سعدی

برچسب جستجو
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند / تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
کد خبر: ۱۱۲۶۴۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۱۰/۰۳

باب سوم حکایت بیست و دوم
آورده‌اند که در مصر اَقاربِ درویش داشت. به بقیّتِ مالِ او توانگر شدند و جامه‌های کهن به مرگِ او بدریدند و خَزّ و دِمیاطی بریدند. هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان، غلامی در پی دوان.
کد خبر: ۱۱۲۵۸۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۱۰/۰۱

باب سوم حکایت بیست و یکم
نه! که دریایِ مغرب مشوَّش است. سعدیا! سفری دیگرم در پیش است. اگر آن کرده شود، بقیّتِ عمرِ خویش به گوشه بنشینم.
کد خبر: ۱۱۲۲۹۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۹/۲۹

باب سوم حکایت بیستم
یکی از پادشاهان گفتش: همی‌نمایند که مالِ بی‌کران داری و ما را مهمّی هست، اگر به برخی از آن دست‌گیری کنی چون ارتفاع رسد وفا کرده شود و شُکر گفته.
کد خبر: ۱۱۲۲۹۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۹/۲۵

باب سوم حکایت نوزدهم
یکی از ملوک با تنی چند خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتادند، تا شب در‌آمد، خانهٔ دهقانی دیدند. مَلِک گفت: شب آنجا رَویم تا زحمتِ سرما نباشد.
کد خبر: ۱۱۲۲۹۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۹/۲۲

سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود / صوفی گران‌جانی بِبر ساقی بیاور جام را
کد خبر: ۱۱۲۱۶۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۹/۱۸

بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را
کد خبر: ۱۱۱۹۸۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۹/۱۲

ای آفتابِ روشن و ای سایهٔ همای / ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی
کد خبر: ۱۱۱۶۱۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۹/۰۱

شوق است در جدایی و جور است در نظر هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
کد خبر: ۱۱۱۵۳۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۸/۲۸

زمین باغ و بستان را به عشق باد نوروزی / بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید
کد خبر: ۱۱۱۴۱۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۸/۲۵

تو سر ناز برآری ز گریبان هر روز ما ز جورت سر فکرت به گریبان تا چند
کد خبر: ۱۱۱۳۷۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۸/۲۴

نه مردی گر به شمشیر از جفای دوست برگردی / دهل را کاندرون باد است ز انگشتی فغان دارد
کد خبر: ۱۱۱۳۴۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۸/۲۲

باب سوم حکایت هجدهم
هرگز از دورِ زمان ننالیده بودم و روی از گردشِ آسمان در هم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعتِ پای‌پوشی نداشتم.
کد خبر: ۱۱۱۲۵۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۹/۱۵

باب سوم حکایت هفدهم
هم چنین در قاعِ بسیط مسافری گم شده بود و قوت و قوَّتش به آخر آمده و دِرَمی چند بر میان داشت، بسیاری بگردید و ره به جایی نبرد، پس به سختی هلاک شد.
کد خبر: ۱۱۱۲۵۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۹/۱۱

باب سوم حکایت شانزدهم
ای کاش پیش از مرگم، حتی یک روز به آرزویم برسم و کامروا گردم / رودی که موجش به زانویم برسد و من همچنان زیر سایه‌اش مشکم را پر کنم
کد خبر: ۱۱۱۲۵۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۹/۰۳

باب سوم حکایت نهم
جوانمردی را در جنگِ تاتار جراحتی هول رسید. کسی گفت: فلان بازرگان نوش‌دارو دارد، اگر بخواهی، باشد که دریغ ندارد. گویند آن بازرگان به بُخْل معروف بود.
کد خبر: ۱۱۱۲۵۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۸/۲۴

/ کس را ز غم من آگهی نیست آوخ که جهان نه پایدار است
کد خبر: ۱۱۱۰۷۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۸/۱۴

هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند / آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست
کد خبر: ۱۱۰۸۳۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۸/۰۷

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
کد خبر: ۱۱۰۷۶۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۸/۰۵

در اوایل دهه ۱۳۴۰ خورشیدی، تقاطع خیابان اکباتان و سعدی در مرکز شهر تهران، منطقه پر جنب‌وجوش تجاری و فرهنگی بود.
کد خبر: ۱۱۰۷۳۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۸/۰۴

آخرین اخبار
پربازدید ها