۰۷ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ۰۶:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۷۵۴۰۴
تاریخ انتشار: ۱۷:۳۴ - ۰۲-۱۱-۱۴۰۱
کد ۸۷۵۴۰۴
انتشار: ۱۷:۳۴ - ۰۲-۱۱-۱۴۰۱

روشنفکران اروپایی، مداح شوروی بودند

روشنفکران اروپایی، مداح شوروی بودند
حرف خسرو ناقد در كتاب "خرد‌کُشی" اين است كه روشنفكران اروپايی در آن دوران چنان مست انقلاب و ايدئولوژی و ماركسيسم و سودای تغيير جهان و ندای درانداختن طرحی نو در تاريخ بودند كه نخواستند به صدای خفيف و ضعيف منتقدان بصير ماركسيسم گوش فرا دهند.

   عصر ایران؛ جمشید گیل - كتاب «خردكشی» اثر خسرو ناقد، با عنوان فرعی «روشنفكران و انقلاب اكتبر»، ديدگاه و موضع روشنفكران روسی و اروپايی را نسبت به انقلاب اكتبر روسيه بر آفتاب افكنده است.

  بررسی نظرات روشنفكران در قبال انقلاب روسيه و عملكرد اتحاد جماهير شوروی در كتاب «خردكشی»، از همان نخستين سال‌های روی كار آمدن كمونيست‌ها تا آخرين نفس‌های اتحاد جماهير شوروی را شامل مي‌شود. يعنی از آرای انتقادي راسل در 1920 تا آرای دريدا در 1990.

   ناقد با نگاهی ناقدانه به انقلاب اكتبر روسيه و تلاش ايدئولوژيك ماركسيست‌های روسی برای برپايی جامعه‌ای كمونيستی نگاه كرده است. كتاب به ‌شدت خصلت ضدماركسيستی دارد و به نظر مي‌رسد حتي واكنشی باشد به رشد روزافزون چپگرايی در محافل روشنفكری و بويژه دانشجويی ايران در پانزده سال اخير.

  خسرو ناقد در اين كتاب خواسته است تلنگری به مستعدين چپگرايی بزند كه سرشت و سرنوشت تلاش‌های ماركسيستی براي رسيدن به يوتوپيای كمونيستی را فراموش نكنند.

  او در فصل اول كتابش به مخالفت اقليتی از روشنفكران روس با انقلاب روسيه مي‌پردازد و دلايل آن‌ها را، كه اكثراً هم پيشتر سوسياليست بودند، پيش روی خواننده می‌گذارد. مخالفت اين سوسياليست‌های سابق با انقلاب اكتبر و تلاش لنين و يارانش برای برپايی جامعه‌ای كمونيستی، مصداق صدايی فراموش‌شده در تاريخ سياسی قرن بيستم است.

   مدت‌ها پس از آنكه استالين تاريخ ماركسيسم روسی را سخت خون‌آلود كرد و انقلاب اكتبر به توتاليتريسمی سنگدل منجر شد، برخی از روشنفكران چپگرای جهان غرب به تدريج از در انتقاد از انقلاب روسيه و حكومت شوروی درآمدند و در توجيه ستايش‌های گشاده‌دستانۀ‌ سابقشان نسبت به آنچه در روسيه در جريان بود، گفتند كه در آن دوران هنوز ماهيت و چند و چون و اقتضائات ماركسيسم، ‌لنينيسم و استالينيسم و اتحاد جماهير شوروی بر ما روشن نبود.

  اما حرف خسرو ناقد در اين كتاب اين است كه روشنفكران اروپايی در آن دوران چنان مست انقلاب و ايدئولوژی و ماركسيسم و سودای تغيير جهان و ندای درانداختن طرحی نو در تاريخ بودند كه نخواستند به صدای خفيف و ضعيف منتقدان بصير ماركسيسم گوش فرا دهند.

  "اصحاب راهنما" گروهی از روشنفكران روس بودند كه در 1909 با انتشار مجموعه مقالاتی نسبت به خطرات انقلاب ماركسيستی در روسيه هشدار داده بودند. سيمون فرانك، نيكلای برديايف و سرگِی بولگاكف مشهورترين افراد اصحاب راهنما بودند.

  در 1920 هم برتراند راسل همراه با هياتی از حزب كارگر انگلستان به روسيه رفت تا ببيند بلشويك‌ها برای تحقق جامعۀ كمونيستی چه كرده‌اند. راسل با اينكه خودش هوادار آرمان كمونيسم بود ولي به سرعت دريافت آنچه در روسيه در جريان است، بيش از آنكه بوی كمونيسم بدهد بوی بدبختی و قساوت می‌دهد.

روشنفکران اروپایی، مداح شوروی بودند

  وی پس از بازگشت از روسيه، كتاب "عمل و تئوری بلشويسم" را در نقد حكومت لنين و مريدانش نوشت و در اين كتاب با بصيرتي حقيقتا شگفت‌انگيز به انتقاد از سياست‌های كمونيست‌های روسي و بويژه پيامدهای اين سياست‌ها پرداخت.

   اگر به ياد آوريم كه جواهر لعل نهرو حداقل دو دهه پس از نگارش اين كتاب راسل، جزو ستايشگران كمونيسم روسی بود، اهميت نقد دقيق و عميق راسل بر كمونيسم روسی لنين و حواريونش بيش از پيش آشكار می‌شود.

  ناقد در فصل ششم به واكنش روشنفكران اروپايی موافق انقلاب اكتبر می‌پردازد. هر چند كه او آمار دقيقی از روشنفكران اروپايی موافق و مخالف اتحاد جماهير شوروی به دست نمی‌دهد ولی به نظر می‌رسد كه در جامعۀ روشنفكری اروپا، شيفتگان شوروی بيش از مخالفان آن بودند.

  منتقدين بصيری چون راسل و پوپر و آرتور كستلر در اكثريت نبودند. شور شوروی چنان در دل و جان روشنفكران و هنرمندان و دانشمندان اروپايی افتاده بود كه حتی نوشته‌هایی از آلبرت اينشتين، رومن رولان، اشتفان تسوايك و هاينريش مان هم در نشرياتی كه "همبستگی و دوستی با روسيۀ شوروی" را در برنامۀ خود قرار داده بودند، به چشم می‌خورد.

  "خبرنامۀ مصور كارگری" هفته‌نامه‌ای بود كه در برلين منتشر می‌شد و «در آغاز كار تيراژ آن ده‌هزار نسخه بود، ولی به تدريج به شمارگان پانصدهزار نسخه رسيد.» اين نشريه چند سال پس از به قدرت رسيدن حزب نازی در آلمان، به پراگ منتقل شد.

  خسرو ناقد می‌نويسد «در نگرش غيرانتقادی و نگاه شبه‌مذهبی روشنفكران به پرولتاريای پيروز... هيچ كمبودی وجود نداشت» ولی به اين نكته اشاره‌ای نمی‌كند كه برای افرادی نظير آلبرت اينشتين، خطر نازيسم به حدی بزرگ بود كه توجه چندانی به كمونيسم نكردند.

  البته ناقد در جواب این ملاحظه می‌تواند بگويد كه كمونيسم هم مثل نازيسم آدمخوار بود اما اين واقعيت تاريخی را هم نمی‌توان فراموش كرد كه اگر استالين نبود، هيتلر شايد در جنگ جهانی دوم پيروز مي‌شد.

روشنفکران اروپایی، مداح شوروی بودند

  اگرچه هیتلر برای استالین جذابیت داشت و استالین حاضر بود تماشاگر تسخیر اروپا از سوی هیتلر باشد و به همین دلیل با او پیمان عدم تجاوز امضا کرد، ولی به هر حال هیتلر دستور حمله به شوروی را صادر کرد و ارتش سرخ با کمک‌های بریتانیا، که از هندوستان و از راه ایران به شوروی می‌رسید، توانست در برابر ارتش آلمان ایستادگی کند.

  به غیر از اینکه نقش شوروی در شکست هیتلر انکارناپذیر است، این نکته هم قابل کتمان نیست که رفتار شوروی در دوران پس از جنگ جهانی دوم در قياس با عملكرد آلمان هيتلر نيز به خوبی نشان می‌دهد كه كمونيست‌ها واجد حداقلی از عقلانيت بودند و اهل لگد زدن زير ميز "نظام بين‌الملل" نبودند.

  جنگ سرد اگرچه شرايط مطلوبی در تاريخ بشر نبود ولی هزار بار بهتر از جنگ جهانی دوم بود. بنابراين در نيمۀ اول دهۀ 1940، كه كمونيست‌های شوروی در حال مقاومت در برابر نازيسم بودند و ارتش هيتلر را عقب می‌راندند و يكايك سرزمين‌های فتح شده به دست نازي‌ها را آزاد می‌كردند، كسانی چون اينشتين يا روشنفكران و دانشمندان يهودی اروپا، نمی‌توانستند خطر نازيسم و كمونيسم را براي جامعۀ بشری يكسان بدانند. و واقعا هم اين طور نبود.

  همچنین این نکته را نباید نادیده گرفت که آلبرت اینشتین یک فیزیکدان بود و از یک دانشمند علوم طبیعی، انتظار نمی‌رود که مواضع سیاسی و ایدئولوژیکش بسیار دوراندیشانه باشد. یعنی فرداهای دور تاریخ سیاست را ببیند.

  اینشتین از سوسیالیسم دفاع می‌کرد چراکه موافق "عدالت اجتماعی" بود و سوسیالیسم را راهی برای تحقق عدالت اجتماعی می‌دانست. حتی اگر – به قول فردریش فون هایک – "عدالت اجتماعی" مفهومی بی‌معنا و وعده‌ای ناممکن باشد، سوسیالیسم در کاستن از بی‌عدالتی یا نابرابری اقتصادی و اجتماعی بویژه در کشورهای اسکاندیناوی و آلمان و حتی بریتانیا موثر بوده است.

روشنفکران اروپایی، مداح شوروی بودند

  مارکسیسم تئوری مهار قدرت نداشت و برای تحقق سوسیالیسم و برپایی جامعه‌ای کمونیستی، دیکتاتوری برپا کرد؛ ولی سوسیال‌دموکرات‌های سوئدی و آلمانی تئوری مهار قدرت داشتند و در پی نابودی سرمایه‌داری هم نبودند بلکه در پی تعدیل آن بودند.

  آلبرت اینشتین هم سوسیالیستی از این دست بود وگرنه به ایالات متحدۀ آمریکا، که قلب سرمایه‌داری جهانی است، مهاجرت نمی‌کرد. علاوه بر این، او برخلاف آرتور کستلر، مارکسیسم را از نزدیک نمی‌شناخت و چپگرایی‌اش بیشتر برخاسته از اخلاقیات و احساسات انسانی بود.

  آرتور کستلر هفت سال عضو حزب کمونیست آلمان بود و در دوره‌ای که از نزدیک مشغول شناختن تار و پود کمونیسم بود، اینشتین مشغول سر و کله زدن با فیزیکدانان کوانتوم دربارۀ صحت و سقم گزاره‌‌های فیزیک کوانتوم بود و ابراز علاقه‌اش به عدالت اجتماعی و سوسیالیسم را نمی‌توان با دفاع کسانی چون ژان پل سارتر و سیمون دوبوار از اتحاد جماهیر شوروی یکی کرد.

  سارتر و دوبوار به عنوان روشنفکران فیلسوف و ادیب، قاعدتا باید مثل برتراند راسل سره و ناسرۀ مارکسیسم را تشخیص می‌دادند، ولی آن‌ها حتی سی سال پس از راسل، همچنان مداح اتحاد جماهیر شوروی بودند.

  البته جان کلام خسرو ناقد هم اين است كه چرا روشنفكران اروپايي متوجه خطر شوروي نشدند. یعنی او بیش از آنکه در مقام نقد سوسیالیسم باشد، در مقام نقد روشنفکران اروپایی است. و اين نقد في‌نفسه درست است.

  ابتلاي روشنفكران اروپايي به «كورچشمي تئوريك» در اين جملات آلفرد كر، نويسنده و روزنامه‌نگار اروپايي، مشهود است: «واقعيت اتحاد جماهير شوروي براي من بزرگ‌ترين و مسرت‌بخش‌ترين واقعيت است؛ چراكه در شوروی صادقانه و با جديت كوشش مي‌شود تا با تمام توان عدالت در جهان برقرار شود.»

 اگر به ياد آوريم آرتور كستلر در اواخر دهۀ 1930 با نگارش رمان درخشان و انتقادي "ظلمت در نيمروز" به خوبي ريشه‌هاي توتاليتريسم كمونيستي را بر آفتاب افكند، مي‌توانيم با خسرو ناقد همنوا باشيم كه روشنفكران اروپايي در قبال "مسالۀ شوروي" فاقد تيزبيني و فراست سياسي كافي بودند.

آرتور کستلر

روشنفکران اروپایی، مداح شوروی بودند

  کتاب «خردکشی» از این حیث نیز اهمیت دارد که پادزهری است برای انبوه کتاب‌های چپگرایانه‌ای که در شاخص‌ترین کتابفروشی‌های کشور چیده شده‌اند و کم و بیش به فروش می‌رسند.

  بی‌آبرویی سیاسی مارکسیسم در قرن بیستم، عملا مانعی برای نگارش انبوهی از کتب مارکسیستی در سراسر دنیا نبوده است. برخی از این کتاب‌ها نیز به بازار کتاب در ایران راه پیدا می‌کنند و طبیعتا خواندن آن‌ها در رشد چپگرایی در ایران موثر است.

  اگرچه امروزه دیگر دفاع از ممنوعیت انتشار یک کتاب، کاری عبث است و بیش از هر چیز از ضعف فکری مخالفان آن کتاب خبر می‌دهد، ولی این هم سوالی است که چرا کتاب‌های یووال نوح هراری در ایران ممنوع شده، اما این همه کتاب مارکسیستی در ایران منتشر می‌شود؟

  دلیل تساهل نسبت به انتشار کتب مارکسیستی، احتمالا نقدهای موجود در این کتاب‌ها به لیبرالیسم و سرمایه‌داری و دموکراسی لیبرال است. ضدیت با غرب لیبرال، موجب بسط ید هواداران مارکسیسم در ایران کنونی شده است.

  البته این جمله صرفا جنبۀ تبیینی دارد و دال بر دفاع از ممنوعیت انتشار کتب مارکسسیتی در ایران نیست. کتب مارکسیستی در جوامع لیبرال غرب، با عناوین و تیراژی به مراتب بالاتر منتشر می‌شوند و مردم علاقه‌مند به این مباحث نیز آن‌ها را می‌خوانند.

  جواب کلمه، کلمه است و در ایران لیبرال‌های منتقد مارکسیسم نیز آثار مطلوب خودشان را تالیف یا ترجمه می‌کنند. اما شاید بالاترین نقد به مارکسیسم، یادآوری تاریخ مارکسیسم باشد. و نیز یادآوری این واقعیت که در هیچ یک از جوامع کمونیستی، امکان انتشار آثاری در نقد مارکسیسم و سوسیالیسم و کمونیسم وجود نداشت.

  آزادی، دلیل اصلی پیروزی غرب لیبرال به اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای اقماری‌اش بود. عدالت نیز در غیاب آزادی افسانه‌ای بیش نیست.   

ارسال به دوستان