرژ کوویه (1832-1769) دانشمندی فرانسوی بود که دنیا را متقاعد ساخت که بعضی از حیوانات منقرض شده‌اند. کوویه در کالبدشناسی بسیار متبحر بود. بخصوص در امر مقایسۀ کالبد انواع گوناگون حیوانات.

ژرژ کویه

فسیل‌‌ها چگونه علم را پیش بردند؟

   کوویه علاقۀ خاصی به ماهیان داشت، اما دربارۀ کل قلمروی حیوانات نیز از دانش بسیار گسترده‌ای برخوردار بود. او صدها حیوان مختلف را تشریح و سپس قسمت‌های مختلف بدنشان را با یکدیگر مقایسه و کشف کرد که اندام‌های گوناگون آن‌ها چه کارهایی انجام می‌دهند.

  او استدلال کرد حیوانات ماشین‌های زنده‌ای هستند که هر قمست آن‌ها به هدف مناسبی می‌پردازد. او همچنین متوجه شد که در بدن حیوان همه چیزها همراه هم کار می‌کنند.

   مثلا حیوانات گوشت‌خوار دندان نیش (دندان تیز) دارند که به آن‌ها امکان می‌دهد گوشت شکارشان را پاره کنند و بدرند. و یا سیستم گوارشی، عضلات و ویژگی‌های مناسب دیگری دارند که برای شکار کردن و تغذیه از گوشت لازم است.

   چرندگانی مانند گاو و گوسفند، دندان‌هایی دارند که در انتها پهن و صاف شده‌اند و به آن‌ها امکان می‌دهد علف و یونجه را بسایند. ساختار استخوانی و عضلاتشان نیز به جای دویدن و جهیدن برای ایستادن مناسب است.

   باور کوویه به اینکه حیوانات چنان زیبا و دقیق ساخته شده‌اند که کل اجزای ساختارشان با هم هماهنگ باشد، او را به این تبحر رساند که فقط با دیدن قسمتی از اجزای باقی‌مانده از حیوانات، دربارۀ ساختار و وضعیت حیاتی‌شان چیزهای زیادی بگوید.

   او می‌گفت با پیدا کردن دندان نیش، یعنی یک گوشت‌خوار پیدا کرده‌اید و همین اصل را دربارۀ فسیل‌ها به کار بست. کوویه همراه کالبدشناس دیگری تحقیقی جامع روی تمام فسیل‌های پید شده در اطراف پاریس انجام داد.

   آن‌ها دریافتند که فسیل‌ها در بسیاری از موارد تا حدی شبیه حیوانات زنده‌ای هستند که هنوز هم در اطراف پاریس یافت می‌شوند، اما دندان‌ها و استخوان‌ها تفاوت‌های کوچک ولی درخور توجهی دارند.

      در همان سال‌ها، بقایای یخ‌زدۀ فیل عظیم‌الجثه‌ای در سیبری کشف شد. کوویه آن ماموت پشمالو را معاینه و استدلال کرد که نه فقط شباهتی به فیل‌های زندۀ شناخته‌شده ندارد، بلکه اگر چنین حیوانی در جایی از کرۀ زمین زنده بود، با آن ابعاد و جثه حتما تا آن زمان مشاهده می‌شده است؛ پس باید منقرض شده باشد.

فسیل یک ماموت

 فسیل‌‌ها چگونه علم را پیش بردند؟

   وقتی دانشمندان این تفکر را پذیرفتند که بعضی از گونه‌های حیوانی و گیاهی منقرض شده‌اند، کار طبیعت‌شناسان در تفسیر شمار زیادی از فسیل‌هایی که تا آن زمان پیدا شده بودند راحت‌تر شد.

   کشفیات دو فرد متفاوت و خاص در انگلستان به ایجاد مفهوم و نماد "دنیای ماقبل تاریخ" کمک کرد. مری آنینگ (1847-1799) نفر اول بود: دختر نجار پیری که در لایم ریجیس زندگی می‌کرد. آن مکان جایی فوق‌العاده برای مری بود تا دنبال فسیل‌ها بگردد.

   او از بچگی به دنبال فسیل می‌رفت چون می‌توانست آن‌ها را به قیمت خوبی به دانشمندان و کلکسیون‌داران بفروشد. مری و برادرش از دانشی که از محل داشتند برای راه‌انداختنِ کسب‌وکارِ جمع‌آوری و فروش فسیل استفاده کردند.

مری آنینگ

فسیل‌‌ها چگونه علم را پیش بردند؟

   آن دو در سال 1811 جمجمه و سپس تعداد زیادی استخوان دیگر پیدا کردند که متعلق به موجود عجیبی بود. تخمین زده شد طولش حدود پنج متر باشد. موجودی که شبیه هیچ چیز دیگری که تا آن زمان پیدا شده بود نبود.

  مری و برادرش این کشف عجیبشان را در آکسفورد به نمایش گذاشتند و کمی بعد نام "ایکتیاسور" را بر آن گذاشتند؛ لغتی که معنایش "ماهی-خزنده" است. چون باله داشت و بنابراین در آب شنا می‌کرد.

   مری شماری فسیل عجیب و غریب دیگر نیز پیدا کرد؛ از جمله فسیلی که بی‌شباهت به یک لاک‌پشت غول‌پیکر نبود؛ البته مدرکی دال بر وجود لاک در این موجود پیدا نکردند.  نام این یکی را "پیلسیوزور" گذاشتند. به معنای "نزدیک به خزنده".

   این کشفیات برای مری شهرت و کمی هم پول به ارمغان آورد. اما شکار فسیل رونق گرفت و مری در رقابت سختی گرفتار شد و در تأمین خودش و خانواده‌اش از طریق این کسب‌وکار به مشکل برخورد.

  مری آنینگ تحصیلات اندکی داشت و بعد از فروش فسیل‌های کشف‌شده‌اش دیگر کنترلی بر آن‌ها نداشت. گیدئون مَنتِل (1852-1790) با مشکلات دیگری مواجه بود. او در شهر لوئیس در جنوب انگلستان پزشک خانواده بود و در معدن سنگ آهکی در نزدیکی شهر به فسیل‌های زیادی دست یافت.

  او چون پزشک بود دانش بالایی از کالبدشناسی داشت و قادر بود فسیل‌ها را تجزیه و تحلیل کند؛ اما مجبور بود تحقیقاتش دربارۀ فسیل‌ها را با کار پرمشغلۀ طبابت و خانوادۀ رو به رشدش هماهنگ کند. او خانه‌اش را به یک جور موزۀ فسیل تبدیل کرد و با سفرهای مکرر به لندن و ارائۀ یافته‌هایش به دانشمندان، کسب‌وکاری برای خودش راه انداخت.

منتل در دهۀ 1820 دندان‌هایی پیدا کرد که تا پیش از آن اصلا دیده نشده بودند و صاحب اصلی دندان‌ها را "ایگوآنودان" نامید. به معنای "دارای دندانی مثل ایگوآنا" (که یک نوع خزندۀ مناطق استوایی است).

   او همچنین دایناسور زره‌پوش دیگری به نام "هیلائوسوروس" کشف کرد که ثابت می‌کرد بعضی از جانوران عظیم‌الجثه روی خشکی راه می‌رفتند. دایناسورهای دیگری پیدا شدند که مشخصاتی از پرندگان داشتند. بنابراین در دنیای عجیب ماقبل تاریخ، مخلوقاتی وجود داشتند که در دریا، خشکی و هوا زندگی می‌کردند.

   وقتی این جانوران شگفت‌انگیز و عظیم را در حالت بازسازی‌شده در موزه‌ها یا در تلویزیون می‌بینیم به سختی می‌توانیم درک کنیم این کشف برای مردان و زنانی که برای اولین بار آن‌ها را پیدا کرده بودند چقدر دشوار بوده است.

   استخوان‌های فسیل‌شده اغلب پراکنده بودند و قسمت‌هایی از اسکلت هم گم شده بود. آن‌ها فقط تعداد اندکی از حیوانات زنده یا فسیل‌شده را برای مقایسه با یافته‌هایشان داشتند؛ امکانات فنّاوری‌های مدرن و امروزی را نیز برای تاریخ‌سنجیِ کشفیاتشان نداشتند.

   آن‌ها فقط می‌توانستند با مقایسۀ استخوان‌هایی که کشف کرده بودند، اندازۀ موجود را تخمین بزنند. مثلا استخوان ران پیدا شده را با استخوان ران حیوانات زنده‌ای مثل فیل یا کرگدن قیاس می‌کردند.

  اندازه‌های تخمینی گیج‌کننده بود. آن‌ها از اصل کوویه برای کمک به بازسازی کل اسکلت از روی قسمت‌ها، و حدس و گمان دربارۀ چیزهایی که حیوان می‌خورده، اینکه چطور حرکت می‌کرده و اینکه در خشکی زندگی می‌کرده یا در آب یا در هوا و یا ترکیبی‌ از این‌ها، استفاده می‌کردند.

   پس از کشف دایناسورهای بیشتر، بسیاری از ایده‌ها و تفکرات این دانشمندان دربارۀ تاریخ اولیۀ حیات روی زمین تغییر کردند و اصلاح شدند. یافته‌های آن‌ها نحوۀ تفکر ما را دربارۀ دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم، برای همیشه دگرگون کرد.

   «شکارچیان دایناسور» عموم مردم را به این درک رساندند که زمین چقدر پیر است و چه جانوران عجیبی روی زمین وجود داشته‌اند که بسیار پیشتر از پیدایش انسان زندگی می‌کردند.

این دنیای باستانی به تخیل مردم دامن زد و سر و کلۀ تصاویر خیالی در روزنامه‌ها و مجلات پیدا شد. چارلز دیکنز و سایر نویسندگان هم در آثارشان به این خزندگان غول‌پیکر اشاره می‌کردند و می‌دانستند که خوانندگانشان می‌فهمند که منظورشان چیست.       

    از نام «دایناسور» اولین بار در سال 1842 استفاده شد. معنای این واژه «خرندۀ ترسناک عظیم» است. انواع جدید از دایناسورها نه فقط در انگلستان بلکه در همه جا کشف شدند. آن‌ها به سرعت در تاریخ عمومی "حیات روی زمین" جای گرفتند و زمان تقریبی حیات آن‌ها از روی سن سنگ‌هایی که در آن‌ها پیدا شده بودند، تعیین شد.

ریچارد اوون

فسیل‌‌ها چگونه علم را پیش بردند؟

   ریچارد اوون (92-1804) کسی بود که این جانوران را «دایناسور» نامید. او از تحقیقاتش روی این جانوران برای گسترش حرفۀ علمی‌اش استفاده کرد. اوون پایه‌گذار سازمانی بود که امروزه به نام «موزۀ تاریخ طبیعی لندن» شناخته می‌شود، موزه‌ای شگفت‌انگیز که دایناسورها هنوز در آن از جایگاه برجسته‌ای برخوردارند. بسیاری از دایناسورهای نمایش‌داده‌شده در این موزه، همان فسیل‌هایی هستند که افرادی مانند مری آنینگ پیدا کردند.

لندن در سال 1851 میزبان اولین مجموعه از «نمایشگاه‌های جهانی» بود. در این برنامه، که «نمایشگاه بزرگ» نامیده شد، دایناسورها هم به نمایش گذاشته شدند و طی شش ماهی که نمایشگاه دایر بود، شش میلیون نفر از سراسر دنیا به آن‌جا سرازیر شدند.

  

باری، وقتی «نمایشگاه بزرگ» در لندن به کارش خاتمه داد، اولین پارکِ موضوعیِ دنیا در جنوب لندن احداث شد و آن را به دایناسورها و سایر جانوران ماقبل تاریخ اختصاص دادند. کپی‌های غول‌پیکری از ایگوآنودان، ایکتیاسور، مگالوسروس و سایر جانوران ساختند و در اطراف و داخل دریاچه‌ای مصنوعی قرار دادند.

   امروزه دربارۀ «عصر دایناسورها» چیزهای بیشتری می‌دانیم. بسیار بیشتر. طی دویست سال اخیر انواع گوناگونی از دایناسورها کشف شده‌اند و حالا بسیار دقیق‌تر از زمان منتل و اوون می‌توانیم سن آن‌ها را تعیین کنیم.

   وقتی می‌گوییم دایناسورها تقریبا به سرعت منقرض شدند، منظورمان این است که دایناسورهای بزرگ احتمالا بر  اثر تغییرات اقلیمی پس از برخورد شهاب‌سنگ عظیمی به زمین، حوالی 65 میلیون سال قبل، از بین رفته‌اند.

   اما آن‌ها فی‌الفور از بین نرفتند. زمان در زمین‌شناسی، مثل زمان در سیاه‌چاله، ریتم کندی دارد. البته نه به کندی سیاه‌چاله. به هر حال زمان در این حوزه نیز کش می‌آید و کند و سنگین و تنبل است. بنابراین وقتی یک زمین‌شناس می‌گوید دایناسورها تقریبا به سرعت از بین رفتند، نباید فراموش کنیم این "انقراض سریع" چندین دهه حتی شاید چند سده طول کشیده است.

   اما همۀ دایناسورها هم از بین نرفتند. بعضی از دایناسورهای کوچک زنده ماندند و تکامل یافتندد و امروزه می‌توانیم بازماندگان آن‌ها را در محیط اطرافمان ببینیم. آن‌ها پرندگان هستند.  

   

 

 

ارسال به دوستان