عصر ایران؛ احسان اقبال سعید - هفتمین خورشید ماه نخست تابستان که بر اهالی دارالخلافه و مرز پرگهر بتابد انفجار هفتم تیرماه سال 1360 خورشیدی چهل و سه ساله می شود. رسم است برای شادی و مناسبت های طرب آفرین یادبود و سالروز بگیریم و از خوشی های از دست شده یادی کنیم تا مگر به بازخوانی خاطرات کاممان شیرین شود.
گفتن از سوگ و سالگرد اتفاقات مهیب اما برای بازماندگان جانسوز و جگرگداز است و برای دیگران در حکم داستان و نیز عبرت تا بخوانند و بدانند که در روزگار و بر کشور چه رفته است مگر آویزه گوش کنند یا آویزیان بر بند فراموشی و بگذرند و در حکم یک گوش در و دیگری دروازه عبور کنند و باز در آوردگاه های مشابه سر جالیزِ چه کنم با مترسک ها بجنگند...بگذریم و برویم سر وقت انفجار هفتم تیرماه...
در انفجار هفتم تیر در مقر حزب جمهوری اسلامی دکتر بهشتی و همراهانش با انفجار یک بمب مهیب به شهادت رسیدند. جنایت حاصل کار یک نفوذی به نام محمدرضا کلاهی وابسته به سازمان منافقین بود که با جلب اعتماد و به راحتی توانسته بود بمب را جاسازی کرده و محل را ترک نماید.پرسش اصلی این نوشتار این است که چگونه شخصی با ظاهرسازی و گندم نمودن و جو فروختن توانسته این گونه آسان درها را بر روی خود بگشاید و تا حساس ترین نقاط و افراد دسترسی داشته باشد و فاجعه بیافریند؟
تعارض و تمارض:
اقتصاد فقیر ایران زمین که از دیربازش به مرحمت آسمان و نیز خانه بر دوشی ایلی تکیه داشته همیشه نوعی لرزان و لغزان بودن را در خاطر افراد می نشانده است. این که با خشکسالی امسال و تلف شدن احشام چه بر سر زمین و زمانه ام خواهد آمد؟ و آیا بهار دیگر را خواهم دید؟ به همین دلیل وصل شدن به دستگاه دیوانی و در شمار نانخور صاحبدولتان درآمدن شغلی مآلاندیشانه و نوعی حاشیه امن محسوب می شده است.
به همین سبب در شمار عیال دولت درآمدن را رسیدن به "آب باریکه" دانسته اند. با کشف نفت و فربه شدن دولت تعداد و تعدد عیال و وابستگان به آن هم فزونی گرفت و تلاش برای درآمدن به شمول کارمندان و گماشتگان هم فزونی گرفت. اخلاق کارمندی در خود نوعی محافظ کاری و تمایل به حفظ خویشتن در این وادی دشوار را باعث شده است. کارمند می داند که برای حفظ خود باید همراه و همدل و نیز عامل به گفتمان برورکراسی باشد.
پس برای در امن ماندن و نیز ارتقا و ارتفاع اداری در تشابه و تمارض به چهارچوب ها در هر دوران و بسته به گردش فصول کوتاهی نمی کند و این کردار تبدیل به عرف و عادتی غیر قابل تغییر و البته خطرناک و بنیان فکن می شود. اشخاص در یک تعارض شخصیتی دائمی و تمارض به وفاداری گاه اغراق شده به ساختار هستند و در این میان تمیز دادن دوغ و دلستر و نیز منافق و مجاهد دشوار و گاه چون یافتن موی مجنون در دریای اشک لیلیست!
عامل انفجار هفتم تیر با تمارض و تشبث توانست خود را وفادار و متقی بنمایاند و تا خلوت راه ببرد و آن کار دیگر بکند! درشرایطی که بسیاری متر و معیارها یا در چهارچوب بروکراسی اداری کمی(مقابل کیفی) و کسل کننده اند و با مواردی مثل سنوات و نیز شرکت در دوره ها به دست می آیند و برخی کیفی اند چونان باور و اعتقاد و از نهان و نهاد نمی توان مطلع شد و با ظاهرسازی و حتی افراط اعتمادها جلب و گاه فاجعه ببار می آید.
به نظر می رسد اگر ساختار دولت و دیوان بر مبنای توجه به شایسته سالاری و پرهیز از بهادادن به ظاهرسازی ها باشد و شخص به محک تجربه و مرور زمان آزموده شود می توان از خسران های بزرگ تا حد زیادی جلوگیری نمود.
انسان و ساختار، نهاد و نماد:
شهید بهشتی را می توان نماد نهاد سازی در دوران مبارزه و پس از آن در زمان محدود حیات ایشان پس از پیروزی و استقرار جمهوری اسلامی دانست. تجربه اداره مرکز اسلامی هامبورگ و کادر سازی و پس از آن نقش مهم در تشکیل حزب جمهوری اسلامی حکایت از باور ایشان به ساختار ، نهاد و کار تشکیلاتی بود. آدم ها البته مهم اند و گاه مزاج و توانایی آن هاست که مسیر و نقطه عطف می شود.
اما انسان زوال پذیر است و در معرض آسیب و هزار باد خزان و چیزهایی دگر! آدم ها اگر تنها قائم به شخص و حضور خودشان باشد پس از ناتوانی یا مرگ میراثی باقی نمی گذارند و روند با فرسایش و ویرانی مواجه می شود اما نهادها و ساختارها می مانند و شاید کمی با کندی و ایراد اما به کار خود ادامه می دهند و از فروپاشی جلوگیری می کنند.
با شهادت دکتر بهشتی اما حزب جمهوری اسلامی و نهاد قضاوت از هم نپاشید چون بنای نهادسازی بود و دکتر بهشتی نماد آن نهاد سازی . منحصربفرد شدن ساختار ها می تواند آفات گاه جبران نشدنی برجای بگذارند و در مواقع حساس توان تصمیم و حرکت را از میان ببرند. مثل ارتشی که تنها به شاه وفادار است و با رفتن یا مرگ او انگار دیگر هویت و نمودی ندارد و براحتی برف در میانه ی مرداد آب می شود.
آخر اینکه فاجعه ی هفتم تیر چهل و دوسال قبل می تواند موریانه ی ریاکاری و ظاهرسازی را پیش چشم کاربدستان بیاورد و بنمایاند که دل سپردن به کبوتران ناچار یا ناگزیر امروز می تواند چندان نپاید و روزگارانی لاشخور و عقابی خشمگین را پیش چشم بگذارد و دیگر این که ساختار، نهاد و قانون ستون های اداره و تدبیر امور یک ملک و ملت هستند،پاسشان بداریم.