دامون قنبرزاده، منتقد سینما طی یادداشتی در اینستاگرام نوشت: «خبرها را که دنبال کنیم، متوجه میشویم یواشیواش سروکلهی آدممعروفها و ستارهها و چهرهها از پس دیوار پیدا شده است؛ رضا عطاران در سریالی جدید بازی کرده، فیلم تازهی جواد عزتی اکران شده، دیگری با ازدواجش سوژهی خبرنگارها شده، آن یکی با حرفهایش در لایو اینستاگرام و ... همهی اینها در حالیست که تا همین چند ماه پیش، هیچ صدایی از آنها در نمیآمد.
وقتی در آن روزهای اعتراض، به صفحههایشان سر میزدید، از حجم کامنتهای منفی متعجب میشدید. کامنتهایی که خیلیهایشان به سمت فحش و بدوبیراه هم میرفتند تا به این شکل مشخص شود که آنها تا چه اندازه نمیخواستند یا شاید هم نمیتوانستند حتی جملهای بگویند.
آن وقتها تصورم این بود بازگشت این چهرهها به دنیای سرگرمی چهقدر سخت خواهد بود. فکر میکردم آنها به چه انرژی و امیدی میتوانند به عرصهها برگردند؟ حتی خواندن ده تا کامنتِ منفی چنان انرژی میگیرد که آدم را خسته و ناامید میکند، حالا شما فرض کنید طی آن روزها، مثلاً پای پستهای رضا عطاران بیش از دو سه هزار کامنت بدوبیراه آمده بود!
تصورش برای من مشکل است که آقای عطاران چهگونه میتواند «باشد» وقتی این همه با جمع زیادی از طرفدارهایش دچار مشکل شده است؟ اصلاً چهگونه میتواند به همین راحتی «باشد»، وقتی در زمان و مکان مناسبش «نبود»؟
اما چیز عجیبی که این روزها در کامنتها توجهم را جلب کرده، تغییر لحن محسوس کامنتگذاران است. طبعاً حالا دیگر از شدت و حدت کامنتهای منفی کاسته شده اما از آن طرف ابراز دلتنگی و آرزوی دوباره دیدن چهرههای معروف روی پردهی سینما، به بخشی از کامنتهای جدیدی که در صفحههای مختلف (از جملهی صفحهی شخصی خودشان) گذاشته میشود تبدیل شده است.
اینطور به نظرم میرسد که انگار در کشمکش بین مردم و آن تکستاره، در نهایت این تکستاره است که از هر جهت برنده محسوب میشود؛ هم به وقتش سکوت کرد و آسیبی ندید، هم فیلم و سریالش را بازی کرد و هم در نهایت همهچیز به حالت عادی برگشت.
من اینجا فقط وضعیتی را شرح دادم. قصدم تخریب، قضاوت یا متهم کردن کسی نبود. قصدم نادیده گرفتن گذشتههای یک نفر نبود. قصدم آسیب رساندن به کسی نبود. فقط خواستم بگویم ما در چنین کشوقوس عجیبی زندگی میکنیم. کشوقوسی بین بودن و نبودن، بین خواستن و نخواستن، بین یادآوری و فراموشی مطلق... »