عصر ایران؛ مهرداد خدیر - امروز ۲۰ شهریور ۱۴۰۲ یا ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۳ است اما تا صحبت از ۱۱ سپتامبر میشود ۲۲ سال قبل -۲۰۰۱ - یا ۲۰ شهریور ۱۳۸۰ خورشیدی به یاد میآید که یک خبر جهان را تکان داد: برخورد عمدی و تروریستی هواپیماها با برجهای دو قلوی نیویورک و مرگ هزاران تن و در پی آن چند حمله دیگر. با این که القاعده مسوولیت آن را بر عهده گرفت اما چون طالبان حاکم بر افغانستان به اسامه بن لادن و یاران او پناه داده بود آمریکا طالبان و حاکمان افغانستان را هم مقصر دانست.
لحظه اعلام خبر حادثه به جرج بوش که در حال بازدید از یک مدرسه بود
طالبان (طالبها) گروهی از مجاهدین افغان بودند که در مدارس مذهبی پاکستان با حمایت مالی عربستان سعودی تحصیل کرده و آموزش دیده بودند تا با اشغالگران شوروی مبارزه کنند اما بعد از خروج شوروی و در دوران گورباچف از افغانستان میان طالبها با دیگر مجاهدین افغانستان اختلاف افتاد چرا که مجاهدین بر تاسیس جمهوری یا جمهوری اسلامی تاکید داشتند و طالبان بر امارت اسلامی و اجرای سفت و سخت شریعت.
اختلافات بالا گرفت و طالبان پس از چند سال مجاهدین را کنار زدند و ملامحمد عمر بر جای صبغتالله مجددی و برهانالدین ربانی نشست و با پیوند با القاعده حساسیت آمریکا را به حدی تحریک کرد که پس از حمله ۱۱ سپتامبر درصدد تنبیه مشترک طالبان و القاعده برآمد.
یادآوری حمله ۱۱ سپتامبر و یورش انتقامی آمریکا به افغانستان و برانداختن طالبان تنها از حیث تاریخی اهمیت ندارد بلکه از این رو هم مهم است که دو سال قبل، همان طالبان با همکاری یا چشمپوشی آمریکا به قدرت بازگشت و اکنون دیگر تاریخ و زمان گذشته نیست. واقعیت است در زمان حال!
از این رو به این بهانه نگاهی میاندازیم به کتاب خاطرات جرج بوش - رییس جمهوری آمریکا هنگام ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و صادر کننده فرمان حمله به افغانستان (و سپس عراق) - با عنوان : لحظات تصمیم که محمد حسین اسماعیلزاده آن را به فارسی برگردانده است.
جرج بوش مینویسد: «درست بعد از ظهر یکشنبه هفتم اکتبر 2001 ( 15 مهر 1380 خورشیدی) به اتاق "تریتی" رفتم تا برای ملت سخنرانی کنم. ساعت ها قبل از آن بمب افکنهای دوربرد از پایگاه هوایی میسوری به پرواز درآمده بودند. زیر دریاییهای آمریکا و بریتانیا در خلیج [فارس] موشکهای "تاهاماک" خود را پرتاب کردند و هواپیماهای جنگندۀ نیروی دریایی از عرشۀ ناوهای آمریکایی کارل وینسون و انترپرایز به پرواز درآمدند.
گفتم: "به دستور من ارتش ایالات متحده، حملاتی را در افغانستان علیه کمپهای آموزش تروریسم القاعده و تأسیسات نظامی رژیم طالبان آغاز کردند"... 26 روز پیش از پس از یازدهم سپتامبر نقشه کشیده بودیم. حالا انتظار به سر رسیده بود. حملۀ متقابل آمریکا در راه بود و آزادیِ افغانستان، پیشِ رو».- [لحظات تصمیم/ فصل افغانستان، صفحۀ214]»
گفته میشود یکی از کارهایی که بوش پسر در این ۲۶ روز انجام داده و در کتاب البته نیامده تماس با سفارت سوییس در تهران است برای دریافت نسخهای از فیلم «سفر به قندهار» ساخته کارگردان ایرانی (محسن مخملباف) بود تا شخصا تصویری از افغانستان دوران طالبان را به دست آورد.
با این همه طی سالهای بعد هر سال در ۱۱سپتامبر این بحث هم در میگرفت که تا چه حد میتوان باور داشت که واقعا کار القاعده بوده یا خود آمریکا تحریک نکرده یا خبر داشته ولی چشمبسته تا بهانهای برای حضور در منطقه و جنگ افروزی بیابد و القاعده دانسته یا ندانسته در زمین آمریکا بازی کرده است؟
خاصه این که تنها چند روز قبل از ۱۱ سپامبر احمد شاه مسعود رهبر جبهه مقاومت در شمال افغانستان و مهمترین آلترناتیو و گزینه رهبری افغانستان بعد از طالبان در عملیاتی انتحاری کشته شد؛ فرماندهی که شیفته فرهنگ و ادبیات ایران بود و به شیر دره پنجشیر شهرت داشت.
البته هیچ نشانهای از دخالت آمریکا در این ترور به دست نیامده و فرزند و دوستان او هم هرگز آمریکا را متهم نکردهاند ولی نزدیکی زمان وقوع آن با ۱۱ سپتامبر و سپس حمله آمریکا همواره پرسش برانگیز بوده است چرا که مشخص است اگر احمد شاه مسعود کشته نشده بود بخت بالاتری به نسبت حامد کرزای داشت که در سال های اشغال در غرب رحل اقامت افکنده و آبها که از آسیا افتاد بازگشت و بر تخت نشست. (حالا باز گلی به جمال کرزای که عملکرد بهتری داشت تا اشرف غنی که حکومت را دو دستی تحویل طالبان داد و رفت!)
از ۱۴۰۰ به این طرف وجه شگفت آور قضیه این است که طالبانی که در پی ۱۱ سپتامبر برافتاد چرا و چگونه به قدرت بازگشته است؟
جو بایدن رییس جمهوری کنونی آمریکا که در زمان ازگشت طالبان به قدرت ( مرداد ۱۴۰۰) تازه در کاخ سفید مستقر شده بود در پاسخ به این پرسش گفته است: "ما برای ملتسازی نرفته بودیم. میخواستیم القاعده را سرکوب کنیم". این در حالی است که جرج بوش در همین کتاب خاطرات -10 سال پس از حمله به افغانستان ( ۱۳۹۰ خورشیدی) و ۱۰ سال پیش از بازگشت طالبان ( ۱۴۰۰) – می نویسد: «آمریکا میخواست به مردم افغانستان کمک کند تا خودشان را آزاد کنند».
نکته جالب در خاطرات بوش این است که همان زمان هم مینویسد اوضاع آنگونه که پیشبینی میکردند پیش نمیرود و برای شکست اهداف طراحی شده فراتر از ساقط کردن طالبان، دلایل متعدد و صریحی ذکر میکند.
او می نویسد: «هدف ما بازسازی افغانستان با کمک کشورهای جامعۀ بینالمللی بود اما شکست خورد. چون کشورهای دیگر منابع کافی اختصاص نمیدادند . آلمان میخواست نیروی پلیس ملی ایجاد کند که سریع شکست خورد. مأموریت ایتالیا در اصلاح سیستم قضایی هم به همین سرنوشت دچار شد. مدیریت مبارزه با مواد مخدر با بریتانیا بود. در بعضی نواحی جواب داد ولی تولید مواد مخدر در استانهای جنوبی مثل هلمند چند برابر شد. ارتش ملی با آموزشهای ما پیشرفت کرده بود ولی چون نمیخواستیم هزینه ها را بالا ببریم ناچار شدیم ارتش را بسیار کوچک نگاه داریم.»- [ص 241]
(همین ارتش کوچک به نیروهای طالبان اعتماد به نفس داد تا بیایند و قدرت را پس بگیرند).
در جای دیگر هم مینویسد: نیروهای ناتو مؤثر و بیبرنامه بودند و فساد اداری هم بیداد میکردند و افغان ها اعتماد خود را به دولت از دست دادند.
چنانکه اشاره شد اهمیت این خاطرات در آن است که ۱۰ سال بعد از ساقط کردن طالبان و در زمان استقرار دولت مورد نظر آمریکا نوشته شده است و راز بازگشت طالبان را در یک جمله میتوان دریافت. این که برای افغانها امنیت بر آزادی و توسعه و رفاه اولویت دارد و طالبان با شعار امنیت بازگشت.
جرج بوش هم مینویسد: «در گزارش سیآیای از قول یک افغان آمده است: مادام که در امنیت باشم برایم مهم نیست که چه کسی در قدرت است. امنیت، تمام آن چیزی است که اهمیت دارد».
درنگ بر همین یک جمله نشان میدهد که چرا طالبان ۱۰ سال بعد از آن خاطرات - دو سال قبل -به قدرت بازگشت. زیرا به نسبت امنیت و رفاه، آزادی و عدالت در مرتبۀ بعد قرار دارد و این چهار خواستنی اگرچه در هر حرکت و انقلاب و اصلاح دنبال شده اما امنیت اولویت دارد و طالبان، امنیت را سلب کردند و بدون امنیت، رفاه به دست نیامد و آزادی هم کافی به نظر نرسید و در غیاب امنیت و رفاه، عدالت هم دست یافتنی نبود و حالا مدعی برقراری امنیت اند.
در خاطرات بوش همچنین آمده است: « نیروهای پاکستانی نه تنها طالبان را به شدت بسیار کمتری به نسبت القاعده تعقیب میکردند که عدهای در سرویس اطلاعاتی پاکستان ارتباطات نزدیک خود با طالبان را حفظ کرده بودند. جنگجویان طالبان به قبایل محلی پاکستان گریخته بودند و در پیشاور و کوتا جمع شده بودند».
جرج بوش ۱۰ سال بعد از سقوط و ۱۰ سال پیش از بازگشت طالبان نوشت: «تنها راه برای طالبان تا افغانستان را دوباره به دست بیاورند این است که آمریکا این کشور را رها کند. اگر افراط گرایان دوباره به قدرت برسند، زنان افغان را وادار به بازگشت به نقطۀ صفر میکنند. دختران را از مدارس بیرون می اندازند و همۀ دستاوردهای 10 سال گذشته را زیر پا میگذارند. همچنین امنیت ما را به خطر میاندازند.»
نکته قابل توجه همین است. عینا همان که بوش نوشته بود تا بگوید بازگشت منتفی است اتفاق افتاد: آمریکا این کشور را رها کرد، افراط گریان دوباره به قدرت رسیدند، زنان افغان را وادار به بازگشت به نقطه صفر کردند، دختران را از مدارس بیرون انداختند و نه همه دستاوردهای ۱۰ ساله که همه دستاوردهای ۲۰ ساله (از ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱) را زیر پا گذاشتند اما بر خلاف پیشبینی جرج بوش امنیت آمریکا را به خطر نینداختند چرا که تضمین داده بودند کاری با آمریکاییها نداشته باشند.
برای افغانها امنیت مهم بود و به این نتیجه رسیدند که اگر سلبکنندۀ امنیت به قدرت بازگردد دیگر امنیت آنان را به مخاطره نمیاندازد و تسلیم یا مقهور 100 هزار طالب مسلح شدند. برای آمریکا هم مهم این بود که آمریکایی دیگری کشته نشود. افغانها بمیرند یا نه اهمیتی نداشت. برای کشورهای همسایه هم امنیت تعریف خاص خود را داشت.