عصر ایران- در سالروز درگذشت پیامبر گرامی اسلام روایت تاریخ طبری از تغسیل و تدفین را نقل میکنیم با این توضیح که در متون مذهبی شیعه با آنچه در تاریخ طبری آمده ممکن است تفاوتهایی اندک وجود داشته باشد اما فارغ از این نکات و جزییات حس و حال غریبی که این کلمات میدهد چنان است که آن جزییات قابل چشمپوشی است چون اینجا موضوع شخص پیامبر است و یکی از قدیمی ترین منابع تاریخی.
باری، در سال ۱۴۰۲ خورشیدی از جزء سوم تاریخ طبری در سال ۳۴۲ خورشیدی - بر اساس آنچه در زندگینامه پیامبر به تاریخ طبری ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده استناد شده - نقل میکنیم. تاریخی که چون زیر نظر ابوعلی بلعمیِ وزیر نوشته شده به تاریخ بلعمی هم شهرت دارد.
خبر غسل دادن و دفن کردنِ پیغامبر علیهالصلاة و السلام
و به خبری چنین گفتند که به روز سهشنبه بود نماز دیگر که ایشان [یاران] به شستن پیغامبر پرداختند. و او دوشنبه مرده بود چاشتگاه.
و گروهی چنین گفتند که روز دوشنبه مرده بود و سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه تا نماز پیشین بدو نپرداختند. و بوبکر ترسید که او تباه شده است از سه روز باز مرده. چون به خانه اندر آمد سوی پیغامبر شد و رویش برهنه کرد و ببویید، خوش یافت.
رویش بر روی برنهاد و گفت: ما اَطیَبَکَ حیّا و مَیّتا! چه خوش بویی به زنده و مرده.
پس بوبکر گفت: من از پیغامبر شنیدم که مرا اهل بیت من بشویَد. علی و عباس را بگویید تا ایشان پیغامبر را بشویند.
عباس با دو پسر فضل و قُثَم و علی بیامدند. بوبکر گفت: پیغامبر را بشویید. دو مولای پیغامبر را نیز - شقران و اسامة بن زید - را گفت: اندر روید و ایشان را یاری دهید.
و خود با مهاجر و انصار بر در بنشست. پس مردی از انصار برخاست. نام او اوس بن خولی از خزرج بود و گفت: زنهار که فردا ما را مردمان سرزنش کنند و گویند اندر آن وقت که پیغامبر را شستند از انصار هیچ کس آنجا نبود؟ این فخر از ما مَبَر و یک تن را از انصار آنجا فرست تا یاری کند. این اوس از بدریان بود.
بوبکر گفت: تو اندر شو و یاری دِه. او اندر شد. و علیبنابیطالب - رضیالله عنه- پیغامبر را بر تن شوی نهاد هم با آن پیرهن که خفته بود و اندر او بمرده و از او بِنَیاهِخت و زیرِ پیراهن آب بر او همی ریخت و شقران و اسامه آب، همی دادند و فضل و قثم او را بر تن شوی از پهلو به پهلو میگردانیدند و علی همی شُست. عباس و اوس انصاری از دور ایستاده بودند و همی نگریستند.
پس چون بشستند، از سه جامه کفن کردندش؛ دو سپید و یکی بُردِ یمانی و هر سه نادوخته بود. او را بدان سه جامه اندر پیچیدند و بخور و آنچه سنّت مردگان بود، همه تمام کردند.
و مردی بود اندر مدینه که انصاریان را و مردمان مدینه را گور کندی. نام او بوطلحه بود. او را بخواندند تا گور کَنَد.
باز اختلاف افتاد که گور کجا کَنیم؟ گروهی گفتند اندر مزگت [مسجد] باید کندن و گروهی گفتند به بقیعالقرقد باید به گورستان مسلمانان. بوبکر گفت: من از پیغامبر شنیدم که هر پیغامبری را گور آنجا بوَد که جان از او بیرون شود. پس آن بستر که او بر آنجا مرده بود برداشتند و زیر بستر گور کندند و آن حجره عایشه بود* و هم پهلوی مزگت بود.
پس چون گور بکندند و کار تمام شد، پیغامبر را بر لب گور بنهادند و خلق، فوج فوج اندر همی آمدند و بر پیغامبر نماز همی کردند بی آن که کسی امامی کردی.
چون مهاجر و انصار نماز بکردند، آن گه زنان و کودکان اندر آمدند و نماز کردند. و آن روز اندر این بگذشت و از شب نیز همی بگذشت. پس چون نیمه شب بود اور ا به گور کردند.
و گروهی چنین گویند که پیغامبر را - علیه السلام- این شستن و نماز کردن روز سه شنبه بود و شب چهارشنبه به گور کردندش. و گروهی گفتند: این روز پنجشنبه بود و شب آدینه به گور کردندش.
و پیغامبر را - علیهالسلام - یکی قطیفه بود که آن را زیر افکندی و بر آن خفتی. قطیفه، زیلویی بود که عرب اندر ستبر بافته با مویْ همچون محفوری و نیز از وی ستبرتر. پس شقران مولای پیغامبر این قطیفه بیاورد و به گور افکند زیر پهلوی پیغامبر و گفت: والله که از پس تو کس اینجا برنخسبد.
و علی و فضل و قثم و شقران هر چهر به گرو فرو شدند و مردمان بر سر گور انبوهی کردند. و علی از پس همه از گور برآمد و خاک برافگند. و مغیرة بت شعبه بر سر گور بود و دعوی کردی: باز پسین کسی که روی پیغامبر دید به گور اندر من بودم. چون علی از گور برآمد و خاک خواستند فرود افگندن من انگشتری خویش را به گور اندر فگندم و بدان بهانه به گور فرو شدم و روی پیغامبر باز کردم و بدیدم. پس رویش ببوسیدم و از انگشتری نیندیشیدم.
علی گفت: مغیره دروغ گوید. همی که او آنجا این چنین نیارستی کردن و او را این دل و زَهره نبود که این چنین یارستی کردن. و اخبارها مختلف است که پیغامبر را چند سال بود که بمرد. گروهی گفتند شصتوسه سال بود زیرا که چهل ساله بود که وحی آمدش. سیزده سال به مکه بود. از پس آن که وحی آمدش و دَه سال به مدینه و از همه اخبارها این درستتر است.
گروهی گفتند که شصتوپنج ساله بود که بمرد و این، نه درست است. و همه اخبارها متفق است که روز دوشنبه زاد از مادر- آن روز که کعبه را بنا کردند. شانزده ساله بود که او را گفتند: حَجَرالاسوَد به دست خویش بر رکن خانه بِنِه. آن روز نیز دوشنبه بود.
از مکه به مدینه روز دوشنبه برفت به هجرت و به مدینه هم روز دوشنبه اندر شد و روز دوشنبه بمُرد...
----------------------------------------