عصر ایران؛ مهرداد خدیر- مهمترین حاشیه آیین بزرگداشت زنده یاد دکتر محمد علی اسلامی ندوشن در تالار بزرگ مؤسسه اطلاعات را میتوان خالی شدن نیمی از صندلیها حین سخنرانی دکتر غلامعلی حداد عادل دانست. بازگشت آنان به تالار بلافاصله بعد از اتمام نطق او ولو به شکل نیمه تمام ماندن چاشت جای تردید باقی نگذاشت که چرا سالن را ترک کردهاند. این رفتار نشان داد که در ذهن ترککنندگان وجه گرایش سیاسی آقای حداد بر صبغه دانشگاهی او چربیده است.
طبعا وقتی همفکران او غیر از خودشان را خودی نمیدانند حاضران هم لابد لَختی به بیرون تالار رفتند تا مجلس خودمانیتر باشد مثل مجلس خودمانیتر شورا که در تدارک آناند (و افسوس که به لحاظ دستوری نمیتوان نوشت خودمانیتر «تر»! که حق مطلب را بهتر ادا میکند)
مقایسه شدت تشویق شهرام ناظری که از قبول دعوت مجری امتناع کرد با نوع استقبال باقی ماندگان در تالار از سخنان حداد عادل هم مؤید دیگری بر مدعای بالاست.
به هر رو هیچ کس نمیتواند دو پاره شدن جامعه ایران را انکار کند و اتفاق روز دوشنبه 29 آبان یکی از جلوه های آن بود. البته نباید از حق گذشت و صرف حضور این چهره شاخص اصولگرا را که در مقام رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی -و نه به سبب مناصب سیاسی- در مراسم حاضر شده بود باید مثبت دانست اما وقتی اصولگرایان بخشی از مردم ایران را خالص و مصداق تمام مردم ارزیابی میکنند از دیگر مردمان نمیتوان انتظار همراهی داشت. به قول بابا طاهر: چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی.
از نام های دیگر حاضر در مراسم می توان به دو شهردار پیشین تهران اشاره کرد. یکی محمد توسلی اولین شهردار بعد از انقلاب که در حال حاضر دبیر کل نهضت آزادی ایران است و دیگری پیروز حناچی شهردار سابق. از شهردار سابق دیگر - محمد باقر قالیباف - و شهردار فعلی - علیرضا زاکانی - البته خبری نبود.
هر چند آقای قالیباف در اردیبهشت پارسال و در جایگاه رییس مجلس شورای اسلامی و پس از درگذشت استاد از او با عنوان چهره ماندگار زبان و ادبیات فارسی، پژوهشگر نامدار کشور و استاد برجسته تاریخ تمدن و فرهنگ ایران یاد کرده و نقش او در جهت اعتلای زبان و شعر فارسی و پژوهش و تحقیق در زمینه ادبیات تطبیقی، نقد ادبی و همچنین ترجمه کتب خارجی را ستوده بود.
علی لاریجانی هم قبل از مراسم اطلاعات در آیین مقابل دانشکده ادبیات دانشگاه تهران حاضر شده بود. او هم ۱۲ سال رییس مجلس بوده و استاد دانشگاه تهران است.
در مراسم روزنامه اطلاعات بیش از هر نام دیگر غیبت سید محمود دعایی مدیر فقید و پرسابقه روزنامه به چشم میآمد هر چند قابل حدس است که اگر فضای سیاسی دیگر بود رییس جمهوری پیشین که مانند اسلامی ندوشن یزدی و بر خلاف دعایی در حیات است هم میآمد.
وصیت استاد فقید هم از چند منظر قابل توجه بود. یکی این که پیشتر تصور میشد خواستار آن است که در توس کنار فردوسی دفن شود اما به جای آن هزاران جلد کتاب خود را به آرامگاه واگذاشته و خواسته عواید حاصل از چاپ و فروش کتابها صرف گلکاری مسیر مشهد - توس شود. نویسنده این سطور به خاطر ندارد دیگری چنین وصیتی کرده باشد و همین نشان میدهد تا چه حد به زیبایی علاقهمند بوده است.
پیکر اما پس از تشییع امروز - سه شنبه ۳۰ آبان- در یزد روانه نیشابور میشود تا در کنار خیام و عطار آرام گیرد: چون روز محتوم فرا رسد جنازه مرا از دانشگاه تهران به نیشابور انتقال دهند و در دامنه خاک بینالود به خاک بسپارند. در خاک خراسان پرتاریخ و نیشابور بلاکشیده.
این که سلطان نثر پارسی شیفته خراسان باشد جای شگفتی نیست که برخی زبان فارسی را به واقع زبان خراسانی میدانند با این همه گوهر که در متن و بطن خود پرورانده است.
در میان چهرههای سیاسی حضور سید محمود علوی وزیر اطلاعات دولت حسن روحانی هم قابل توجه بود. این که روزنامه اطلاعات به سرنوشت همتای خود دچار نشده و نرمخویی را از سر نینداخته البته نکته مثبتی است که سید عباس صالحی وزیر پیشین وجهه همت خود ساخته اما برای هر که در این مجموعه عظیم پا مینهد این پرسش هم شکل میگیرد که بین این همه امکانات و پرسنل با شمارگان و نقش و اثرگذاری روزنامه چه نسبتی برقرار است؟
زنده یاد اسلامی ندوشن همچنین از این حیث بختیار بود که به همت شورای شهر پیشین نام خیابانی در حیات به نام او گذاشته شد و جالب این که کوچه مقابل در خیابان وصال هم به نام همسر او دکتر شیرین بیانی و او هم در حیات و البته نه به اعتبار همسری که به خاطر خود او و پیام زیبایی هم نوشته بود خاصه آنجا که به شعر کلیم کاشانی اشاره کرد:
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و زان گذشت
آن قدر این شعر بر دل و جان حاضران شیرین نشست که دکتر اصغر دادبه در ستایش شاعران فارسی گفت با این که کلیم کاشانی در قیاس با سعدی و حافظ و مولانا شاعر درجه اول به حساب نمیآید اما از درجه اولهای دیگران بالاتر است و آنچه در این میان فراموش شد این بود که اسلامی ندوشن را با نثر میشناسیم نه با شعر.
عنوان برنامه (سفر سیمرغ) احتمالا به سبب انتقال پیکر او به نیشابور و در جوار عطار انتخاب شده بود اما بد نیست بدانیم اثر مشهور او در ۵۰ سال قبل «صفیر سیمرغ» است نه سفیر سیمرغ. سفرنامه های استاد بسیار شیرین و خواندنی است و حتی شرح خیابانی در کپنهاک درباره تنانگیها و تن کامگیها را با حیایی خاص بازگفته است.
سخنرانان به این موضوع اشاره کردند که ایران گرایی و ایرانستایی او از جنس دیگری بود و مراد این که نه رنگ وبوی سیاسی داشت (ناسیونالیسم) و نه فلسفی (ایرانشهر) و نه با اصرار بر شکوه ایران پیشااسلام (باستان گرایی) که بر این باور بود که هویت ما تلفیقی است.
دست آخر این که نوشته بودم چرا مشاهیر ما خارج از ایران می میرند؟ این که دستکم جنازههای برخی مانند دکتر مهدوی دامغانی و همین دکتر اسلامی مجال بازگشت مییابند فرخنده است.
برای این که تصور نکنیم اسلامی ندوشن از واقع گرایی و سیاست به دور بوده نقل بخش هایی از آنچه درباره دکتر مصدق نوشته بود خالی از لطف نیست:
«- مصدق نماینده آرزوی فروخوردهٔ مردم قرار گرفت که میخواستند کمر راست کنند، میخواستند از زیر بار تحقیر بیرون آیند. ایرانی موجودی است که مرد «نقطه اوج» است. سالها تحمل میکند و چون فشار به نقطه نهایی رسید، وارد عمل میشود. چون در نهضت مصدق اصالت بود، مردم به حرکت آمدند. چندی ایرانی احساس غرور کرد، زیرا امید داشت که یوغ کهنهکارترین نیروی استعماری را به دور افکند.
- وی تصویر ایران را در خارج تغییر داده بود. دیگر ایران آن ایران رنگ و رو رفته نبود، که در اروپا و آمریکا با «ایراک» (iraq) اشتباهش بگیرند. پیش از آن عراق از ایران معروفتر بود، شاید برای آنکه ایران نام جدیدی بود، و کلمه پرس (perse) هم طنین خیلی کهنی داشت که به دورهٔ هخامنشی سر می زد. ایران در عصر جدید، کشوری بود که به گربه و قالی شناخته میشد.
اکنون دیگر روزنامهها از ایران مینوشتند و رادیو از آن حرف میزد. دانشجویان ایرانی مقیم خارج نوعی احساس سربلندی داشتند، البته به غیر از تودهایها و سلطنتطلبان که چوب لای چرخ میگذاشتند.
- ناصر و مردم مصر در زمان مصدق، نسبت به ایران همدلی بسیار نشان میدادند. رابطه دو کشور که هیچگاه به صفای آن زمان نبود، پس از کودتای ۲۸ مرداد رو به سردی نهاد، و این سردی روز به روز غلیظ تر شد، و حتی در خلال آن، رقابت دیرینه عرب نسبت به ایران، تجدید مطلعی یافت و این درحالی بود که در میان ملل عرب، ایرانیان و مصریان نزدیکترین احساس را نسبت به همدیگر دارند. همین گونه بود رابطه ایران با هندِ نهرو. بعد از کودتا، نهرو هیچگاه نظر دوستانه به ایران نیفکند، هرچند که بنا به مصلحت سیاسی یک بار به این کشور سفر کرد و آن هم ناراضی از آن بازگشت.»
جالب این که دکتر مصدق در اسفند ۱۳۴۴ خورشیدی خطاب به او نوشته بود:
«جناب آقای محمدعلی اسلامی ندوشن
دانشمند محترم و معظم
دو جلد کتاب «ابر زمانه و ابر زلف» و «سایه هما»، تألیف آن دانشمند محترم که برای این ارادتمند لطف فرمودهاید، عز وصول، ارزانی بخشید و از این توجهی که فرمودهاید نهایت امتنان، حاصل گردید. تشکرات خود را از الطاف مبذوله، تقدیم و توفیق جنابعالی را در راهنمایی و هدایت هموطنان عزیز خواهانم. دکتر محمد مصدق/ احمدآباد. اسفند 1344»
راستی هر چه چشم گرداندم نشانی از وزیر محترم و کنونی آموزش و پرورش ندیدم. نمیدانم آقای مراد صحرایی چه علایقی دارد ولی اگر قرار بر آموزش زندگی پاکیزه و نثر شسته و رُفته و ایراندوستی به نسل تازه باشد کدام الگو مناسبتر از اسلامی ندوشن؟
اگر قرار بر معرفی یک انسان خودساخته باشد که نیکوتر از او که قریب ۱۰۰ سال قبل که به شرحی که در مجموعه بسیار شیرین »روزها« آورده در روستایی بی هیچ امکانی زاده شد و در بهترین دانشگاههای دنیا تحصیل کرد و واجد عالیترین مناصب قضایی و علمی شد؟
اسلامی ندوشن شیفته فردوسی بود و در جوار عطار و خیام آرام می گیرد اما در آخرین تصویری که از او در مستندی ثبت شده این سخن حافظ را یادآور میشود:
جهان و کار جهان جمله هیچ برهیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
وقتی حاصل همه تحقیقات امثال حافظ و اسلامی ندوشن چنین است ما چرا از پی هیچ در هم میپیچیم؟ از لحظه لحظه زندگی لذت ببریم که حافظ در پی هزار بار تحقیق به این نکته رسید که جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است و اسلامی ندوشن بعد از 98 سال زندگی آخرین سخنی که گفت همین!
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق»این دیدگاه نیهلیستی را ترویج نکنید.صادق هدایت هم در جایی(سه قطره خون) این شعر نیهلیستی را گفته بود:«جهان را نباشد خوشی در مزاج.به جز مرگ نباشد غمم را علاج.ولیکن درآن گوشه در پای کاج.چکیده است بر خاک سه قطره خون».
اونایی که سالن رو ترک کردن اگر کمی فقط کمی تحصیلکرده بودن میفهمیدن مراسم یادبود این انسان محترم محل عقده گشایی نیست
لطف دارید. ماهی به آب زنده است و نویسنده و رسانه به مخاطب.
اگر چنین بود که شما داوری کرده اید چرا نماینده فقید رهبری در موسسه اطلاعات در سوگ او اشک ریخت. هم او که اندک زمانی بعد خود هم درگذشت. یا نماینده کنونی رهبری در همان موسسه میزبان مراسم وداع او شد؟ یا رییس سه دوره مجلس شورای اسلامی در تشییع او شرکت جست؟ یا رییس فعلی مجلس که اصول گرا و مطلوب شماست به قاعده به شرحی که در متن آمده در پیامی او را ستود؟ همه چیز را از لوله تفنگ نبینید!اوایل استقرار مرحوم امام خمینی در حسینیه جماران، معلمان یکی از استانها در دیدار با ایشان پلاکاردی در دست داشتند با این مضمون که "اگر امام فرمان دهد قلم ها را مسلسل میکنیم". امام خمینی در همان آغاز نطق به این نوشته مقابل خود واکنش نشان داد و گفت: "انقلاب برای این بود که مسلسل ها را قلم کنیم نه این که قلم ها را مسلسل کنیم!" عین همین عبارت و در صحیفه هم موجود است اگر به حافظه و نقل این پاسخ دهنده اعتماد نمیکنید. انقلاب ایران هم در ذات فرهنگی بود. ضمن این که آن مرحوم متولد 1304 بود و در آغاز حمله عراق به ایران 55 سال داشت و در پایان جنگ 63 سال.
نویسنده حدس میزند سن و سال شما به جبهه و جنگ نخورد. چون بچه های جنگ این روحیه را نداشتند و طلبکار نبودند و به این و آن اتهام نمیزدند و در همان دهه 60 و در گرماگرم جنگ روشنفکران در مجلات ادبی مطلب مینوشتند و کسی متعرض شان نبود چرا به جبهه نمیروید؟ هر چند در سالهای اول برخی رفتهاند.
اصولگرایان اگر دعوی تدین دارند و تهذب و بقول تان مردم یا بخشی را کناری نهاده اند منتقدان شان روز و شب دعوی علم و آزادی و دانایی دارند ایضا با غلظتی از روشنفکری، همان خیم و خلقی که که مرحوم استاد ندوشن در کتاب ایران و تنهایی اش بشدت در رنج بود از آن را واجدند. مثلا اینکه : " مناصب سیاست کشور در دستگاه های دولتی اغلب در اختیار اینهاست مردم را عوام کاالانعام میدانند و... " حالا اگر هم قلیلی از شما صاحب منصب نیستید، محروم از یارانه دولتی هم نیستید. مضاف اینکه حالا چنان مردم، مردم میکنید که گویی بی استثنا و همه شمایید شما همه. این هم ظرافت ریاکاری شماست که اصلا غیر خود را حساب نمی آورید
فله ای یا غیر فله ای. بودجه بیت المال را هدر می داد؟
نهرو هیچگاه نظر دوستانه به ایران نیفکند، هرچند که بنا به مصلحت سیاسی یک بار به این کشور سفر کرد و آن هم ناراضی از آن بازگشت.»
دراون کتاب معروفش به دخترش مینویسه اگر اسکندر به هند حمله میکرد ما شکستش میدادیم هر چند ایرانیا ضعیف بودن نتونستند.
بحث شنیدن نبود. یک اعتراض مدنی بود که همه جا رایج است.
اما مگه میگذارند آدمی اندکی بیاساید؟ البته که نه!
آموزش انشا در مدرسه مبتنی بر مقدمه و بدنه و نتیجه است و در دانشگاه هم مقاله را با صغرا کبرا یاد می دهند. در نوشتار ژورنالیستیک و مدرن و سبک جستار یا essay اما نویسنده اصرار بر اثبات یک نکته با مقدمه و موخره ندارد و به موارد فراوان اشاره می کند و مشاهدات و تجربیات خود را با مخاطب در میان میگذارد. قرار نیست رسالتی را ابلاغ کند. اتفاقا در ادبیات و متون دینی ما هم چنین نیست که تمام یک غزل به یک موضوع اختصاص داشته باشد یا از ابتدا تا انتها یک حکایت را بازگویند.
عالی و دقیق
مثل همیشه
اما خشونت پشت برخی از این کامنت ها رو درک نمی کنم.
ممنونم ازاینکه به دانسته هایم در خصوص استاد فقید افزودید
قدر مفاخرمون را بدانیم مگر چند نفر مثل استاد اسلامی ندوشن داشتیم و داریم خدایش بیامرزد