عصر ایران- گفتوگو با آیتالله شیخ اسدالله بیات زنجانی درباره مجموعه ۸ جلدی تازه منتشر شده شاید در نگاه اول برای مخاطب عام جذاب نباشد اما حاوی نکات فراوانی برای استفاده حوزویان است و غیر حوزویان را با هم با حال و هوای مباحث تازه آشنا می کند و به همین خاطر و با توجه به طیف متنوع مخاطبان انتشار آن در رسانه عمومی مفید دانستیم.
با این توضیح که چون بحثی کاملا تخصصی و حوزوی است و امکان داشت هر گونه خلاصهسازی به روح مطلب و اصطلاحات خاص آسیب برساند عینا انعکاس مییابد و مقدمه دینپژوه محترم در آغاز نیز همانگونه که نوشتهاند منعکس شده است چرا که در این فقره امکان حذف برخی القاب یا سادهسازی کلمات میسر نبوده است.
---------------------------------------------------------------------------------
سید مهدی حسینی دورود: مدتی پیش هشتمین و آخرین جلد از اثر اصولی حضرت آیتالله العظمی بیات زنجانی با عنوان «دراسات فی علم الأصول» منتشر شد.
«دراسات فی علم الأصول» مجموعهای است جامع که نه به گزیده یا بخش خاصی از علم اصول، بلکه به تمام مباحث آن از مقدمات تا پایان میپردازد. مؤلف محترم در این اثر، علم اصول را به عنوان علمی آلی و در حقیقت منطق الفقه و میزان استنباط در فقه و اصطلاحاً ما بها یُنظر دانسته و معرفی شده است. این نگاه در مقابل تلقی علم اصول بهعنوان علمی مستقل است که ممکن است بهعنوان دانشی اصیل و اصطلاحاً ما فیه یُنظر فرض شود. تعبیر مکملی که مؤلف این اثر در همین راستا برای علم اصول به کار میبرند، تلقی علم اصول به عنوان علم به حجج است.
در عین حال این نگاه آلی و ما بها یُنظر به علم اصول در این اثر موجب غفلت از تعمیق و تنقیح مبادی و مبانی این علم از جمله تعریف موضوع آن -به عنوان الحجه فی الفقه-، غایت و همینطور روش بحث آن نشده است. بلکه این نگاه، اهمیت و در واقع کارکرد علم اصول را توانمند ساختن و تجهیز فقیه برای کشف حکم میداند و معتقد است که این هدف در حلقههای درس و بحث نباید تحت الشعاع زوائد و فروع دیگر قرار بگیرد.
به این ترتیب در این اثر 8 جلدی با علم اصول به عنوان یک کل منسجم و در عین حال مرزبندی شده مواجه هستیم که اولاً میزان استنباط در فقه دانسته شده نه علمی مستقل؛ ثانیاً کارکرد صحیح این میزان، وابسته به رعایت تمامیت آن و پرهیز از نگرش جزئی و بخشی به این مجموعه است و ثالثاً مؤلف آن کوشیده است مرز علم اصول را با علوم همسایهای همچون فقه، اخلاق و منطق رعایت و اِعمال کند.
به لحاظ تعلیمی هم این اثر با این هدف نگاشته شده که مخاطب نه فقط قواعد و روش درست استنباط فقهی بلکه خطاهای شایع یا محتمل در مسیر استنباط را هم بشناسد. بر این منوال است که مؤلف محترم گاهی در مقام مقایسه، علم اصول را واجد دو دسته کارکرد سلبی و ایجابی میبیند که کارکرد ایجابی آن قابل مقایسه با باب برهان و کارکرد سلبی آن قابل مقایسه با باب مغالطات در منطق است. این نگاه اگر چه ممکن است در دیگر آثار اصولی هم تحصیل شده باشد اما در این اثر به نحو تفصیلی -در نحوه ورود به فرایند اجتهاد، نحوه سیر در مباحث و نحوه استخراج نتایج این فرایند- لحاظ شده است.
یکی از ویژگیهای روششناختی حاکم بر «دراسات فی علم الأصول» به عنوان درسنامهای جامع در علم اصول این است که در آن کوشش شده تا موضوعات غیر اصولی و زوائد ابوابی که به مرور و در سیر تاریخی تکوین این علم به آن افزوده شده و از دید مؤلف این اثر، به طور نادرست، جزئی از آن علم به حساب آمده یا با آن خلط شده، کنار گذاشته شود. بحث فقهی از اجتهاد و تقلید و چیستی آن یا بحث از قواعدی فقهی همچون قاعدۀ لاضرر یا قاعدۀ حمل فعل مسلم بر صحت، نمونههایی از این زمره است که مؤلف محترم، جایگاه اصلی آنها را در فقه میداند نه در اصول. چرا که این قواعد لزوماً در مسیر استنباط احکام در ابواب فقهی مختلف و متعدد نقش ایفا نمیکنند بلکه قواعدی هستند متعلق به بابی خاص از فقه یا دیگر علوم همچون فلسفه و منطق. مطلب اخیر، نکتهای است که مؤلف محترم به عنوان یک معیار، آن را از اختصاصات علم اصول و مرز آن با علومی همچون فقه میداند؛ اینکه قواعد اصولی، موطن فقهی خاصی ندارند بلکه در اغلب ابواب فقهی قابل تطبیق و استعمال هستند در حالی که برخی از قواعد فقهی که به مرور با قواعد اصولی خلط شدهاند لاجرم دارای موضوع فقهی خاصی هستند بدون آنکه قابل استناد و استفاده در عموم ابواب فقهی و استنباط در آنها باشند.
نتیجه و برآیند این نوع نگاه منضبط و روشمند به علم اصول و موضوعات مرتبط با آن در زندگی عموم مؤمنان و ذینفعان احکام عملیه، توسعۀ حیات علمی و پیشگیری از حیات ظنّی در زندگی عموم مؤمنان است؛ برآیندی که البته با واسطه در حیات دینی و اعتقادی عموم افراد ظهور و بروز مییابد و مؤلف محترم در این گفتگو با تفصیل نسبی دربارۀ آن توضیح دادهاند.
بخش اول مشروح گفتوگو به قرار زیر است و بخش دوم و پایانی متعاقبا منتشر می شود:
از وقتی که برای این گفتگو در اختیار ما گذاشتید سپاسگزاریم و بنا داریم تا به مناسبت انتشار آخرین مجلد از مجموعه «دراسات فی علم الأصول» گفتگویی با حضرتعالی درباره این کتاب و در ضمن آن نگاه شما به علم اصول داشته باشیم. نخستین پرسش ما مربوط است به ویژگیها و احیاناً امتیازات کتاب «دراسات فی علم الأصول». لطفاً برای مخاطبان ما دربارۀ ویژگیهای این اثر توضیح بفرمایید.
- بسم الله الرحمن الرحیم. دراسات، با توجه به پسوندی که دارد (فی علم الأصول)، مربوط به علم اصول است. علم اصول با اینکه در علم بودن با همه علوم مشترک است یعنی تعریف دارد، غایت و هدف دارد، روش بحث و ویژگیهای مربوط به روش بحث را به همراه دارد، علاوه بر همه اینها مبادی دارد، مبانی دارد و همینطور مثل بقیه علوم از چهارچوب علم بودن برخوردار است. اگر چه طبیعتاً تمایزاتی هم با دیگر علوم دارد به ویژه به لحاظ موضوعی که در ادامه به طور تفصیلی به آن خواهیم پرداخت.
یکی از ویژگیهای دراسات این است که بخشی از علم اصول نیست بلکه از نقطه شروع و از جهتی هم از ماقبل و مقدمات اصول شروع میکند تا خاتمه علم اصول. یعنی آنچه که مربوط به علم اصول است در آن هست. بنابراین یک دوره اصول کامل است که میتوانیم از این ویژگی به «جامعیت» تعبیر کنیم.
نکته دوم این است که نگاه بنده به علم اصول شبیه نگاه شهید بزرگوار محمد باقر صدر است و آن هم اینکه علم اصول در مقایسه با فقه و استنباط احکام الهی، نقش منطق را دارد با این تفاوت که منطق میزان درست اندیشیدن است در همه دانشها ولی علم اصول میزان استنباط است در فقه.
پس اگر در برخی تعابیر در این کتاب گفته شده که علم اصول، «منطق الفقه» است به این لحاظ گفته شده است. یعنی اگر کسی اصول را نداند یا اصول را آنگونه که باید، نداند یا بخشی از علم اصول را بداند و بخشی از آن را نداند، شبیه به این است که به قسمتی از منطق توجه کند و از قسمتهای مهم دیگرش غفلت کند. آن دانشی که باعث حفظ انسان از خطای در اندیشه میشود، مجموعۀ منطق و رعایت همین تمامیت و در واقع توجه به بُعد مجموعهای آن است. به قول حاج ملاهادی سبزواری، فیلسوف بزرگوار، همانطوری که یک پزشک مرض را باید بشناسد راه علاج را هم باید بشناسد. به همین دلیل میگوید که فرد هم مبحث «برهان» را باید بداند و هم مبحث «مغالطه» را. با علم به «مغالطه» جلوی خطاها را بگیرد و با علم به «برهان» روش درست استدلال را انتخاب کند و با انتخاب روش درست به مطلب هم سادهتر و هم راحتتر برسد. این نگاهی که توضیح داده شد، یکی از نگاههایی است که دراسات با این نگاه نوشته شده است.
آیا این نگاه تازهای است؟
-به نظر حقیر، توجه ویژه به این نکته کلیدی و سپس ورود به نگارش این دانش با این لحاظ، نگاه تازهای است. شاید در ضمیر ناخودآگاه همه کسانی که در علم اصول وارد شدهاند چنین چیزی بوده اما چه بسا توجه تفصیلی به آن نداشتهاند و اگر هم توجه داشتهاند، توجهشان اجمالی بوده است.
در نگارش دراسات به این امور اساسی نگاه تفصیلی به طور خاص صورت گرفته است. به این معنا که در نحوه ورود به مباحث و نحوه سیر در آن مباحث و نحوه استخراج نتایج و استنباط احکام از آنها از این نگاه استفاده شده و از آن بهره گرفتهایم. یعنی یک بحثی را شروع کردهایم و اسم آن را گذاشتهایم «عملیات اجتهاد»، یک روش اجتهاد را هم در آنجا به صورت عینی و عملی نشان دادهایم و بعد گفتهایم که این اصول اینجا اینگونه مفید فایده است و اینگونه منتج به نتیجه میشود. بنابراین به نظرم نگاه تفصیلیای که در دراسات به این قضیه شده، از مختصات این کتاب است.
یکی از ابعاد این موضوع این است که ما خیلی زیاد روی این قضیه اصرار داریم که تا وقتی مسئله به شکل درست و صحیح مطرح نشده، نه صحیح میشود از آن دفاع کرد و نه به درستی میتوان بر آن خُرده گرفت و اشکال کرد.
به قول برخی باحثین که روی این تعبیر تأکید دارند ما اگر میخواهیم چیزی را رد بکنیم اول باید بدانیم که او چه گفته بعد رد بکنیم؛ مادامی که مدّعا خوب بیان نشده است چه طور میشود آن را رد کرد؟ خدا رحمت کند استاد بزرگوار ما مرحوم آقای محقق داماد این عبارات را همیشه میفرمود که ما ابتدا باید روشن کنیم که بناست سر چه کسی را بتراشیم بعد وارد بحث بشویم. در غیر این صورت کاری نمیشود کرد. به قول فیلسوفان ما اساساً رفتن به دنبال «مجهول مطلق» امکانپذیر نیست. خواهناخواه انسان باید دنبال چیزی برود که یک تصوری از آن داشته باشد؛ در غیر این صورت، این طلب مجهول مطلق است و امکانپذیر نیست.
احتمالاً این موضوع فارغ از اهمیت اصولی آن، سبک غالب در خود این کتاب هم هست.
- بله؛ اگر بنا باشد در آغاز هر فصلی معلوم نشود که این فصل چه میخواهد بگوید، چگونه میخواهد وارد بحث بشود، چگونه میخواهد اشکالات را وارد کند و بشناساند و چگونه باید اشکال را پاسخ بدهد یا از آن دفاع کند، این اثر به اهداف علمی خود نمیرسد. به همین دلیل دومین امتیازی که این کتاب دارد این است که مدخل و مخرج مباحث آن کاملاً تبیین شده است و این را میتوان جزئی از سبک آموزشی این کتاب دانست.
راز این قضیه هم این است که علم، محصول اندیشهورزی است و اندیشه را هم بهعنوان تفکر منضبط تعریف میکنیم. اندیشه معنایش این است که مقدمهای دارد، مدخلی دارد که از آن شروع میکند، مسیری دارد که در آن ادامه میدهد، راه دفاع دارد، راه ایراد دارد و نهایتاً راه خروج از بحث دارد.
اگر مجدداً برگردیم به وجه اصولی این نکته اخیر و مقایسه اصول با منطق، این تصویری که شما از علم اصول ارائه فرمودید، تصویر یک علم «آلی» و «ابزاری» است. در نقطه مقابل این تصویر از علم اصول بهعنوان یک علم آلی –همانطور که منطق را هم گاهی علم آلی میدانند - گاهی اشکال میکنند که این «آلی» دانستن یک علم، عملاً استقلال آن علم را سلب میکند. نگاه شما به این استقلال یا عدم استقلال چیست؟
بسیار نکته خوبی را اشاره کردید. چه تعبیر بفرمایید علم آلی و چه بفرمایید علم غیر استقلالی. یک تعبیر دیگر هم هست که در اینجا شاید فنیتر باشد و آن تقسیم علوم به «مافیها یُنظَر» و «ما بها یُنظَر» است. علم آلی یعنی «ما بها ینظر» و علم استقلالی یعنی «ما فیها ینظر». ما به منطق دو جور میتوانیم نگاه بکنیم.
کما اینکه الان در علم و معرفت هم همینطور است. چون معرفت، مقدمه رسیدن به واقع است اما گاهی خود معرفت به عنوان یک امر مستقل مورد بحث قرار میگیرد. در اصول هم همینطور است. گاهی در علم اصول نگاه ما این است که میخواهیم به فقه برسیم؛ این نگاه به اصول، «ما بها ینظر» است. اما وقتی میخواهیم خود این قاعده را بفهمیم که استصحاب چیست که اگر در مسیر استنباط قرار بگیرد مثلاً باید اینطور حرکت کرد این نگاه میشود «ما فیها یُنظر».
پس ما با ورود به فصل به فصل اصول داریم به صورت ما فیها ینظر عمل میکنیم اما همین که بخواهیم نشان بدهیم که این چگونه در فقه نتیجه میدهد، این نگاه ما بها ینظر است.
حالا کمی درباره این وجوه آلی علم اصول و جریان یافتن آن در کتاب «دراسات» توضیح میفرمایید؟
ببینید اصول جمع اصل است. اصل در این علم اصولی که ما میگوییم به معنای اصول مصطلح نیست بلکه به معنای لغوی کلمه است. توجه به این قضیه مهم است. اصول در اینجا به معنای قاعده است. علم اصول، علم به قواعد استنباط، علم به قواعد اجتهاد و علم به نوع و کیفیت اجتهاد است. علم به اینکه یک مجتهد چه قواعدی را باید مورد توجه قرار بدهد تا با توجه به آن قواعد درست به نتیجه برسد. چرا؟ چون فقیه مجتهد، همّ اصلیاش این است که بتواند کشف حکم بکند. اما مهمتر از آن این است که چه طور و چگونه؟ این در حیطه علم اصول است.
فقیه میگوید که این آیه به این دلیل مطلب را واجب کرده است؛ اینجا علم اصول میگوید که چه کسی گفته که آیه حجت است؟ در علم اصول شما اول باید حجیت آیه را اثبات بکنید و بعد در فقه بر مبنای آن حکم بکنید. آیه وقتی میتواند برای من دلیل باشد که
اولاً: کلام خدا باشد. چون اگر کلام خدا نباشد به چه دلیل حجت است؟
ثانیاً: از کجا من بفهمم که این کلام خداست یا نه؟ این را علم فقه نمیتواند بگوید بلکه علم اصول میتواند بگوید. علم اصول از جهتی هم علم دیگری مانند علم کلام میگوید که اگر کلام خدا نباشد، آن وقت معجزه نیست. اگر معجزه نباشد، آن وقت تحریف، تغییر، ازدیاد و نقیصه هم در آن راه خواهد داشت و آن وقت شاید هم قرآن چند برابرش اضافه باشد. از کجا معلوم که قول خداست؟ شاید کم یا زیاد شده؟ اگر حتی یک جا از متن هم کم شده باشد طبق این قاعده فلسفی که «حکم الأمثال فی ما یجوز و فی ما لایجوز واحد» وقتی من یک جا احتمال حذف دادم همه جا احتمال حذف وجود دارد. بررسی این پیشفرض و نقش آن در مسیر استنباط یکی از کارهای علم اصول است تا بعد فقیه بتواند بر مبنای آیه، حکم بکند.
به این ترتیب همینجا میتوان وارد موضوع علم اصول شد و اساساً برای علم اصول، موضوع تعریف کرد.
- توجه به این امر برای این است که این یکی از خصوصیات دیگر این کتاب نیز هست به ویژه با توجه به اینکه امثال آخوند نتوانستهاند برای علم اصول موضوع روشنی بیان بکنند. اما در این کتاب دراسات، علم اصول موضوع دارد و با همان موضوع از دیگر علوم تمایز پیدا میکند.
و حالا موضوع علم اصول چیست؟
- «الحجه فی الفقه» یا «الدلیل فی الفقه». این حرف من هم نیست، حرف آقای بروجردی است. چرا؟ برای اینکه ما در اصول دنبال اثبات حجج هستیم. پس موضوع علم اصول، الحجه فی الفقه است. ما در علم اصول چه کار میکنیم؟ مصادیقش را بیان میکنیم؛ میگوییم من در فقه دلیل میخواهم. اصول میگوید من دلیل را به تو نشان میدهم. نخست: قرآن؛ و لذا ناچار است اثبات بکند که قرآن دست نخورده است.
اینجا علم اصول این را اثبات میکند یا مفروض میگیرد؟
قطعاً باید یا مفروض بگیریم یا اثبات کنیم. اگر مفروض بگیریم معنایش این است که بالاخره در یک علم دیگری باید اثبات شده باشد و در علم اصول آن را اخذ بکنیم. به هر حال تا وقتی که حجیت ادله بر من ثابت نشده است چگونه میتوانم از آنها استفاده کنم؟ مثلاً فقیه میخواهد بگوید که نافله عشاء باید نشسته خوانده شود. طبق ادله فراوانی که داریم بهجاآوردن هر نمازی از نوافل به صورت ایستاده، ثوابش بیشتر از نشسته خواندن آن است. خوب این سؤال مطرح است که آیا نافله عشاء هم همینطور است؟ فقها فرمودهاند که نافله عشا مستثنی است و در نافله عشاء، نشسته ثوابش بیشتر از ایستاده است به دلیل فلان حدیث و روایت که حجیت آن بر عهده علم اصول است.
به خاطر اینکه میگوییم به چه دلیل؟ مثلاً به دلیل صحیح زراره؛ یا مثلاً به دلیل روایات فراوانی که وجود دارد. سؤال این است که این روایات از کجا معلوم که حجت است؟ پاسخ این سؤال بر عهده علم اصول است و در آنجا بحث میشود. مثلاً علم اصول در باب سنت اثبات میکند که سنت ممکن است به صورت خبر واحد باشد، ممکن است متظافر و متضایف باشد، ممکن است متواتر باشد. بنابراین اگر خبر واحدی شد و ناقلش موثق شد قدما میگفتند عادل است. اما ما میگوییم عدالت لازم نیست، همین که اطمینان پیدا کنیم که او فرد دروغگویی نیست کفایت میکند. پس علم اصول عهدهدار اثبات حجج و ادله احکام است.
نتایج این تعریف از علم اصول در ساختار این کتاب چیست؟
این است که این کتاب تنقیح شده است. ما در این کتاب به دنبال این هستیم که اثبات بکنیم که ما علم اصول را داریم دنبال میکنیم. هیچ اجازه ندادهایم که مباحث فقهی بیاید و جزء علم اصول قرار بگیرد. یکی از این مباحث، بحث اجتهاد و تقلید است. در ابتدای رسالهها اجتهاد و تقلید را یک بحث فقهی قلمداد میکنند. کما اینکه در اوایل عروه و شروح آن مورد بحث قرار دادهاند و شیخ و آخوند در پایان مباحث اصول آوردهاند. نوعاً فقهای بزرگوار ما بر این اتفاق نظر دارند که اجتهاد و تقلید یک بحث فقهی است. اما این چه ربطی به علم اصول دارد؟ این نباید در علم اصول باشد. بله درست است که یک وقتی در علم اصول میخواهند بگویند که علم اصول علم حجت است و فقیه را بهعنوان خبره و عالم حجت معرفی میکنند؛ این عیبی ندارد. اما این بحث که اجتهاد چیست و تقلید چیست این ربطی به علم اصول ندارد.
یا مثلاً برخی در علم اصول آمدهاند و بحث کردهاند از قاعده لاضرر. قاعده لاضرر مهم است. بحثهای خوبی هم شیخ و هم آخوند مطرح کردهاند. اما ما میخواهیم بگوییم که اگر بنا باشد شما قاعده لاضرر را در علم اصول بحث کنید صدها قاعده دیگری هم داریم که از نظر اهمیت کمتر از قاعده لاضرر نیستند. چرا آنها را در اینجا نمیگویید؟ ما نیز آنها را جزء علم اصول ندانستهایم و به همین دلیل وارد آن مباحث نشدهایم. قاعدۀ لاضرر هم همینطور است و لذا آن را از اصول حذف کردیم چون لاضرر جزء قواعد فقهی است. یا باید مستقلاً بحث بشود کما اینکه آقا سید محمد حسن بجنوردی که فقیه و اصولیِ محققی است، کتابی دارد در هفت جلد تحت عنوان القواعد الفقهیه. این را هم در آنجا آورده، عیبی هم ندارد. شما میتوانید قواعد فقهی را مستقلاً بحث کنید اما اسمش را اصول نگذارید.
یا مثلاً قاعده حمل فعل مسلم بر صحت، یکی از قویترین یا شاید زیباترین چیزهایی که در اسلام مطرح است این است که ضع فعل اخیک علی احسنه؛ خیلی هم خوب است. این یک قاعده است که دارای ابعاد اخلاقی، اجتماعی و سیاسی بسیار خوبی است. اما این چه ربطی به علم اصول دارد؟ این دیگر بحث فقهی است. به همین دلیل ما در این کتاب کلاً اینها را حذف کردهایم اگر هم در بعضی از جاها اسم آنها آورده شده برای این است که کنار گذاشته شود نه اینکه درباره آن از منظر اصولی بحث بشود.
اگر این قسمت آخر فرمایش شما را بخواهیم در یک جمله خلاصه کنیم، پس فرق قاعده فقهی با قاعده اصولی چیست؟
- در قواعد اصولی ما دنبال حجیت هستیم. اول حجیتِ این قاعدهای را که داریم آن را تعریف میکنیم، توضیح میدهیم و بعد میگوییم که این قاعده حجت است به این دلیل. ولی شرطش هم شرطش این است که در اکثر ابواب فقه مورد استناد قرار بگیرد. اگر فقط در یک باب مورد استناد قرار بگیرد، این را قاعده اصولی نمیدانند بلکه میتواند مثلاً قاعده فقهی باشد.
پس یعنی قاعده اصولی قاعدهای است که در ابواب متعدد کارکرد دارد و منحصر به باب خاصی نیست؟
بله. مثل اصل برائت، مثل قاعده احتیاط، مثل قاعده تخییر، مثل قاعده استصحاب. لذا درباره این قواعد گفتهاند که اینها اختصاص به بابی دون بابی دیگر ندارند. اما قواعد فقهی اینطور نیست. قواعد فقهی در موضوع خاص خودش است. یا مثلاً قاعده طهارت فقط مربوط است به باب کتاب طهارت. پنجاه و هفت تا باب فقهی وجود دارد که خیلیشان ربطی به قاعده طهارت ندارند.
پس بر مبنای این ملاک برای تفکیک بین قاعده فقهی و قاعده اصولی، قاعده لاضرر چنین عمومیتی ندارد؟
-بله طبق این ضابطه چنین عمومیتی ندارد. علاوه بر همه مطالب فوق، نکته دیگر این است که قاعده اصولی به طور مستقیم به بیان حکم الله نمیپردازد. بلکه به بیان دلیل و سند حکم و حجت بر آن دلالت دارد. مثلاً در اصل برائت میگوید: چون در اصل حکم الزامی که حرام است یا نه مثلاً ندارید و دربارۀ آن کوتاهی نکردهاید اگر مرتکب شدید استحقاق عذاب الهی ندارید چون این نوع عقاب بدون دلیل و بدون رساندن حجت الهی است؛ عقاب بدون بیان و اتمام حجت هم قبیح است. اما قاعده فقهی به طور مستقیم به بیان حکم الله میپردازد اگرچه به صورت کلی صورت بپذیرد مثل قاعده لاضرر.
این قاعده لاضرر که میگویند لاضرر و لا ضرار فی الاسلام علی الظاهر دلالت دارد بر اینکه یعنی ضرر واقعاً نیست و وجود ندارد در صورتی که واقع، خلاف آن را نشان میدهد و لذا برخی بحث کردهاند که ظاهر آن را نمیتوان پذیرفت و به همین جهت گفتهاند مراد نفی حکم به لسان نفی موضوع است و مراد از آن نفی حکم ضرری است. این یعنی «لا حکم ضرری فی الاسلام». یعنی در اسلام حکم ضرری جعل نشده است. در همین رابطه این پرسش مطرح میشود که پس این حکم قصاص چیست؟ اینکه در ماه رمضان روزه بگیرید چیست؟ اینکه یک دهم اموالتان را به عنوان زکات بدهید چیست؟ قاعده لاضرر قاعدهای است که نمیتوانیم بگوییم در مسیر استنباط احکام است. بلکه درصدد این است که بگوید مبنای شریعت اسلام بر ضرر و خسران استوار نیست.
و این وجه اصولی ندارد؟
-وجه اصولی ندارد. درست است که یک بُعدی از ابعاد اسلام را دارد بیان میکند اما در مسیر استنباط حکم شرعی نیست که بتوان آن را به علم اصول نسبت داد.
از دیگر ممیزات قاعده فقهی با قاعده اصولی، باز مورد دیگری مد نظر دارید؟
نکته بعدی این است که در قاعده فقهی این وظیفه تقلید شونده و فقیه است که بیاید بگوید که آیا شما برای مثال ید را حجت میدانید یا خیر؟ تا کجا حجت میدانید؟ ما بحثمان در این است که در اینجا در قواعد فقهی، حلال و حرام را بیان میکنیم به صورت کلی. اما در اصول، دلیلِ این را ذکر میکنیم.
اگر موافق باشید برویم سراغ سؤال دوم که قدری عمومیتر است. اگر قرار باشد نتایج این نوع نگاه به علم اصول در زندگی من، در سبک تقلید من و در سبک دینداری من خودش را به طور با واسطه، و نه لزوماً بیواسطه، نشان بدهد، پرسش من این است که این نوع نگاه به این دانش فنی و حرفهای خاص چگونه نتایجش را در زندگی من عامی نشان میدهد به عنوان یک انسان مقلد؟
- برای روشن شدن پاسخ این سؤال ابتدا دو نکته را اشاره میکنم و بعد توضیح میدهم. نکته اول این است که برخی اساتید ما مثل مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه روی این موضوع خیلی اصرار میکردند و میفرمودند که اسلام دنبال این است که افراد علمی زندگی کنند. «علمی زندگی کردن» یعنی چه؟ یعنی آدم تا وقتی به علم نرسیده نباید به گمان و ظن عمل بکند؛ به عبارت دیگر انسان حق ندارد دنبال ظن برود. قرآن هم صراحتاً گفته است «إن الظن لایغنی من الحق شیئاً». پس اسلام آمده تا بگوید دنبال علم بروید. به همین دلیل گفتهاند که اولین حجت، علم است. لذا به آن میگویند حجت بالذات. حجیت علم هم غیری نیست یعنی اگر در یک جایی خبر واحد را میگوییم حجت است چون پشتوانه آن علم است. اما علم چرا حجت است؟ به خاطر خودش است. ما این را به عنوان یک اصل میپذیریم.
حالا نکته دوم: یکی از خصوصیات اسلام این است که معجزه آن از جنس علم است؛ کتاب است. کتاب را باید خواند، کتاب را باید فهمید، کتاب را باید بحث کرد. به همین دلیل هم این کتاب به من میگوید که در من بیندیشید، در من فکر کنید، من را همینجوری نپذیرید. اما در عین حال شما از ابتدا تا انتهای قرآن یک آیه را پیدا نمیکنید که بگوید عقل چیست. قرآن دنبال معرفی عقل نیست. چون قرآن مخاطبش عُقلا هستند. بلکه قرآن میگوید چرا عقلتان را به کار نمیاندازید؟ تمام دعوی قرآن در این باب این است که چرا شما از عقلتان استفاده نمیکنید. پس اولاً اسلام دنبال این است که افراد سراغ علم بروند. ثانیاً اسلام دنبال این است که انسان عقلش را به کار بیندازد. این عقل عنصری همگانی است.
درست به همین دلیل است که قرآن میگوید که در درجه اول شما وظیفهتان این است که اسلام را خودتان «بشناسید». چرا سراغ کسی دیگری میروید؟ به همین دلیل است که گفته در اصول دین تقلید نکنید. اگر در اصول دین تقلید هم بکنید باطل است و منِ قرآن آن را را قبول ندارم. اصول دین یعنی چه؟ یعنی چیزهایی که مربوط به فکر است، مربوط به عقل است.
خب بعد از اینکه تقلید در اصول دین را در اینجا پنبهاش را زد و ابطال کرد، بعد میگوید که در بقیه امور هم آیا فرصت داری؟ آیا امکان داری؟ آیا شرایطش را داری؟ برو خودت به دنبال علم باش. کی گفته شما به دنبال یک فرد دیگری بیفتید؟! چه کسی این را گفته؟! اصل اولی، عدم حجیت قول کسی بر کس دیگر است.
به همین دلیل قرآن صراحتاً در سورۀ اعراف و جاهای دیگر میگوید که ما از آنها میپرسیم شما چرا این کار را کردید؛ پاسخ میدهند چون پدران ما این کار را کردند. قرآن صراحتاً میپرسد که حتی اگر نمیفهمیدند؟! کی گفته شما دنبال پدر و مادرتان بروید؟ ممکن است آنها نفهمند، ممکن است اشتباه کنند. چرا تقلید میکنید؟ پس ظن و گمان تبعیت از ظن و گمان تبعیت از تقلید مقبول نیست، ممنوع است و انسان باید علمی عمل کند و دنبال علم برود. اما این علمی که اسلام میگوید علم برهانیِ ابنسینایی نیست. چون آن علم که برای همه امکانپذیر نیست.
یعنی به کار بستن عقل سلیم و عقل همگانی.
-احسنت و لذا ما میگوییم علم متعارف. به همین دلیل میگوییم اگر شما به کسی اطمینان دارید که راست میگوید حرفش را علم فرض کنید.
و آیا این ربط دارد به آن تعبیری که اجتهاد واجب کفایی است؟
-احسنت. نتیجهاش این میشود که اجتهاد واجب کفایی است. پس از اینجا معلوم میشود که یک: اصل اولیه و نخستین تکلیف افراد، اجتهاد است. چرا؟ چون انسان با اجتهاد به علم و به حکم میرسد و اگر کسی نتواند خودش مستقلاً دنبال علم و اجتهاد برود، آن وقت باید رجوع به عالم بکند. از اینجا تعریف دیگری برای تقلید داریم. چون تقلید ما دو جور است: یکی تقلید عملی و دیگری تقلید علمی.
یک آقایی در یک جا گفته بود که تقلید کار میمون است. ما توضیح دادیم و گفتیم که این تقلید عملی است که کار میمون است اما ما میگوییم تقلید علمی. تقلید علمی یعنی چه؟ یعنی رجوع به متخصص. شما خدای ناکرده اگر مریض باشید به دکتر متخصص هم مراجعه بکنید آیا تقلید از میمون است؟ نه، یک کار عُقلایی است.
ولی در میان این دو تا شما وضعیت اولی یا تکلیف نخست را اجتهاد میدانید و تکلیف ثانوی و وضع ثانوی او را تقلید میدانید. در صورتی که شخص نتواند یا افرادی به تعداد کافی اقدام کرده باشند برای استخراج و استنباط احکام در آن صورت مثلاً شخص میتواند دست به تقلید بزند.
-بله. به همین دلیل ما تقلید را طور دیگری تعریف کردهایم. برخی آقایان میگویند تقلید، «التزام» است به اینکه کسی به رأی دیگری عمل کند. این تقلید نیست. برخی هم میگویند نخیر تقلید، «تعهد» است به اینکه آنچه آقا در رساله نوشته به آن عمل کنید.
باز میگوییم این هم تقلید نیست. پس تقلید چیست؟ ما میگوییم طبق آن اصل اولیه، اسلام میگوید علمی زندگی کنید از آن طرف هم میگوید «اگر نشد» تقلید کنید. پس باید به این برگردیم. یعنی چه؟ یعنی معنای تقلید این است که غیر عالم به علم عالم رجوع کند و طبق علم او عمل کند. (ادامه دارد)