عصر ایران؛ سروش بامداد- عکس دربارۀ این خبر جالب و شاید بیسابقه است: چندی است که کسب و کارهای نیوزیلندی طرحی را با عنوان «پرداخت پس از مرگ» به اجرا گذاشتهاند و مشخصا یک پیتزا فروشی مشهور به نام «هل» یا «هل پیتزا» آن را عملیاتی کرده است.
در این طرح مشتری پیتزا سفارش میدهد اما پرداخت وجه آن بیهیچ مبلغ اضافی بعد از مرگ و از محل میراث او انجام خواهد شد. هر چند هیچ توضیح بیشتری ارایه نشده اما چند حدس را میتوان طرح کرد تا همان مکث بر این عکس باشد:
1. یکی از دلایلی که آدمها از خرج کردن پول می ترسند ( حتی وقتی دارند) این است که روزی برای امری مهمتر نیاز داشته باشند ولی آن را در اختیار نداشته باشند. کارکرد بیمه اصلا همین رفع نگرانی است. یعنی پولی به من بده و نگران هزینههای پرداخت خسارت یا بیمارستان نباش. سود شرکت بیمه هم در این است که همه اشخاص به استفاده از از ان خدمات نیازمند نخواهند شد و بیشتر نگران وقوع آناند. مثلا 70 نفر برای هزینه جراحی عمل قلب پول میدهند ولی چه بسا تنها یک نفر واقعا این عمل را انجام دهد. شرکت بیمه هم حق بیمه 20 نفر را به بیمارستان میپردازد و بقیه سود خود اوست!
حالا تصور کنید زوجی کهنسال که صاحبخانه یا سپرده بانکی هم هستند هوس غذای رستوران کنند. این دو اما مستمری قابل توجهی ندارند که صرف هزینههایی از این دست کنند. همچنین اگر فرزندانشان متوجه شوند ولخرجی میکنند مانع یا خود متوقع میشوند. مهمتر این که میترسند به دارو و درمان نیاز پیدا کنند و ترجیح میدهند اندوختهای برای روز مبادا داشته باشند. از طرف دیگر نمیتوانند خانه خود را بفروشند و با پول آن به گشت و گذار و رستوران بروند.
در این طرح اما فکر همه جا شده. قراردادی با آنان بستهاند که تا پایان عمر هر چه میخواهند پیتزا سفارش دهند و میل کنند و چون پولی نمیپردازند نگران کم شدن موجودی نیستند. بلافاصله اما بعد از درگذشت آنان طبعا مالی توقیف و بدهی پرداخت میشود! مثل این که شخص چکی در دست طلبکاری داشته باشد که از محل ارث تأمین شود.
2. سال ها قبل دوستی که پس از سالها به ایران بازگشته بود پرسید با این که وضع مردم خیلی هم بد نیست چرا کم به تفریح و رستوران میروند؟ پاسخ دادم: چون نگراناند و اینها را در اولویت نمیدانند. ترجیح میدهند این پولها را صرف آموزش فرزندان یا سرمایهگذاری برای آینده کنند و کمکم به این شیوه عادت میکنند. سکه میخرند و از گران شدن آن لذت می برند.
به بیان دیگر از حال لذت نمیبرند چون نگران آیندهاند. (البته این پاسخ مربوط به روزگار دلار هزار تومانی در دوران خاتمی و سالهای پرپول اوایل احمدینژاد بود. حالا جواب متفاوت است. چون کافی است شخص مستاجر باشد. معلوم است که تأمین مبلغ اجاره بها بر هر امر دیگری اولویت دارد.)
آن دوست گفت: کار حکومت، تولید ترس نیست. برطرف کردن ترس است. در کشوری که من زندگی میکنم مردم پولدار نیستند. اما ترس از آینده هم ندارند. چون یا کار دارند یا نه. اگر دارند که قطعا بالای خط فقر حقوق میگیرند و اگر ندارند دولت تأمین میکند تا سر کار بروند.
3. بنای این طرح غلبه بر ترس است. ترس از فقر و بیماری مجال لذتبردن از حال را از آدمیان گرفته است. با این طرح فردی که مالی غیر منقول و با ارزش دارد اما نمیخواهد بفروشد در واقع بخشی از آن را فروخته و بقیه را به ارث گذاشته است.
4. این شعر ضربالمثل شده که: چو بر خاکم بخواهی بوسه دادن/ رُخم را بوسه دِه، کاکنون همانایم. یعنی تویی که میخواهی بعد از مرگ من بر گور من حاضر شوی و قبر مرا ببوسی، همین حالا که زندهام بیا و مرا ببوس. منِ زنده همانام!
در این طرح هم پیتزایی را که وراث میخواهند در عزا و سالهای بعد از محل ماترک و مردهریگ مرحوم و مرحومه میل کنند خود صاحبان مال، میل میکنند. با این تفاوت که پیران نگراناند که محتاج فرزندان و بستگان شوند و برای هزینهکرد برنامه دارند و در کشوری با اقتصاد ما اگر خانه شان را بفروشند و با پول آن به گشت و گذار بپردازند چه بسا در عقل آنان شک میکنند!
این راهکار اما هم فال است و هم تماشا. موجودی بانک و اموال غیر منقول سر جای خودشان است و پیتزا هم میل میکنند یا سفر هم میروند. البته پس از مرگ و دیگران و نه خودشان با برگهای روبهرو خواهند شد که در واقع صورت حساب خدا بیامرز یا خدا بیامرزهاست و ممکن است کمی تا قسمتی از میزان اشکی که ریخته می شود کاسته شود!
درست است که غافلگیر میشوند اما قبل از طرحهایی از این دست هم از این غافلگیریها کم نبوده. کما این که یکی از بستگان پیش از مرگ دو دانگ یا یک سوم ملک خود را به نام یک انجمن خیریه ثبت کرده بود اگرچه میتوانست در وصیتنامه هم بیاورد و وارثان بعدتر متوجه شدند. تفاوت این طرح در این است که شخص به لحاظ مادی و در این فقره هم در حیات لذت میبرد آن هم از نوع مادی و زیر زبان.
باید ببینیم این ایده در کسب و کار و نه از نوع وصیت که در بالا اشاره شد چگونه میتواند وارد ایران و با قوانین ما منطبق شود. عجالتا شخص میتواند مثلا یک قرارداد با یک آژانس مسافرتی ببندد و آن را ضمیمۀ وصیتنامه کند و به آژانس وکالت دهد پس از مرگ با ارایه اسناد مربوط به سفر مطالبات خود را از وارثان مطالبه کند و به اجرا گذارد.
هر چند مشکلات خاص خود را هم دارد. زیرا با این تورم قیمتها رو به افزایش است و اگر خدا بیامرزی 10 سال پیش 100 تا پیتزا خورده باشد صاحب پیتزا فروشی چگونه پول آن پیتزاها را به قیمت 10 سال پیش از وراث مرحوم بگیرد در حالی که قیمت پیتزا 10 برابر و بهای ملک او 100 برابر شده و او دنبال پول 10 سال قبل به همان قیمت باشد؟! یا به کارگر خود سر ماه بگوید صبر کن 10 سال بعد که این مشتریان مردند پول تو را بدهم!
روشن است که ابعاد تبلیغاتی میچربد و قطعا با شمار محدودی چنین قرار ومداری میگذارند و از تعداد مشخصی فراتر نمیروند. به جای آن که پول کلان تبلیغات بدهند به تعداد مشخصی این گونه خدمات میدهند.
این مکث که طولانی هم بود اما دربارۀ همان سخن آغازین است: ترس نمیگذارد لذت ببریم. هر کاری برای غلبه بر ترس خوب است! لعنت بر ترس!