عصر ایران؛ گلستانْخوانی- بر بالین تربت یحیی پیغامبر علیهالسلام معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بیانصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست.
حکایت را با خوانش مهرداد خدیر اینجا بشنوید
درویش و غنی بنده این خاک درند
و آنان که غنیترند محتاج ترند
آنگه مرا گفت از آن جا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنید که از دشمنی صعب اندیشناکام. گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.
به بازوان توانا و قوّت سر دست
خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست
نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پایْ در آید کَسَش نگیرد دست
هر آن که تخم بدی کِشت و چشم نیکی داشت
دماغ بیهُده پخت و خیال باطل بست
ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده
وگر تو میندهی داد روز دادی هست
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
دربعضی از نسخ گفته شده بنی آدم اعضای یک پیکرند
که بنظر درست و منطقی تر می باشد
بنی آدم اعضای یک پیکرند
ممنون
بسیار عالی بود.
لطفا ادامه دهید تا سعادتی ببریم.
امید آنکه ادامه دار باشد.
بله. دیدیم اگر بنا بر انتشار در شنبه ها باشد بسیار به طول می انجامد. از این رو قرار است در هفته دو یا شاید سه بار باشد تا حکایت های بیشتری ارایه شود و چه بسا سراغ خوانش متون دیگر هم برویم.